Hester's Garden
انقد از خودم بدم میاد و به زندگیم نمیرسم که حد نداره
الانم دراز کشیدم رو فرش کثیف وسط اتاق دم سطل آشغال چون چیزی برای از دست دادن ندارم
Hester's Garden
این وسط باید نگران یک بچه ی اسکل هم باشم
یک روز از دست این بچه من سکته میکنم
واقعا چقدر بده که آدم بزرگ میشه و خیلی چیزارو متوجه میشه و احساس مسئولیتش نسبت به اطرافیانش بیشتر میشه ولی کاری هم از دستش برنمیاد
Hester's Garden
یک جوری خوابم میاد که میخوام بمیرم 😭
مثلا میخواستم درس بخونم خیر سرم
Hester's Garden
نهایتا بتونم ظرفامو بشورم و بعدش بخوابم
از آشپزخونه ی شلوغ متنفرم
و اصن حوصله ی این که وایسم ملت بیان وسط ظرف شستن من ظرفاشونو بشورن ندارم
و این که تیکه بندازن که بدو چقد طولش میدی و فلان
بعضیا یه جوری ظرف میشورن که بیشتر شبیه کثیف کردنه تا شستن
من اینجا واقعا نمیتونم سریع باشم چون اصن حس تمیزی نمیده و کلی باید مقدمه چینی کنم برای یه ظرف شستن کوفتی