📌سلمانی
نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند
رفتم سراغش. دیدم کسی زير دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!
از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می كردم. پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند
گفتم :راستش به پدرم سلام می کنم.
پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟
اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم
پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:بشکنه این دست که نمک ندارد
مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.
🇮🇷[پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان]🇮🇷
┅┅┅┄┄[رسانه ثارالله]┄┄┅┅┅
🔹فَـإِنَّحِزْبَاللَّهِهُــمُالْغَـالِبُونَ🔹
@p_sarallah
📌نورعلی بیا که احمد آمده
آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم. قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم
درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: نورعلی بیا که احمد آمده! با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند.
🇮🇷[پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان]🇮🇷
┅┅┅┄┄[رسانه ثارالله]┄┄┅┅┅
🔹فَـإِنَّحِزْبَاللَّهِهُــمُالْغَـالِبُونَ🔹
@p_sarallah
📌تا ثریا می رود دیوار کج
تیپ ما تیپ نبی اکرم (ص) دو شب در اردوگاه پاوه نماند، شب سوم بود که ما را حرکت دادند، کجا؟ هیچ کس نمی دانست.برادر برخاصی را دیدم. ایشان معلم بودند، پرسیدم: شما می دانید ما را کجا می برند؟ خیلی عادی گفت: معلوم است، کربلا. از دوستان دیگر سؤال کردم، هیچ کس جواب درست و حسابی نداد. یکی می گفت: رو به خدا می رویم، دیگری می گفت: نه رو به هوا می رویم. آنقدر فهمیدم که در منطقه آدم باید خودش پاسخ سؤالهایشان را بیابد والا تا ثریا می رود دیوار کج
🇮🇷[پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان]🇮🇷
┅┅┅┄┄[رسانه ثارالله]┄┄┅┅┅
🔹فَـإِنَّحِزْبَاللَّهِهُــمُالْغَـالِبُونَ🔹
@p_sarallah
📌شش ماهه دنیا آمده
مثل اینكه شش ماهه دنیا آمده بود.حرف می زد با عجله، غذا می خورد با عجله، راه می رفت می خواست بدود و نماز میخواند به همین ترتیب. امام جماعت ما بود. اذان، اقامه را كه می گفتند با عجلوا بالصلوة دوم قامت بسته بود. قبل از اینكه تكبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت: من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید. راه بیفتم رفته ام، پشت سرم را هم نگاه نمی كنم، بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی كنم
🇮🇷[پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان]🇮🇷
┅┅┅┄┄[رسانه ثارالله]┄┄┅┅┅
🔹فَـإِنَّحِزْبَاللَّهِهُــمُالْغَـالِبُونَ🔹
@p_sarallah
هدایت شده از خبرگزاری بسیج شاهرود
مراسم «شبی با رفیق شهیدم» بیاد شهید قدرت الله عامری در شهر رویان
در این مراسم حجت الاسلام زاهدی از سازمان تبلیغات اسلامی با تشکر از دست اندرکاران برگزاری این مراسم، خواستار ادامه اجرای این برنامه شد و یاد و خاطره شهدا را در جامعه سبب استمرار حرکت متعالی شهدا در تحقق تمدن اسلامی و ظهور امام عصر (عج) دانست.
پایگاه مقاومت ثارالله
حوزه بسیج مساجد و محلات نجف اشرف
ستاد یادواره شهدای شهر رویان
با ما همراه شوید...و
لطفا"همراه ما بمانید...
#خبرگزاری_بسیج_شاهرود
آدرس کانال در ایتا
@basijnewsir_shahrood
eitaa.com/basijnew
هدایت شده از خبرگزاری بسیج شاهرود
در ۱۰ اردیبهشت شاه عباس صفوی موفق به اخراج پرتغالیها از هرمز و خلیج فارس شد و به همین مناسبت در سال ۱۳۸۴ این روز به عنوان روز ملی خلیج فارس نامگذاری شد.
با ما همراه شوید...و
لطفا"همراه ما بمانید...
#خبرگزاری_بسیج_شاهرود
آدرس کانال در ایتا
@basijnewsir_shahrood
eitaa.com/basijnew
31.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 کلیپی با مداحی
شهید قدرت الله عامری
بعد از ۴۰ سال از شهادت این
شهید گرانقدر منتشر گردید.
📌این کلیپ با تلاش رسانه ثارالله
وابسته به پایگاه بسیج ثارالله شهر رویان
تهیه و تدوین گردیده است.
باتشکر از همه عزیزانی که در تهیه این
کلیپ ما را یاری نمودند.
🔊 نوای آسمانی شهید
در دهه ۶۰ توسط خودشان
ضبط گردیده است.
🇮🇷[پایگاه مقاومت ثارالله شهر رویان]🇮🇷
┅┅┅┄┄[رسانه ثارالله]┄┄┅┅┅
🔹فَـإِنَّحِزْبَاللَّهِهُــمُالْغَـالِبُونَ🔹
@p_sarallah