#اطلاعیه
قابل توجه اهالی مردم فردو
در مراسم گرامیداشت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (سردار دلها) امروز در حسینیه شهدای فردو مبلغ ۲/۰۶۲/۰۰۰تومان برای مردم سیل زده جمع آوری شد.
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
محفل انس باقرآن هیئت آقاقاسم بن الحسن ع امشب منزل آقای محمد هاشمی
💠روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
🔹️پنجشنبه(۹۸/۱۰/۱۲) ساعت ۷ صبح دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم ،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
🔸️ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
🔹️ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت میکنند. درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند.
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن ، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت.. از منشور پنجسال آینده از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد. از شیوه تعامل با یکدیگر از...کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی ، سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد ، اما پنجشنبه اینگونه نبود. بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید ، بگذارید حرف من تموم بشه.
🔹️ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
🔸️ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند.
🔹️ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد.
یکی گفت: حاجی اوضاع عراق خوب نیست ، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت : میترسین شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ شهادت که افتخاره ، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد ، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش ، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد ؛ اینم رسیدهست ، اینم رسیدهست.
🔸️ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد
🔹️ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
سردار دلها❣
خداحافظ فرمانده💔
#راوی_ستاد_لشکر_فاطمیون
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
طرح ملی بخشودگی جرایم بهمناسبت چهل و یکمین سال پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ماه👆👆👆
🔴بیمه ایران نمایندگی امیری فردوئی
🔴آدرس:خیابان بسیج،نبش ک۷
🔴مشاوره رایگان: ۰۲۵۳۷۸۴۸۰۶۶
🔵ثالث،بدنه،آتش سوزی،حوادث
🔵عمر،مسئولیت
🔵ساعات کاری:۸ الی ۱۳:۳۰ صبح ها
⚪️ساعات کاری:۱۶:۳۰ الی ۲۱ بعداز ظهر ها
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
💠خاطرهای جالب از سردار سلیمانی 😍🌹
🔸️️یک روز با شهید محمد حسین یوسفاللهی به طرف آبادان میرفتیم.
در بین راه با توجه به ناموفق بودن عملیات قبلی و بزرگ بودن عملیات بعدی به او گفتم:
"این عملیات نتیجه مناسب نخواهد داشت" 😔
پرسید: "چطور؟" 😏
گفتم: "برای اینکه عملیات سختی است"
حسین گفت: "اتفاقا من معتقدم ما در این عملیات موفق میشویم." 😎
گفتم: "از کجا اینقدر مطمئنی؟" 🤔
خندهای کرد و با تکیه کلام همیشگیش گفت: "حسین پسر غلامحسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم."😎 😁
چون میدانستم لابد خبری است که اینقدر مطمئن حرف میزند پرسیدم:
"ینی چی؟ از کجا میگویی؟"
گفت: "بالاخره خبر دارم" 😎
پرسیدم: "از کجا خبر داری؟" 🤔‼️
گفت: "بهم گفتهاند..." 😎
پرسیدم: "کی گفته؟" 😠
گفت: "حضرت زینب"💖 😎
پرسیدم: "در خواب یا بیداری؟" 😍
گفت: "تو به اینها چه کار داری؟ فقط بدان بیبی به من گفت: (شما در این عملیات بر دشمن پیروز میشوید) و من هم به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم." 😎✌️
هرچه از او خواستم برای من که فرماندهاش بودم بیشتر توضیح بدهد چیز دیگری نگفت.
🔹️وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید حرفهای بدون شک او ، مدام در ذهنم میچرخید.
🌷 شهید #محمد_حسین_یوسفاللهی
قائم مقام فرماندهی واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan
#من_رفتنیم
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود
فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یک سؤال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی_ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، ان شاء الله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ای ست
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود در اتاق موندن و غصه خوردن.
تا اینکه یک روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟
خلاصه یک روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم ، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بگذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه.
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
ماشین عروس که می دیدم از ته دل شاد میشدم و دعا می کردم.
گدا که می دیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سؤالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم
و آیا خدا این خوب شدن رو قبول میکنه؟
گفتم: بله ، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر، داشت میرفت.
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یک چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: می تونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه!
گفتم: خارج چی؟و باز گفتند : نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد...!
#استاد_پناهیان ♥️
@heyate_ghorane_ghasem_ben_hasan