💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_دوم
من –یعني من نبرمت ؟
و بعد لب هام رو غنچه کردم.
خیره به لب هام گفت:
امیرمهدی –شما ففردا اسستراحت کن . خیلي وقته که یه اسستراحت درسست و حسسابي نكردی . همش یا
سسر کالسسي یا دنبال من تو بیمارسستان برای فیزیوتراپي یا مشغول کارای خونه . شمام نیاز داری به اسستراحت پسس ،
فردا رو حسسابي به خودت
اسستراحت بده.
پشت چشمي نازك کردم:
من –باشه . قبول نكنم چیكار کنم ؟ شما سه تا که قرارتون رو گذاشتین!
لیوان شیرم رو داد دستم:
امیرمهدی - من هر کاری مي کنم به ففكر شما هم هسستم . مي توني ففردا بری به پدر و مادرت سسر بزني .
من که با این وضع و این جلسسه های ففیزیوتراپي نمي تونم
مرتب باهات بیام حداقل تو برو دیدنشون .
سری تكون دادم:
من –شاید همین کار رو کردم . یك هفته ای هست که ندیدمشون .
امیرمهدی –همه ی وقتت رو گرففتم حتي نمي توني راحت بری به خونواده ت سسر بزني . این همه ظلم و تو
صصداتم در نمیاد.
شونه م رو به شونه ش تكیه دادم:
من –وقت گذاشتن برات ارزشش رو داره وقتي حالا مي تونم لیوان شیرم رو از دستت بگیرم.
یه خرما برداشت و به لبم نزدیك کرد:
امیرمهدی –واقعاً ارزشش رو داره مارال ؟ اصصلا ً تو این چند ماه چیزی از زندگیت ففهمیدی ؟
دهنم رو که برای خوردن خرما باز کرده بودم ، بي اراده بستم و خرما تو دستای امیرمهدی باقي موند.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_سوم
دهنم رو که برای خوردن خرما باز کرده بودم ، بي اراده بستم و خرما تو دستای امیرمهدی باقي موند.
نفس عمیقي کشیدم:
من –زندگي من همین خوب شدن تو و خوشحالي اطرافیانه !
مگه نمي گفتي آدم باید برای ازدواجش دلیل
داشته باشه ؟ خب دلیل منم همینه ...
مي خوام همه ی روزام رو..
ابرویي بالا دادم:
من - با مردی باشم که مهرم به دلش افتاده بود!
تیكه ی آخر حرفم رو با شیطنت گفتم .
مي خواستم به اون روزی که تو پارك بهم ابراز علاقه کرده بود اشاره کنم
چند ثانیه نگاهم کرد و بعد یك دفعه زد زیر خنده.
برگشت و با خنده خرما رو به زور تو دهنم فرو کرد . با خنده و دهن پر گفتم:
من –نكن امیرمهدی...
امیرمهدی –سسر به سسرم مي ذاری ؟
من –دوست دارم .. شوهرمي...
امیرمهدی –الان بهت مي گم خانوم...
دستاش که داشت به سمتم مي اومد رو سریع پس زدم ، از کنارش بلند شدم و ایستادم . دیگه دستش بهم
نميرسید.
به سمتم خم شده بود ولي هنوز رو تخت بود . سری تكون داد:
امیرمهدی –حیفف که هنوز نمي تونم راحت پاهام رو حرکت بدم!
از حرکت سریعم به نفس نفس افتاده بودم:
من –تقصیر خودته . مگه دکترت نگفت تو خونه هم سعي کن با عصا راه بری تا زودتر راه بیفتي ؟
ولي تو همش خوابیدی!
صاف نشست:
امیرمهدی –وقتي بابا میان کمك که برم دسستشویي ، سسعي مي کنم بیشتر وزنم رو بندازم رو پاهای خودم ،
خیلي خسسته مي شم . بابا از بسس این مدت من رو جا به
جا کردن کمرشون درد مي کنه!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_چهارم
امیرمهدی –وقتي بابا میان کمك که برم دسستشویي ، سسعي مي کنم بیشتر وزنم رو بندازم رو پاهای خودم ،
خیلي خسسته مي شم .
بابا از بسس این مدت من رو جا به
جا کردن کمرشون درد مي کنه!
سری تكون دادم:
من –آره مي دونم . دیروز دیدم مامان طاهره بنده ی خدا داشتن کمرشون رو مي مالیدن .
رفتم کنارش نشستم . چشمام رو تنگ کردم و با التماس گفتم:
من –امیرمهدی ! بذار من ببرمت حمام و دستشویي . کاری که نمي خوام بكنم . فقط مي برمت و میارمت ، همین.
هوم ؟
نگاهش به سمتم رنگ مهربوني پاشید:
امیرمهدی –به اندازه ی کاففي زحمت رو دوشت هسست .
حواسسم هسست کمتر به بابا ففشار بیارم.
بعد هم سریع من رو از پشت به حصارش کشید:
امیرمهدی –خب .. مهرتون به دل کي اففتاده بود ؟
خندیدم:
من –تو ... خودت اون شب گفتي...
امیرمهدی –شما مهرت به دلم که هیچي به جونم اففتاده .
نمي بیني چقدر زود دارم خوب مي شم ؟
من –بله دیگه .. از مهر منه ... دوسم داری مي دونم.
با صدا خندید و گفت:
امیرمهدی –کمكم کن بخوابم.
کمكش کردم . به پهلو دراز کشید و باز هم من رو مهمون حصارش کرد:
امیرمهدی –ناراحت شدی برای ففردا با بچه ها قرار گذاشتم ؟
ناراحت نبودم ولي اینكه نیمي از وقتش رو با پورمند مي گذروند ، برام دوست داشتني نبود.
با نوك انگشتم خطوط نامفهومي روی شانه ش کشیدم:
من –ناراحت نه .. ولي همش با دکتر پورمندی ! خب..
امیرمهدی –با محمدمهدی قراره ففردا یه سسر بریم بانك
ببینیم مي تونم برگردم سسر کارم ؟ الان دیگه ميتونم کار کنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 میزبانی از زائران پیاده در باب الرضا علیه السلام
❌فوق العاده
مژده به همه ی کاشانی ها و آران و بیدگلی ها
وام ۱۵۰میلیون توماااااانی!!!!!!!!!!
💥ویژه کاشان و آران و بیدگلی
🔰اعطای وام ۱۵۰ میلیونی
🔰اطلاعات بیشتر و رزرو نوبت با عضویت در کانال زیر👇
https://eitaa.com/fardokht_roydad
🔰جهت اطلاع از آخرین اخبار و عضویت در گروه استان خود به مشاور باشگاه مخاطبین ملی در کانال جشنواره پیام دهید.
https://eitaa.com/fardokht_roydad
#مولاجانم
🍂هجران بس است ای پسر فاطمه...،بیا
شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد
🍂بین من و تو پردهی عصیان حجاب شد
ما را گناهکاریِمان از تو دور کرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
🏴 #شهادت_حضرت_پیامبرﷺ
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام🏴
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ #استوری ویژه رحلت رسول اکرم(ص)
سلام آقا رسول الله
پناهم یا رسول الله
تمام هستی زهرا رسول الله
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
33.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربون کبوترای حرمت امام حسن(ع)
تو منو رها کنی کجا برم ؟
امام حسن (ع)
نمیتونم دیگه کربلا برم
امام حسن(ع)
#امام_حسنی_ام
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
✅ جوانان نخبهی ایرانی باز هم حماسه آفریدند.
🌺 همت و تعهد و ارادهی این رویشهای عزیزِ ایران اسلامی، موجب مباهات و سربلندیِ همه ماست، البته به غیر از خودتحقیرکنندگان و سیاهبینانی که چشم دیدن موفقیتهای چشمگیرِ برومندانِ سرزمینِ سرافرازمان را ندارند.
✍ مریم اشرفی گودرزی
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🎙️ آقا در جمع عزاداران اربعین، جوانان را به برنامهریزی برای فرصت طولانی عمرشان توصیه کردند
💌 برنامه ۷۰ساله!
➕ «برای اینکه برنامهریزیتان درست از آب دربیاید فکر کنید؛ برای اینکه درست بتوانید فکر کنید با قرآن آشنا بشوید. از کسانی که پیش از شما و بیش از شما تأمّل کردند، یاد بگیرید. فکر کنید، مطالعه کنید، شناسایی کنید، اقدام کنید.»
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حنانه مدال نجوم دارد❣
حنانه مدال نجابت و عفت دارد❣
حنانه مدال قدردانی دارد❣
حنانه قدر مادری میداند ❣
حنانه نقش زیبای دختری را برای مادرش به جا می آورد👌🌹
#دختر_ایرانی
#حجاب
#رمضانعلی_زاده
🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
💢💢💢
یادواره شهدای شهر مشکات
💠💠اطلاعات بیشتر داخل پوستر
۴۰ جایزه یک میلیون تومانی
بانو محترم قاضی کیست؟
مستند این شخصیت را در شبکه اصفهان ببنید و یک جمله در خصوص بانو محترم قاضی به شماره ۳۰۰۰۰۳۱۱ ارسال کنید .
جهت دیدن این مستند نیز میتوانید به سایت صدا و سیمای استان اصفهان به آدرس
http://isfahan.irib.ir/article/390453214
مراجعه کنید.
📌به افتخار محترم بانوی کاشانی
📌کارگروه زنان و خانواده کنگره ملی شهدای کاشان
#خبرگزاری_بسیج_کاشان
🔹@Basijnews_kashan
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_پنجم
امیرمهدی –با محمدمهدی قراره ففردا یه سسر بریم بانك ببینیم مي تونم برگردم سسر کارم ؟ الان دیگه ميتونم کار کنم.
راست مي گفت ، مي تونست . دیگه نه دستاش مشكلي داشتن نه حرف زدنش .
از طرفي کنترل دفع رو هم به
دست آورده بود .
فقط پاهاش بود که کمي سر ناسازگاری
داشتن.
من –زود نیست ؟
امیرمهدی –نه .... دیگه باید خودم خرج خونه و خونواده م رو بدم.
نگاهم رو به چشماش دوختم:
من –خب اینجوری فردا خیلي خسته
مي شي . هم بانك ، هم فیزیوتراپي ،
هم دیدن بچه های کار!
امیرمهدی –محمدمهدی نمي تونه روز دیگه ای بیاد .
پسس ففردا مراسم خواسستگاری دختر داییشه.
ابرویي بالا انداختم:
من –ملیكا ؟
چند ثانیه روی چشمام مكث کرد و بعد با باز و بسته کردن چشمش حرفم رو تأیید کرد.
نفس عمیقي کشیدم . یاد اون روزی افتادم که زد تو گوشم.
امیرمهدی سرش رو سرم نزدیكتر کرد:
امیرمهدی –حاج عمو از اون روز که اینجا اون اتففاق اففتاد ، رففت و آمدش رو به خونه شون قدغن کرد . الانم
چون پدر نداره قراره به رسم بزرگتر بودن تو مراسمشون باشن.
خان عموش اجازه نداده بود بعد از اون کار ملیكا به خونه شون بره ،
نوشدارو بعد از مرگ سهراب!
اگر زودتر جلوی اون دختر رو گرفته بود کار به اینجا نمي کشید.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_ششم
اگر زودتر جلوی اون دختر رو گرفته بود کار به اینجا نمي کشید.
امیرمهدی با لحن پر خواهش گفت:
امیرمهدی –مي شه حاج عموم رو ببخشي مارال ؟ مي دونم رففتار خوبي باهات نداشته ولي..
نفس عمیقي کشیدم.
مي تونستم ببخشم ؟
مي تونستم فراموش کنم ؟
مي تونستم به روی خودم نیارم چه رفتارهایي باهام داشته ؟
آهي از سینه م راه باز کرد و تو صورت امیرمهدی دم گرفت.
امیرمهدی –مي دونم سسخته .. ولي تو یه زني .. زنا خیلي دلشون نازك و پر رحمه.
نمي تونستم به این راحتي قبول کنم حتي با فهمیدن اینكه عموش ملیكا رو به سبك خودش تنبیه کرده بود.
نمي تونستم خیلي سریع بگم "باشه "و از یادم برن اون لحظات و اون حرفا.
برای همین فقط تونستم بگم:
من –بهش فكر مي کنم . بهم زمان بده.
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی –برگرد.
سوالي نگاهش کردم:
امیرمهدی –به اون طرفف بخواب.
متعجب از حرفش ، چرخیدم و پشت بهش خوابیدم:.
امیرمهدی –مي دوني مارال ! همیشه از نظر من ، زن ها محترم بودن . ولي وقتي که مغزم شروع کرد به پردازش و از اطراففم با خبر شدم ، وقتي تو رو کنارم دیدم ، ففهمیدم
زن ها چیزی ففراتر از تصصوراتم هسستن . اگر تو یكي از اونا هسستي پسس صصد بار سسجده کردن در
مقابل خالقتون هم کمه.
مي خواستم برگردم و چشم تو چشم باشم باهاش ولي سریع گفت:
امیرمهدی –تكون نخور . همینجوری بخواب . بازم مي خوام حرفف بزنم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هفتم
امیرمهدی –تكون نخور . همینجوری بخواب . بازم مي خوام حرفف بزنم.
اومدم حرفي بزنم که سرش رو به کنار گوشم نزدیك تر کرد:
امیرمهدی –هیش ..... هیچي نگو ، ففقط گوش کن.
سكوت کردم و دیگه تكون هم نخوردم.
امیرمهدی –خیلیه که آدم باشي و زن باشي . من زن بودن رو در مادرم دیدم اما با تو ، زن بودن برای یه مرد رو حسس کردم .
عاشقانه دوست داشتن رو با تو حسس کردم. اینکه صصادقانه عشق مي ورزی ، مشكلات رو ميبیني ولي باهاش کنار میای و تحمل
مي کني ، اینكه با تموم خسستگي بازم چشمات پر از عشقه ، اینكه حتي تو
لبخندت پر از مهربونیه کم چیزی نیسست . اینكه بي منت عاشقي و عاشقي مي کني ، بي منت به مَردت عشق مي دی اینا کم مقامي نیسست مارال ! مرد مي خواد برای
عاشق همچین موجودی شدن .
مرد مي خواد درك کردن این همه قداسست و مجنون شدن براش.
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی - مي ترسسم ! باور کن
مي ترسسم ! گاهي از ترسس به خودم
مي لرزم که نكنه مردش نباشم ؛ مرد
درك کردن این همه ایثثار ! مي ترسسم یه جایي یه روزی خدایي نكرده کاری کنم یا حرففي بزنم که تو چشمات
به جای عشق پر از اشك بشه .
بعدش چیكار کنم ؟
چه جوری تو چشمات نگاه کنم ؟
چه جوری جلوی خالقت بایستم و نماز بخونم ؟
بهش چي بگم ؟
بگم در مقابل نعمت وجودت چیكار کردم ؟ وقتي گففتم برو برای همین
بود .
من اصلا ً نمي دونم چه جوری باید جواب این همه ایثثارت رو بدم !
در مقابلت باید چه جوری رففتار کنم .
من جلوی این کارات کم آوردم مارال !به خدا قسسم کم آوردم و نمي دونم باید چیكار کنم!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem