eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
ابله ترین دوستان ما خطرناک‌ترین دشمنان ما هستند. 👤 سقراط https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 مي اومد و از هر دری باهاش حرف مي زد تا زمان برگشتم برسه . و گاهي هم رضا همراهیش مي کرد. کارام که تموم شد نفس عمیقي کشیدم و با اینكه خیلي خسته بودم ولي ناخنگیر رو از داخل کشو برداشتم و به سمت امیرمهدی رفتم . داشت تلویزیون تماشا مي کرد ، مستند حیات وحش. کنارش روی تخت نشستم و دستش رو به طرف خودم کشیدم . برگشت و نگاهم کرد . لبخندی بهش زدم و شروع کردم به گرفتن ناخن هاش . سنگیني نگاهش رو حس مي کردم ولي سر بلند نكردم برای دیدنش . مي ترسیدم خستگي رو تو صورتم ببینه. اما حرفي که با آرامش زد باعث شد سربلند کنم و نگاه بدوزم به صورتش: امیرمهدی –ننننمممممییي .. ددددوننننممم به .. هِ .. هِ ..ششش .. ت .. ت .. تِ یییاااا برر .. زز .. زَ .. خخخ ، ررو.. ز.. ز.. ز .. ه ..ه .. اااییییي كِ .. مممییي بیینننییي کس .. س .. ییي كِ دددو .. سس .. سِ .. ششش ددداااررییي ، بررااااییي ... آآآآرااا ..مممششش .. ت .. ، ددداااارره .. خ .. خ .. ودددششش ررو فففددداااا مممیي کننه ! ) (نمي دونم بهشته یا برزخ ، روزهایي که مي بیني کسي که دوسش داری برای آرامشت داره خودش رو فدا مي کنه) معنای عمیق حرفش ضرباهنگي به قلبم داد که باعث شد هم اشك به چشم بیارم و هم لبخند بزنم. آروم گفتم: من –بهشت لحظه ایه که لب های کسي که دوسش داری ، با نقشِ لبخند بهت جون مي دن . آروم آروم لبخند رو لب هاش شكل گرفت . اما بعد از لحظه ای رنگ دلسردی گرفت. امیرمهدی –ررروززز .. بِ .. رررو .. ززز دددداااارییي ل .. ل... الاا .. غ .. غ .. غ .. ر .. ت .. ت .. رر مممییيشششییي . ) ( روز به روز داری لاغرتر مي شي ) سرم رو به زیر انداختم . فشار کارم زیاد بود ولي دلم بدجور امید داشت و همین سرپا نگهم داشته بود . مهم نبود 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 سرم رو به زیر انداختم . فشار کارم زیاد بود ولي دلم بدجور امید داشت و همین سرپا نگهم داشته بود . مهم نبود که داشتم زیر فشار کارها وزن کم مي کردم ، مهم خوب شدن امیرمهدی بود و سرپا شدنش. من –این خیلي خوبه. چون نشون مي ده زنده م ، سالمم و دارم نفس مي کشم ، کار مي کنم و از پس زندگیم بر میام . کجاش بده ؟ نفس عمیقي کشید: امیرمهدی –ززززننننمممممي ، دو .. دو ... دو .. سسس .. ت .. ت دددااارممم ، ز .. ززز ننننددد .. گ ... گ ..گ یییمممییي ، نننممممیي خ ... خ .. اااممم ز .. ز ..ج .. ج .. رر کشششیییددد ..ننن .. ت ررو ببب ییینننمم . ) ( زنمي ، دوست دارم ، زندگیمي ، نمي خوام زجر کشیدنت رو ببینم) سر بلند کردم و خیره تو چشماش گفتم: من –زنتم ، زندگیتم ، دوسم داری ، دارم از کنارت بودن لذت مي برم. امیرمهدی –ای .. ای .. ای .. نننن .. ج .. ج ... ورییي ؟ ددددااااررمممم ... آآآآب شششدددننن .. ت ررو .. مممییيبیییننننمممم . ) ( اینجوری ؟ دارم آب شدنت رو میبینم ) یه لحظه موندم چي بگم . ولي زود خودمو جمع و جور کردم. من –یه مقدار فعالیتم زیاد شده .. که ... شاید با برادر مائده حرف بزنم و بگم که از یه ماه دیگه دنبال یه دبیردیگه باشه برای کلاساش. اخمي کرد: امیرمهدی –نه .. اااززززززز کاااااریییي كِ ... دددو ..سسست دددااااریییي .. دددسس .. ت نننك ..ششش . ) (نه.. از کاری که دوست داری دست نكش) 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 (نه.. از کاری که دوست داری دست نكش) من –اینجوری بیشتر کنارتم خسته هم نمي شم. امیرمهدی –بیییي .. نننن مممنننن و کااااارررت ت .. ت ...تَ عااااددددلللل ای .. ای .. ای .. ج .. ج ... ج ..ااااددکننن . ( بین من و کارت تعادل ایجاد کن ) و بدون اینكه اجازه بده حرفي بزنم سریع گفت: امیرمهدی –چ ... چ .. رااااا ننننممممي ریي ی خ ... خ .. وننننه ی پددددرتتت ؟ بررررو .. اَااا .. گ .. گ ..ر...خ .خ..وبششششددددمممم بررر .. گ .. گ ... رددد . ( چرا نمي ری خونه ی پدرت ؟ برو .. اگر خوب شدم برگرد ) سری به علامت "نه "تكون دادم. من –چایي تلخ رو اگر با عشق دم کني شیرین ترین نوشیدني دنیا مي شه حتي بدون قند. چشم بست و صورتش رو جمع کرد: امیرمهدی –اَااا .. گ ... گِ .. ددددییي .. گ ... گ ...گِ ... ننننت ... ت ... ت ..وووننننممم براااا .. ت ...ت ... یِ ... یِ ...شششو ... هَ .. هَ .. ر کاااامممم للللل بااا ششششممم چ .. چ .. ی ؟ (اگر دیگه نتونم برات یه شوهر کامل باشم چي ؟) فكر کردم در مورد دست و پاش حرف مي زنه . اینكه دیگه نتونه راه بره و یا دستش رو به راحتي تكون بده. برای اینكه امید به خوب شدن تو دلش زنده بمونه گفتم: من –صبور باش . به امید خدا یواش یواش دست و پات هم به حرکت مي افته. چشم باز کرد و با لحني که غم توش به راحتي آدم رو تحت تأثیر قرار مي داد زمزمه کرد: 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چشم باز کرد و با لحني که غم توش به راحتي آدم رو تحت تأثیر قرار مي داد زمزمه کرد: امیرمهدی –ووو .. قتتتتتییییي نزززدددیكككم مییییي ... ششششششي م ..ممم ..منن هي.. هي .. چچچ ح .. ح ...حِ ..سسسییي ننند...دددارمممم ممم ..ممارراااالللل .. هي .. هي .. هي ..چچچچ ح ... ح ... حِ ..سسسي ... ممم... ننن بااااا ... یییییدددد ی ... ی ..یه ععع ..مممممر تت ... ت ... تَ ...ح ... ح ...حَ .. مُممممللللل کننننن ممم ووو لللییي تُ ...و چچچچ ...یییي ؟ .... چچچچِ ...قدددر مممم ..ی خخخخ .. ای ح .. ح ... حَ .. سسسسرتتتت بكشششي كِ .. ممممَرددددتتت نننمممییي تتت .. ت ..ونننه ت .. ت .. تَ .. ب و ت .. ت ..ااااب ج .. ج .. جِ سس.. مممتتت رو آآآآ ...رومممم کننننه ؟ (وقتي نزدیكم مي شي من هیچ حسي ندارم مارال .. هیچ حسي ... من باید تحمل کنم ولي تو چي ؟ چقدر مي خوای حسرت بكشي که مَردت نمي تونه تب و تاب جسمت رو آروم کنه ؟) دستش رو رها کردم و بلند شدم. نیاز بود بشكنم ، اما نه جلوی امیرمهدی . فقط و فقط جلوی خدا . باید باهاش حرف مي زدم . بي اندازه به آرامشش نیاز داشتم . باید درد درونم رو پیش خودش فریاد مي زدم . باید از درموندگي خودم و امیرمهدی ميگفتم. *** سرمای آذرماه به خونه هم سرایت کرده بود. با اینكه سعي کرده بودم هوای خونه رو گرم نگه دارم اما اولین بارش برف که فقط برای نیم ساعتي هوای شهر رو متغیر کرده بود ، گرمای دلچسب خونه رو به باد داد. بعد از ورزش دادن دست و پاش و ماساژ هر روزه ، لباسش رو عوض کردم. باید مي رفتم کلاس و قرار بود محمدمهدی بیاد پیشش . محمد مهدی با تأخیر چند روزه ، تازه برگشته بود و هنوز بیست و چهار ساعت از اومدنش نگذشته مي خواست بیاد دیدنش . حال و حوصله ای نداشتم . تموم شب قبل نه من چشم رو هم گذاشتم نه امیرمهدی . و مطمئناً هر دو در اندیشه ی همون سكوت من بودیم. بي خوابي و نرسیدن به جوابي قانع کننده کلافه م کرده بود . و این کلافگي ، در تموم حرکات پشت سر هم و شتاب زده م مشهود بود 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.☘ «تلاش های بی سر صدا نتیجه های پر صدایی دارن. 🌱 . ٫٫ سعی کن کسی که تو را می بیند، آرزو کند مثل تو باشد.🌱 مهربون باش ولی ضعیف نباش 🌱 نگران مُردن نه ، نگران زندگى نكردن باشيد . 🌱 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ترجمه : هیچ ایرادی نداره که اشتباه کنی، همه اشتباه میکنن؛ ولی اگه از اشتباهاتت درس نگیری ایراد داره! https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
11.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم: نیم کیلو شیر دو قاشق نشاسته ذرت ۲۰۰گرم خامه ۴۰۰ گرم شیر عسلی توت فرنگی یک بسته ژله مطابق دستور بسته درست شود 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي خوابي و نرسیدن به جوابي قانع کننده کلافه م کرده بود . و این کلافگي ، در تموم حرکات پشت سر هم و شتاب زده م مشهود بود. تشتي آوردم با پارچي از آب ولرم رو به گرم . دست هاش رو تك تك درون تشت گرفتم و شستم . دست خیسم رو به صورتش کشیدم تا تمیز شه. چشماش رو بست و من دستم رو از روی پیشوني تا چونه اش پایین کشیدم . برخورد نوك انگشتام با لب هاش نتیجه ای نداشت جز بو.سه ای نرم که نوازش کرد پوست انگشتام رو. آروم چشم باز کرد و نگاه بهم دوخت. دستم کنار لب هاش خشك شده مونده بود و من نمي دونستم اون بو.سه رو به پای چي بذارم! دهن باز کرد برای گفتن حرفي که بي اراده و تحت تأثیر خستگي از بي خوابي ، سریع گفتم: من –اگه مي خوای باز حرفي بزني که من رو با خودم درگیر کني بهتره هیچي نگي. دهنش بسته و نگاهش پر از حرف شد. دستم رو عقب کشیدم و نگاه ازش دزدیدم. آروم گفتم: من –کاش به جای اون همه برو گفتن یه بار فقط یه بار مي گفتي بمون . مي گفتي باید بموني . داد مي زدی که همینه که هست ، بمون و تحمل کن . بمون و از شوهرت تمكین کن. نگاش کردم و با التماس گفتم: من –وادارم کن امیرمهدی . هرجور که ميتوني . مثل همون روزا که با حرفات وادارم کردی برای بودن تو زندگیت هر کاری بكنم. چشم بست : امیرمهدی –ببررووو... پر حرص نگاهش کردم. پر درد نگاهش کردم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چشم بست : امیرمهدی –ببررووو... پر حرص نگاهش کردم. پر درد نگاهش کردم. این چه حكمتي بود که ما گرفتارش شدیم ؟ چشم باز کرد: امیرمهدی –ببررووو... فقط نگاهش کردم. چرا نمي گفت "بمون "؟ صدای زنگ آیفون خبر از اومدن محمدمهدی داد. بلند شدم و مثل آدمایي که روح از بدنشون در حال جدا شدنه رفتم به طرف آیفون . در رو باز کردم و با همون حالت به اتاق امیرمهدی برگشتم: من –بعداً حرف مي زنیم. با باز و بسته کردن چشمش حرفم رو تأیید کرد. *** در آهني حیاط رو باز کردم و وارد شدم. به قدری بي حس و حال بودم که سر کلاس دوبار مسئله ی بچه ها رو اشتباه حل کردم . همه ی فشارهای وارد شده به اعصابم یك طرف و این سوتي سر کلاس یه طرف . اشتباهم رو بچه ها بهم تذکر دادن و این یعني فاجعه. وقتي شاگرد اطمینانش رو به معلم از دست بده باید فاتحه ی اون معلم رو خوند . با اینكه سربسته بهشون توضیح دادم که مشغولیات ذهنیم باعث اشتباهم شده اما نگاه بعضیاشون چندان امیدوارکننده نبود. سلانه سلانه به طرف پله ها رفتم و وارد راهرو شدم تا بي صدا برم بالا . احتمال مي دادم محمدمهدی تو خونه باشه برای همین اول زنگ طبقه ی بالا رو زده بودم و بعد خودم در حیاط رو با کلید باز کردم. هنوز از پیچ طبقه ی پایین رد نشده در باز شد و باباجون در چهاچوب در ایستاد . سریع سلام کردم. لبخندی زد: باباجون –سلام باباجان . خسته نباشي . ميدونم خسته ای ولي مي شه چند دقیقه بیای اینجا ؟ کارت دارم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem