به خدا که بسپاری حل می شود
خودم دیده ام؛ وقتی که از همه بریده بودم
بی هیچ چشم داشتی هوایم را داشت،
در سکوت و آرامش کار خودش را می کرد
و نتیجه را نشانم می داد که یعنی ببین!
تو تنها نیستی...
اوست از پدر پناه دهنده تر و از مادر
مهربان تر... اوست از هرکسی تواناتر
من کارم را به خدا سپرده ام
و او هرگز بنده اش را نا امید نمی کند.
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ »
چرا.. کافی ست، به خدا
که خدا همه جوره برای بنده اش کافی ست...
میخواستم خدا را نوازش کنم !
ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن ..
خواستم دستان خدا را بگیرم !
ندا آمد؛ دستان افتاده ای را بگیر ..
خواستم چهره خداوند را ببینم !
ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر ..
خواستم رنگ خدا را ببینم !
ندا آمد؛ بی رنگی عارفان را بنگر ..
خواستم دست خدا را ببوسم !
ندا آمد؛ دست کارگری را که درست
کار میکند ببوس ..
خواستم به خانه خدا بروم !
ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن ..
خواستم نور الهی را مشاهده کنم ؛
ندا آمد؛ از پرخوری و شکم سیر فاصله بگیر ..
خواستم صبر خدای را ببینم !
ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن ..
خواستم خدای را یاد کنم !
ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن ..
خواستم که دیگر نخواهم ؛
ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو ..