هیـرِش'】
ایقدمهایِگذاردهشده در بینالحرمین !
ای اشکهایِریختهشده در خیامِحسین !
ایدستهایِحلقهشدهبهپنجرهٔششگوشه!
ایقلبهایِتپنده در کربلا !
وَ شما ای نفوسِدعوتشده بهبهشت !
شما ؛ نشانگر انحطاطِمنِجاماندهاید ..
انعکاسِعکسِضریح در چشمانتان ،
یادآورِسهسال دلتنگی و فراقِبیوصال
و اشکِبیحاصل و خلوتِبیخریدارِمن
است ..
پیشتر جمعی بودیم و هرکدام ،
از دوری و بیطاقتی میخواندیم ..
حالا من کماکان شاعرِهجرانم
اینبار تنها (:
همه به غایتالآمالِشان رسیدهاند
جز من !
همه نگارِشان را در آغوش گرفتهاند
جز من !
همه بهاشکِشوق ، چشم تَر کردهاند
جز من !
انگار یار مرا به تماشا خوانده نه به وصال
گویی تقدیرِمن با سرشتِانتظار آمیخته
شده (:
گویی تقدیرِمن بیلِقا نوشته شده ..
نمیدانم ..
شاید معشوقِگرانمان چشمِمارا
ملتمس میپسندد تا متصل
شاید ..
-بیا عهدی کنیم امروز ، روزِاولِدیدار
اگر رفتیم بیبرگشت ، اگرماندیم بیمنت
-تو باید سهمِمنباشی اگرمعیار دلباشد
ولی دقداد تا دادت بهمن تقدیرِبیدقت
-جوانی رفتودرآغوشِتو ،منتازه فهمیدم
چهمیگویندوقتیمیکننداززندگیصحبت
-خودت شایدنمیدانی چهکردیبادلم اما
دلِیک آدمِسرسخت را بردی خداقوت :) @farejj417
هیـرِش'】
•
ای قرارِمن !
باتو میگذره روزگارِمن ..
گره میخوره بیتو کارِمن
جانِدلم !