✅دنیا دار مڪافات است
وقتی پرنده اے زنده است مورچه ها را میخورد و وقتی میمیرد مورچه ها اورا میخورند زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند در زندگی هیچکس را تحقیر و ازار نکنید شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد زمان از شما قدرتمند تر است
یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد اما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست پس خوب باشید و خوبی کنید
✅دنیا دار مڪافات است
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌺در ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ...
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﻣﺮﮒ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ : « ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﻣﻦ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺯﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﯾﻖ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﻡ ، ﻭﻟﯽ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻼﻭﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺍﻡ . »
ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺪﻩ ، ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﺁﻥ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺁﻣﺪ ، ﺗﻮ ﻣﺎﻟﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﯽ ، ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎ میﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻭﺡ ﺗﻮ ﺷﻮﻧﺪ . ﺩﺭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻩ میشوﺩ . ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺞ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﺑﺪﻩ ﻧﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ !
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ! ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﺎﺵ . ﺯﯾﺮﺍ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ ...☘
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🌷آية الکرسی بخوان زیرا:
❤️خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند.
💛هنگام ورود به منزل، قحطی و فقر و بدبختی هرگز به منزلتان نمی آيد.
💚خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را 70درجه بلند مرتبه تر ميسازد.
💙خواندن قبل از استراحت، فرشته ها تمام شب را محافظتان خواهند بود.
💜خواندن بعد از نماز واجب، فاصله شما تا بهشت فقط مرگ است.
✨اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ✨
🌺🌿🌺🌿🌺
پخش اين پيام زيبا صدقه جاريه است
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_سرجوخه_جبار
✍👌داستانی که حتما باید خواند
"میگویند که در ایام قدیم،در یکی از پاسگاههای ژاندارمری سابق،ژاندارمی خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.
این سرجوخه جبار،مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسی را یارای نفس کشیدن نبود.
از قضای روزگار،در محدوده خدمت سرجوخه جبار،دزدی زندگی می کرد که به راستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه جبار،با آن کفایت و لیاقتی که داشت،بارها، دزد را دستگیر کرده،به محکمه فرستاده بود ولی،گردانندگان دستگاه، هربار به دلایلی و از آن جمله فقد دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده،او را رها کرده بودند، به گونهای که،گاهی،جناب دزد، زودتر از مأموری که او را مجلوبا و مغلولا به مرکز دادگستری برده بود،به محل بازمیگشت، و برای دلسوزانی سرجوخه جبار،مخصوصا چندبار هم،از جلو پاسگاه رد میشد و خودی نشان میداد یعنی که بعله...
یک روز،سرجوخه جبار،که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه کار و آزادی او به ستوه آمده بود،منشی پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را،برای سرجوخه بخواند.
منشی پاسگاه،کتاب قانونی را که در پاسگاه بود،آورد و از صدر تا ذیل،برای سرجوخه جبار خواند.
ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...
سرجوخه جبار،که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین ماده قانون را،خواند و کتاب را بست،حیرت زده و آزردهدل،به منشی گفت:
اینها که همهاش ماده بود،آیا این کتاب، حتی یک«نر»نداشت؟
آنگاه سرجوخه جبار،به منشی گفت:
ببین در این کتاب،صفحه سفید هست؟
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
قربان!در صفحه آخر کتاب،به اندازه نصف صفحه،جای سفید باقیمانده است.
سرجوخه جبار گفت:
قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد:
«نر»سرجوخه جبار:هرگاه یک نفر،شش بار به گناه دزدی،از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد،برابر«نر سرجوخه جبار»،محکوم است به اعدام!
پس از اتمام کار منشی،سرجوخه جبار، نخست،آنرا انگشت زد و مهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.آنگاه او را،در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، دربارهاش اجرا کرد.
گویا خبراین ماجرا،به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.
هنگامی که سرجوخه جبار،به حضور حاکم رسید، پرخاشکنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است.
سرجوخه جبار پاسخ داد:
-قربان!من دیدم در سراسر قانون مجازات،هرچه هست،ماده است ولی حتی یک «نر»توی آن همه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را،با شرارتهایش جان به سر کرده است،هربار که دستگیر میشود،بدون آنکه آسیبی دیده باشد،میشود و به محل باز میگردد.
این بود که لازم دیدم درمیان «ماده»های قانون مجازات،یک«نر»هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!"
حق با سرجوخه جبار بود با این ماده ها نمی شود بافساد مبارزه کرد،نر می خواهد.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🌱🕊
✍#وصیّت_خر❗️
خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و خر نباش
این همه خر بوده ای، کافی ست پس دیگر نباش
یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر
یا فرار مغزها کن! توی این کشور نباش
کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!
همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش
سعی کن یا رانت خواری یا زمین خواری کنی
هرچه می خواهی بخور اما پی عرعر نباش
آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور
بیخودی دلسوز اسب و قاطر و استر نباش
از مترسک هم نترس، اصلا به او جفتک بزن
لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش!
کهنه پالانی به تن کن، حفظ ظاهر کن ولی
در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش!
گوسفندان را بترسان از جهان آخرت
باطناً اما خودت هرگز بر این باور نباش
هر چه در دِه یونجه موجود است، یک شب جمع کن
صبحش از اینجا برو، یک لحظه هم اینور نباش
تیز اگر باشی دُمَت را هم نمیگیرد کسی!
حال و حولت را بکن، دلواپس کیفر نباش
حرف آخر اینکه اینجا تا ابد خرتوخر است
حامی این سرزمین بی در و پیکر نباش
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستانی_تأملبرانگیز
یه شیر رو میندازن تو قفس
بهش سوسیس کالباس میدن
شیره میگه: من آهو میخوردم این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا همینو بخوری، شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو میخوره ...
چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، شیره میگه: بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه ؟!
بهش میگن اونقدر گرسنه میمونی تا استخون رو بخوری!!
شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو میخوره...
بعد یه مدت به جای استخون یونجه میریزن جلوش...شیر میگه: بی انصافها من الاغی که یونجه رو میخوره رو درسته قورت میدادم اینو نمیخورم دیگه...بهش میگن اونقدر گرسنگی میکشی تا یونجه رو هم بخوری.
شیر یه مدت مقاومت میکنه ولی بالاخره یونجه رو هم میخوره...
یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن
داد میزنه: من به یونجه عادت کردم
اینو دیگه چرا نمیدین بخورم ؟!
بهش میگن یونجهی مفت نداریم
باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم !!
و این داستان چقدر برایمان آشناست ...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘️ زندگي ڪوچۂ سبزیست
☘️ میانِ دل و دشت
☘️ ڪه در آن
☘️ عشق مهم است و گذشت
☘️ زندگي مزرعۂ خوبي هاست
☘️ زندگي راہِ رسیدن
☘️ به خـ♥️ـداست
سلام صبحتون قشنگ
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_اذان_گفتن_بی_موقع
آورده اند که در زمان عضدالدوله دیلمی، پینه دوزی بود که دختری زیبا داشت. سرهنگی عاشق دختر شد. پدرِ او را احضار نمود و به او تکلیف نمود تا دخترش را به عقد او درآورد. پینه دوز جواب داد تو سرهنگ و امیر لشکری و من مردی فقیر و پینه دوزی بیش نیستم. این وصلت جور نمی آید و من باید دخترم را به شخصی دهم که همردیف خودم باشد. سرهنگ هر چه اصرار نمود پینه دوز زیر بار نرفت. به ناچار سرهنگ گماشتگان خور را فرستاد تا آن دختر را از خانه پدرش به جبر و زور درآورده تسلیم او نمودند.
پینه دوز بیچاره به هر کجا که شکایت نمود به عرض او رسیدگی نشد. لاعلاج عریضه به عضدالدوله نوشت. عریضه را به شاه ندادند و جوابی به او نرسید. به ناچار روزی به نزدیک دارالاماره آمد و با صدای بلند بنا کرد به اذان گفتن! شاه از صدای اذان بی موقع از قراولان سوال نمود. گفتند: پیرمردی است که دادخواهی دارد و چون او را راه نداده اند به اذان گفتن مشغول شده. عضدالدوله دستور داد تا او را به حضور او بیاورند و چون به نزد شاه رسید عرض حال خود را به سمع او رساند. عضدالدوله امر به احضار او داد و چون سرهنگ آمد پرسید: آیا این پیرمرد راست می گوید؟ تو دختر او را به زور ربوده ای؟
سرهنگ سر به زیر انداخت و جوابی نداد. عضدالدوله مجددا سوال نمود. سرهنگ به گناه خود اعتراف و اضافه نمود که دختر پینه دوز خود را کشته. شاه از این قضیه بسیار متاثر و با آنکه سرهنگ را زیاد دوست می داشت، امر نمود تا او را دو نیمه نموده و در چهارسوق شهر آویزان نمودند تا عبرت دیگران شده و ناموس مردم را بازیچه نگیرند و بعد حکم نمود تا هر کس دادخواهی دارد و به حضور نتواند رسید، به نزدیک قصر آمده و اذان بگوید.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺳﺶ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ. 15ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ،
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ… ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ
ﺁﻭﺭﺩﺵ ﺩﯾﺪ…
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ ! ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ
ﻭﻟﯽ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ! ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺘﺘﻮﻧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯿﺪ😐🙏😜😂
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📚#ضرب_المثل
📚#مثل_سگ_پشیمان_است
اين مثل به كسانی گفته میشود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست میدهند.
روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی میكرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعدهی سیر غذا نمیخورد، چون باید كسی دلش برای او میسوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زنهای همسایه اضافهی غذای شب گذشته را كه میخواست دور بریزد جلو سگ میگذاشت.
بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: میتوانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمیتوانم انجام بدهم.
با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگیاش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را میخوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمیشه من شبها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شبها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا میرفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت میكردند.
سگ داستان از یكی از سگها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شبها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر میكرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند.
آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه میشد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری میتوانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را میتوانم دنبال كار بگردم.
با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر میكرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود.
سگ با این افكار در آب تقلا میكرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌺#زیبا_نوشت
خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم...!
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.
نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ، دوستی را
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.
آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از بنر مریم ...
حراج ویژه نوروز ارسال فوری 😍😍📢📢
😍👇خانوما توجه کنید 📢📢
مجبوریم مغازه روجمع کنیم😢
بخاطرهمین به قیمت فاکتورمیدیم
#مردونه_زنونه_بچگونه
مانتوها وپیراهن های عیدانه رسید😍
💰از #25000💰
😱سایز36تا 60
مخصوص خوشتیپ ها😄
🔴 ارسال رایگان🔵
https://eitaa.com/joinchat/3812163655Cd3729a47f1
قشنگم میفرستن دَمِ در عالیه😅👆