✍#خواجه_بخشنده_و_غلامان_وفادار❤️
درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان غذا و لباس نداشت، هر روز در شهر هرات غلامان حاکم را می دید که جامه های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربند های ابریشمین بر تن می بندند
روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت: " خدایا بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر ما هم بنده ی تو هستیم"
زمان گذشت و روزی شاه، خواجه را دستگیر کرد و دست و پایش را بست، میخواست ببیند طلا ها را چه کرده است؟ هر چه از غلامان می پرسید آنها هیچ نمیگفتند، یک ماه غلامان را شکنجه داد و میگفت: "بگویید خزانه ی طلا و پول حاکم کجاست؟ و اگر نگویید گلویتان را می برم و زبانتان را از گلویتان بیرون می کِشم"
اما غلامان شب و روز شکنجه را تحمل میکردند و هیچ نمیگفتند
شاه آنها را پاره پاره کرد ولی آنان لب به سخن باز نکردند و راز خواجه را فاش نکردند
شبی درویش صدایی را در خواب شنید که می گفت: "ای مرد، بندگی و اطاعت را از این غلامان یاد بگیر..."
📙مثنوی معنوی
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
#پنجشنبه
🥀پنجـشنبه است
به رسم کهن،یاد میکنیم
از آنها که وقتـشان
و مکانشان از ما جـداست
یاد میکنیـم از آنها
که دلتـنگشان میـشویم
یاد میکنیـم از آنها
که هنـوز دوستـشان داریم
یاد میکنیم از همه
شهـدا،علمـا و درگذشتـگانمان
🌼با فاتحه و صلواتی بر محمد و آل محمد🌼
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✨﷽✨
⚡️زیبا و پند آموز⚡️
✍پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼حضرت خضـر و امام زمان(ع)
✍خداوند متعال خضر را حجّتی قرار داد تا هر که دربارة طول عمر امام زمان(ع) دچار شکّ و تردید شود، به ایشان بنگرد و ببیند خداوند بندگانی از طایفة انسانها دارد که چند هزار سال عمرشان از امام عصر(ع) بیشتر است. علاوه بر این، او در دورة غیبت و پس از ظهور به سان انیسی مهربان و همراهی دلسوز در خدمت امام عصر(عج) خواهد بود
امام رضـا علیه السلام :«خضر (ع) از آب حیات نوشید و بنابراین تا روز قیامت زنده خواهد بود، او به نزد ما میآید و بر ما سلام میکند و ما صدای او را میشنویم، گرچه او را نمیبینیم و او در هر جا که یاد شود، حضور مییابد. پس هر کس از شما که او را یاد نمود به او سلام کند. او در هنگام حج در مکّه حضور مییابد و جمیع عبادات و مناسک را به جا میآورد و در عرفه، وقوف میکند و برای مؤمنان دعا مینماید و به زودی خداوند در هنگام ظهور قائم ما وحشت و تنهایی او را، به انس مبدّل میسازد و او در کنار حضرت مهدی(عج) حضور مییابد.»[1]
📚1. کمالالدّین و تمامالنّعمه،ج2، ص 390
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه پند آموز
💭 «یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار … منم راه افتادم راه زیاد بود. کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
💭تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن؛ نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه، چندین دختر جوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه مےکند، که من نگاه کنم؛ هیچ کس هم متوجه نمی شود! اما خدایا من به خاطر تو، از این گناه می گذرم!
💭 از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد #حاج_آقا_حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم! حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات می کردم. خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله … به محض تکرار این عبارات،
💭 صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. به اطرافم نگاه کردم؛ صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند: «سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح …» از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد …»
💭 در سال 1391، دفترچه ای که 27 سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود، بدست آمد.در آخرین صفحه نوشته شده بود: در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم ...
❤️«اللهم عجل لولیک الفرج»❤️
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌺داستان کوتاه پند آموز👌
چنین نقل شده است که:
عالم اندیشمندی بود که به شاگردانش عقاید می آموخت، "لااله الاالله" را یادشان می داد و آن را برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان مینمود...
روزی یکی از شاگردانش، طوطیای برای او هدیه آورد، زیرا آن عالم پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. آن عالم همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: "لااله الا اللّه"
طوطی شب و روز "لااله الا الله" می گفت،
اما یک روز شاگردان دیدند که عالم به شدّت گریه می کند، وقتی از او علتش را پرسیدند گفت: طوطی به دست گربهای کشته شد، گفتند برای این گریه می کنی؟! اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم.
آن عالم پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم، ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد...
و با اینکه آن همه لااله الاالله گفته بود ، وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و فقط فریاد می زد، زیرا او تنها با زبانش ذکر را میگفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود...
سپس شیخ گفت می ترسم ما هم مثل این طوطی باشیم، تمام عمر با زبانمان لااله الاالله گفته باشیم و وقتی که مرگمان فرا می رسد فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم، زیرا قلوب ما هنوز حقیقت و کُنه معنای"لااله الاالله" را نفهمیده و نشناخته است...😔
👈آیا ما "خدا" را با قلبها و دلهایمان آموخته ایم.....؟؟!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
#دخیلک_یا_باب_الحوائج💚
ارمنی یک بار رو زد، حاجت خود را گرفت
خوش به حال ما که عمری در پی ات آواره ایم
#اللهم_ارزقنا_کربلا❤️
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
#صاحبنا💚✨
ڪرده ام نذرے چشمانِ تو امسالم را
اَحسنُ الحال نما با نگهٺ حالم را
زده ام دسٺِ تَفأل بہ دلِ دیوانٺ
بہ ظهورِ گـلِ زهرا برسان فالم را
🌷تعجیل در فرج مولامون صلوات
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
(عجیب ترین معلم دنیا)
🔸عجیب ترین معلم دنیا بود...امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را خودش تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس، در خانه....دور از چشم همه!
اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه که بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
🔸فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...!
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم...
🔸مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید...امتحان که تمام شد، معلّم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت..!
چهره ی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند...
اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود "حقیقت" مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم....چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم، از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم...
🔷زندگی پر از امتحانهاست...
خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم و خودمان را فریب میدهیم تا خودمان را "بالاتر" از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگه ی امتحانمان دست معلم می افتد...آن روز چهرههایمان دیدنیست...
آن روز "حقیقت" مشخص می شود و نمره "واقعی" را می گیریم...
👈راستی به نظرتان در "امتحان زندگی" از بیست چند میگیریم؟؟!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 داستان کوتاه📚
⚡️اطاعت بی چون و چرا از طاقوت⚡️
گویند که..
حضرت عیسی (ع) با پیروانش سیاحت میکرد. به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه و خانه هایشان مرده بودند. حضرت عیسی (ع) فرمود: اینان به مرگ طبیعی نمرده اند، قطعا گرفتار غضب الهی شده اند، اگر غیر از این بود یکدیگر را دفن میکردند. پیروانش گفتند: ای کاش ما میدانستیم قضیه اینان چه بوده است! به عیسی (ع) خطاب رسید مردگان را صدا بزن! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد. حضرت عیسی صدا زد: ای اهل قریه! یکی از آنان پاسخ داد: بلی! چه میگویی یا روح الله؟
حالتان چگونه است و قضیه شما چه بوده است؟ ما صبحگاه با کمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم، شبانگاهان اما همه در هاویه افتادیم! هاویه چیست؟ دریایی از آتش است که کوههای آتش در آن موج میزند.
به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟ محبت دنیا و اطاعت از طاغوت ما را چنین گرفتار نمود.
چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟ مانند علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر! هر وقت دنیا به ما روی میآورد خوشحال میشدیم و هرگاه روی برمی گرداند غمگین میگشتیم.
آن گاه حضرت عیسی (ع) مکثی کردند و سپس پرسیدند: تا چه حد از طاغوت اطاعت میکردید؟ هر چه میگفتند اطاعت مینمودیم.
چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی؟ زیرا آنان دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری مأمور آنان هستند. من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نمی کردم. هنگامی که عذاب خداوند نازل شد، مرا نیز فرا گرفت. اکنون با یک موی کنار جهنم آویزانم، میترسم در میان آتش بیفتم!
عیسی (ع) رو به جانب پیروانش کرد و گفت: در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘