📚سه مصیبت بزرگ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مصیبت است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مصائب دنیا برای او آسان می شد.
1- هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.
2. هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد، و اگر ار راه حرام باشد عِقاب دارد و این حساب و عِقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.
3. مصیبت سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟
اگر به راستی در فكر این سه مصیبت باشد، گرفتاری های مادی در برابر آنها ناچیز است و آسان خواهد شد.
منبع: داستان دوستان، محمدمحمدی اشتهاردی
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ و عجل فرجهم
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
خری با رای گیری حاکم جنگل شد
خر حیوانات را مجبورکرد که ساعت 6صبح بیدار و 6عصر بخوابند!
دستورداد که هرکدام از چارپایان و پرندگان و سایر حیوان ها فقط حق دارند 6لقمه غذا بخورند
اگر خواستند پینگ پنگ بازی کنند، هر تیم 6بازیکن داشته، و زمان بازی نیز 6دقیقه باشد!
و خر قوانین ششگانه وضع میکرد
در یک روز دل انگیز , خروس ساعت 5:20دقیقه صبح بیدار شد و آواز خواند
خر خشمگین شد و در یک سخنرانی جنجالی گفت: قوانین ما از همه قوانین دیگران کاملتر است و خروج از اینها و تخلف از قانونهای ششگانه جرم محسوب و منجر به اشد مجازات میشود، و طی مراسمی خروس را اعدام کرد
همه حیوانها از اعدام خروس ترسیدند و از آن پس با دقت بیشتر قوانین را اجرا میکردند
بعداز گذشت چندین سال خر بیمار شد و درحال مرگ بود
شیر به دیدارش رفت و گفت: من و تعدادی دیگر از حیوانها میتوانستیم قیام کنیم، ولی نخواستیم نظم جنگل به هم بریزد، حال بگو علت ابلاغ قوانین ششگانه چه بود؟ و چرا در این سالها سختگیری کردی؟
خر گفت: حالا من بخاطر خریت یک چیزهایی ابلاغ کردم، شماها چرا این همه سال عین بُـز اطاعت کردید؟!!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🍃
🌺🍃
📚 ذکر نجات بخش!
یکی از تجّار #تهران که از مریدان حضرت آیت الله شاه آبادی(ره) استاد #اخلاق امام بود، بعد از مدتی بر اثر تبلیغات مسموم علیه آقا ، مردّد شد که در درس آقا شرکت کند یا نه ،
و چند وقت بعد، خواب دید قیامت شده و در صحرای قیامت جمعیت زیادی در آتش بودند. طبقه طبقه، مثل پله های استادیوم ورزشی، آتش بود و همه در این آتش بسیار عجیب می سوختند، وقتی که این جمعیت در درون آتش چشمشان به من افتاد صدایم زدند، فلانی به دادمان برس. گفتم: من برایتان چکار کنم؟
گفتند: باید بروی پیش آقای شاه آبادی، یک ذکری بگیری و ما را نجات بدهی. گفتم آقای شاه آبادی را ازکجا پیدا کنم؟ گفتند در آن باغ. دیدم باغ بزرگی است و وارد آن شدم و آقای شاه آبادی را دیدم که در یک سالن بزرگ و مرتب نشسته اند.
وقتی قضیه را برایشان گفتم ایشان فرمودند: " برو به آنها بگو من ذکری اعظم از ذکر « #یا_حسین » ندارم، من هم آمدم به آن جمعیت گفتم و آن ها یک « یا حسین» گفتند و همه نجات پیدا کردند. " بعد از خواب پریدم و فهمیدم اشتباه کردم. وقتی آقای شاه آبادی این مطلب را شنیدند، فرمودند بُعدی ندارد که یا حسین علیه السلام یکی از اسماء الهی باشد.»
[ برگرفته از کتاب آسمانی ، چاپ نهم ، 1388 ، ص 88 .]
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💟 داستان کوتاه
تو اتوبوس نشستم بغل دست یه آقایی. تلفنش زنگ خورد و جواب داد: سلام عزیز دلم! سلام همه کس و کارم! سلام زندگیم! قربونت برم دخترم... بعدش هم دخترش گوشی رو داد به مادر و باز هم همون مهربانی در کلام.
چقدر کیف کردم از این رابطهی پدر دختری. دیدم پدری که اینهمه مهربانی بی سانسورخرج دخترش میکنه مگه میشه پیش خدا مقرب نباشه؟ دختری که اینهمه مهر از پدر میگیره مگه ممکنه چهار روز دیگه دست به دامن غریبهها بشه برای جلب محبت؟
توی جامعه که با هم مهربان نیستیم و مشغول خراش دادن دلهای هم هستیم، اقلاً تو خانواده به هم محبت کنیم. همین شاید تمرینی بشه برای مهربان بودن با دیگران.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💟داستان کوتاه #عبرتآموز
زنی شوهرش مُرد برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد. طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا میرساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر میگشت و میخوابید . تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. آن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت : تنها غذای امشب به من رسيد. زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادی؟ من ديشب پدرت را خواب ديدم كه میگفت تنها غذای ديشب به او رسيده است. طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا می بردم ، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🔴من بی حیا نیستم
✍️روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکدهای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند. و او را بدین گونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتشپرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتشپرست 3 قرص نان به او داد و او به سمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتشپرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت. مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او به راهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمیگذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بیحیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آن را ببرم؟
به اذن خدای عز و جلٌ، سگ به سخن آمد و گفت: من بیحیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانهاش راند، پشت در خانهاش تا صبح نشستم. تو بیحیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگیات به در خانه یک آتشپرست آمدی و طلب نان کردی. مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد!
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💟 داستان کوتاه
پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمیشود برایش کرد. فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در. دکتر صدایم کرد. آرام گفت: ببین!
همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت حس کنه اونقدر پول داره که بتونه بره بهترین بیمارستان شهر.
.
این حرف را هجدهسال پیش استادم گفت. هجدهسال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیهای بکنم میگویم سعی کن پولدار بشی!
.
گولمان زدند که پول خوب نیست.
علم بهتر است و آدمهای پولدار آخرش بدبخت میشن و بچههاشون معتاد میشن.
پولدارها خیلی افسردن، قرص میخورن و خودکشی میکنن و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما افسانه است.
ساختهاند که دست زیاد نشود.
وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سبیل شاه هم میتوانید نقاره بزنید.
وکیل و وزیر و نظمیهچی که سهل است. غذای سالمتری میخورید، کمتر مریض میشوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، آب میوه میخورید، پوستتان بهتر میشود، ورزش میکنید، روز به روز به اذن الهی خوشتیپتر میشوید.
کار خیر میکنید، جاهای خوب بهشت را رزرو میکنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیسجمهور است.
شما پول دارید. هوا پس شد بچههایتان را میفرستید جای امن، بدتر شد خودتان هم میروید.
وقتی پول دارید، خیابان که بوی خون گرفت میروید پاریس خرید میکنید.
میشوره میبره به خدا!
گرمتان شد میروید سوئیس اسکی میکنید، سردتان شد میروید دبی حمام آفتاب میگیرید. ایران بهشت پولدارهاست. پولدار شوید.
اینکه میگویند همه میمیرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه میمیریم اما تفاوت در کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سیسالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دورش را گرفتهاند به ملکوت اعلی بپیوندد.
آمار نشان میدهد پولدارها بیشتر عمر میکنند. گول چند نفری که زود میمیرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان دادهاند.
باقی دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کردهاند.
اینکه چطور پولدار شویم داستان دیگری است. هر وقت یاد گرفتم یادتان میدهم
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💫حکایت
👌بانوانی که عاشق آرایش و زیبایی برای بیرون رفتن هستند حتما بخونند🔻
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت:
- ببخشید آقا! من میتونم یکم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلاً توقع چنین حرفی رو نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا پرید و میان بازار و جمعیت، یقۀ جوان رو گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:
- مردیکۀ عوضی، مگه خودت ناموس نداری…؟ خجالت نمیکشی؟؟
اما جوان، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی بشه و واکنشی نشون بده، همان طور مودبانه و متین ادامه داد..
- خیلی عذر میخوام؛ فکر نمیکردم این همه عصبی و غیرتی بشین! دیدم همۀ بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت میبرن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم، که نامردی نکرده باشم…!
حالا هم یقه مو ول کنین! از خیرش گذشتم!!
مرد خشکش زد… همانطور که یقۀ جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد…
اینجاست که میگن مردان باغیرت زنان با حجاب دارند.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘