📚#داستان_کوتاه
مردی با همسرش به پیکنیک میروند.
پس از اینکه خودروی خود را در کنار جاده پارک میکنند، زن خطاب به مرد میگوید: بریم بشینیم زیر اون درخت.
اما مرد میگوید: نه! همین وسط جاده امنتره! زود زیرانداز رو پهن کن!
زن میگوید: آخه اینجا که ماشین میزنه بهمون!
ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن میکند و مینشینند وسط جاده!
بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آنها میآید و هرچه بوق میزند، آنها از جایشان تکان نمیخورند؛ کامیون هم مجبور میشود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت میکند.
مرد که این صحنه را میبیند، رو به زنش میگوید: دیدی گفتم وسط جاده امنتره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!!
✅#نتیجه_اخلاقی
👈برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمیخواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه بهشکلی کاملاً حق به جانب صحبت میکنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر میدانند.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔✍#حقیقت_تلخ_جامعهما
توريستى به ايران آمد.
ديد عده ای از مردم در مسجد غذا ميخورند،
پرسيد: مگر مسجد جاى نماز نيست؟
گفتند: نماز را در دانشگاه تهران ميخوانيم!
پرسيد: مگر دانشگاه محل روشنفكران نيست؟
گفتند روشنفكران در زندان هستند!
پرسيد: مگر زندان جاى دزدان نيست؟
گفتند: نه دزدان به امور ملت رسیدگی میکنند✋️😐
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
پسر ۸ ساله ام با دختران جوان چه کار می کند؟
۲۳ ام مهرماه زنی ۳۲ ساله با حالتی نگران به یکی از مراکز پلیس مراجعه کرد و میگفت که پسر ۸ ساله اش هر روز بعد از مدرسه با دختری جوان و زیبا به خانه می آید و پس از وارد شدن به خانه با آن دختر به اتاق خوابش میرود و میگوید که با این دختر تازه دوست شده پسرم بعد از نیم ساعت تنها از اتاق خواب بیرون می آید در حالی که اثری از آن دختر نیس...
با شنیدن اظهارات این زن جوان با رضایت پدر و مادر این پسر ۸ ساله دوربینی در اتاق خواب او نصب شد تا واقعیت ثبت شود . روز اول پسر با دختری جوان و زیبا وارد اتاق خوابش شد و همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه در ساعت ۲:۱۵ دقیقه آن دختر به کنار پنجره اتاق خواب که با زمین فاصله زیادی نداشت رفت و خودش را به کوچه رساند...با تحقیقات پلیس از پسر ۸ ساله و بازرسی از اتاق خواب این پسر مقدار ۷۰۰ گرم مواد مخدر شناسایی شد که مشخص شد این دختر مواد مخدر را در اتاق این پسر جاسازی کرده و از این طریق اقدام به فروش میکند و پسر بچه هم که از موضوع بیخبر بوده فکر میکرده که این دختر فقط به عنوان یک دوستش است...
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستانی_زیبا
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🤔📕شانس چیست؟
شانس همون کار مثبتی هست، که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو، یک کارخوب یا یک انرژیمثبت بدهکاره.
و باید به تو، یک سود بده یا یک انرژی مثبت برسونه.
چند راه بازگشت انرژی:
➖ از نظر قرآن:
هر کس ذرهای بدی و خوبی کند
به او بازمیگردد
➖ از نظر سنتی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز،
که ایزد در بیابانت دهد باز
➖ از نظر بودا:
قانون 'کارما' یعنی هر چیزی
کار ماست و به ما بر میگرده.
➖ از نظر متافیزیک:
انرژی در طبیعت از بین نمیرود. وقتی انرژیای رها میکنی حالتش عوض میشه و بر ميگرده
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_بازرگان_و_دوستش
آورده اند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت.مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشی زندگی می کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست می گویی!موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آیم.رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثری نشد.پس ندا در شهر دادند.بازرگان گفت:من کلاغی دیدم که کودکی می برد.مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است،چگونه می گویی کلاغ کودکی را ببرد؟بازرگان خندید و گفت:در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد،کلاغ کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟مرد دانست که قصه چیست،گفت:آری موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن ، کریم و بخشنده باشی ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل.
📔#کلیله_و_دمنه
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_زیبای_موش_و_شتر
🐀 موش کوچک مهار شتری را در دست گرفته به جلو می کشید و به خود می بالید که این منم که شتر را می کشم. شتر با چالاکی در پی او می رفت. در این اثنا شتر به اندیشه ی غرور آمیز موش پی برد. پیش خود گفت : «فعلا سرخوشی کن تا به موقعش تو را به خودت بشناسم و رسوا گردی.»
✨ همین طور که می رفتند به جوی بزرگی رسیدند. موش که توان گذر از آن رودخانه را نداشت بر جای ایستاد و تکان نخورد.
🐫شتر رو به موش کرد و گفت : «برای چه ایستاده ای ؟! مردانه گام بردار و به جلو برو. آخر تو پیشاهنگ و جلودار منی.»
🐭موش گفت : «این آب خیلی عمیق است. من می ترسم غرق شوم.»
🐫شتر گفت : «ببینم چقدر عمق دارد.» و سپس با سرعت پایش را در آب نهاد و گفت : این که تا زانوی من است. چرا تو می ترسی و ایستاده ای ؟!»
🐭موش پاسخ داد : «زانوی من کجا و زانوی تو کجا، این رودخانه برای تو مورچه و برای من اژدها است. اگر آب تا زانوی توست صد گز از سر من می گذرد.»
گفت گستاخی نکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر
🐭موش گفت : «توبه کردم، مرا از این آب عبور بده.»
🐫شتر جواب داد : «بیا روی کوهانم بنشین، من صدها هزار چون تو را می توانم از این جا بگذرانم.»
چون پَیَمبَر نیستی، پس رَو به راه
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
🖇غرور به خود راه نده، ابتدا پیروی کن، شاگردی کن، مرید باش، گوش کن تا زبانت باز شود آن گاه زبان گشا و آن هم نخست به صورت پرسش و فروتنانه و در همه حال معنی و باطن موضوع و مطلب را بنگر تا به معرفت حقیقی برسی.
📔برگرفته از مثنوی معنوی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_خواندنی
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمیکرد!
خرگوشی از آن جا عبور میکرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم میتوانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت : البتّه که میتونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد ، ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد
کلاغ خنده زنان گفت :
برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی باید این بالا بالا ها بنشینی ....
عجب حکایت آشنایی...
خلاصه هنوزم که هنوزه حکایت همونه
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔✍#زیبا_نوشت
⭐️سفارش امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السّلام
💢ای فرزندم، تو را سفارش میکنم به ترس از خدا؛ در حال دارائی و ناداری
💢و نیز به سخن حقّ در خشنودی و خشم
💢و میانهروی در توانگری و تنگدستی
💢و به عدالت نسبت به دوست و دشمن
💢و نیز به کار کردن در شادابی و کسالت
و به خشنودی از خدا در گرفتاری و گشایش.
💢فرزندم! آن عملی که ظاهرش شرّ نماید ولی عاقبتش رفتن به بهشت باشد شرّ نیست
و آن خیر ظاهری که سرانجامش جهنّم باشد خیر نیست
💢هر نعمتی بجز بهشت کوچک است
و هر بلائی غیر از جهنّم سلامتی است
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#دزدی_که_داماد_حاکم_شد
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده #دخترش می اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به #مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد. از قضا آن شب #دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد... پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد. هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت #وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به #نماز خواندن مشغول کرد. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت ادامه داستان در لینک زیر 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فقط رمان❤️🌷👆
📔#داستانی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
🌹حتما بخوانید🌹
در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد.
در روز اول ازدواج ،جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر...
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛بدون هیچ احترامی...
در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم
متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند،فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند.
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند.
مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست.
همانگونه که می کاری درو خواهی کرد
به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا
هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍#تلنگر
چوپانی که خانمش در اثر تصادف با خودرویی در بیمارستان بستری بود برای دریافت دیه همسرش به دادگاه مراجعه کرد؛
قاضی بر اساس بیمه نامه و قانون، دیه خانم رو نصف دیه مرد حساب کرد،
چوپان رو به قاضی کرده و گفت: چرا بیمارستان هزینه درمان خانمم رو نصف هزینه یک مرد حساب نکرد ؟!
"کاش چوپان قاضی میشد..!!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin