👌#جملات_ناب
🌸 مراقب گفتارمان باشيم.
- آنقدر خوب باشيم که ببخشيم، امّا آنقدر ساده نباشيم که دوباره اعتماد کنیم!
🌸 اگر احساس افسردگی داریم، درگير گذشته هستیم. اگر اضطراب داریم، درگير آینده! و اگر آرامش داریم، در زمان حال به سر میبریم.
🌸 یک نكته را هرگز فراموش نكنيم:
لطف مکرّر، حقّ مسلّم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيم.
🌸 از کسی که به ما دروغ گفته نپرسيم: چرا؟
چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، ما را قانع كند!
🌸جادّهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد! دست اندازها نعمت بزرگی هستند..
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان کوتاه
🌐 ارزش اساطیر ایران زمین
گفت فلانی این همه داستان از اساطیر ایران نوشته ایی ! واقعا چرا ؟! آیا اساطیر ما زنده می شوند و آیا اساطیر ایران ، در حال حاضر می توانند معنایی فیزیکی و حقیقی داشته باشند و ما را از هزار درد بی درمان نجات دهند ؟! و در آخر هم خیلی محکم گفت : به نظر من شما بیخود به گذشته پر افتخار ایران می پردازید ...
کمی نگاهش کردم به آن دوست گفتم : به امید و قابلیت آن باور داری ؟
گفت : بله ، صد در صد
گفتم : حکیم ارد بزرگ می گوید : اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید به ارمغان می آورند .
و بعد دوباره به آن دوست گفتم : قبول داری که جوانان نا امید بدنبال پر کردن خلاء درونیشان هستند ؟
و او گفت : بله
و جمله دوم حکیم ارد بزرگ را گفتم : سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .
آن دوست اینگار یک چیز تازه یافته بود و به آرامی گفت پس برای همین بروسلی ، جومونگ ، آرنولد ، مارلون براندو و... می شوند همه چیز جوانان ما ...
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#رازمثلها🤔🤔🤔
✍ریشه تاریخی ضرب المثل بز به پای خود، ميش به پای خود
هارونالرشيد مردی بود ظالم و اذيت و آزارش به مردم زياد. به همين جهت بهلول از كارهای او خيلی ناراحت بود و گاهي نميشد كه كسي خنده او را ببيند. يك روز هارون علت ناراحتي او را پرسيد ولي بهلول جواب نداد تا اينكه هارون شخصي را انتخاب كرد و به او گفت: «پشت سر بهلول بدون اينكه متوجه شود راه برو و اگر خنده او را ديدي بيا به من بگو و صد درهم از من جايزه بگير».
آن شخص تا چند روز همه جا ناظر كارهاي بهلول بود ولي نتوانست خنده او را ببيند تا اينكه يك روز بهلول دم دكان قصابي ايستاد و خيرهخيره داخل دكان را تماشا كرد. درضمن نگاه كردن لبخندي بر روي لبش نشست.
مرد فوري به حضور هارون رفت و هرچه ديده بود بيان كرد. هارون بهلول را خواست و گفت: «علت خنده تو در دكان قصابي چه بود؟» بهلول جواب داد: «من خيلي نگران بودم كه روزي با اين كارهايي كه تو ميكني مرا هم به آتش خودت بسوزاني ولي حالا فهميدم كه ـ بز را به پاي خودش ميآويزند، ميش را به پاي خودش».
#بزبه_پای_خودمیش_به_پای_خود
✓
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍گويند: #دزد،انسان بدى است.
اما، نمی گويند كه:
دزدى فقط محدود به اشيا نيست.
دزدى فقط جيب برى نيست.
دزدى ققط كش رفتن شكلات،از قفسه هاى فروشگاه جان لوييس نيست.
من ميگويم:
اگر لبخند را،از انسانى دريغ كنى،دزد محسوب ميشوى.
اگر شادى كودكى را،از او بگيرى،دزد محسوب ميشوى.
اگر مهر و محبت را،از اطرافيان طريغ كنى،دزد محسوب ميشوى.
اگر با تمسخر يك انسان،شخصيت او را له كنى،دزد محسوب ميشوى.
اگر با تزريق افكار منفى خودت به ديگرى، اميد به زندگى اش را از او بگيرى دزد محسوب ميشوى.
اگر و هزاران اگر ديگر....
همه ميدانند #دستگير كردن دزدها، كار پليس است، اين به كنار
آيا تو، به دزدهاى كوچك و بزرگ خودت، انديشيده اى؟
آيا تو، به پليس درونِ خودت، مأموريت دستگير كردن دزدى هايت را داده اى؟
کاش کمی بیاندیشیم 🤔
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
👌#جملات_ناب
🌸 مراقب گفتارمان باشيم.
- آنقدر خوب باشيم که ببخشيم، امّا آنقدر ساده نباشيم که دوباره اعتماد کنیم!
🌸 اگر احساس افسردگی داریم، درگير گذشته هستیم. اگر اضطراب داریم، درگير آینده! و اگر آرامش داریم، در زمان حال به سر میبریم.
🌸 یک نكته را هرگز فراموش نكنيم:
لطف مکرّر، حقّ مسلّم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيم.
🌸 از کسی که به ما دروغ گفته نپرسيم: چرا؟
چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، ما را قانع كند!
🌸جادّهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد! دست اندازها نعمت بزرگی هستند..
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
یزدان به تو عمری دگر و روز دگر داد
یک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر داد
پس سجده و صد شکر که پیمانه نشد پر
این روز مبارک که خدا لطف دگر داد...
سلام صبحتون بخیر🌺
روزتون زیبا❤️
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستانی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
🌹حتما بخوانید🌹
در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد.
در روز اول ازدواج ،جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر...
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛بدون هیچ احترامی...
در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم
متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند،فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند.
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند.
مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست.
همانگونه که می کاری درو خواهی کرد
به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا
هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حكايت_ذات_بد
اﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﮒ ﺑﻮﺩﯼ
ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میڪرﺩﯼ؟
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻋﻠﻒ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ.
ﺍﺯ ﮔﺮﮔﯽ ﻫﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﮔﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﻮﺩﯼ
ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میڪرﺩﯼ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﻣﯽ آﻣﻮﺧﺘﻢ ﻛﻪ ﭼﻪ
ﻃﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﻋﻘﺒﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺑﺰﻧﻨﺪ
ﻭ آﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻨﺪ ،
ﺫﺍﺕ ﻫﯿﭻ
ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﻧمیتوان ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩ
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ
ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺫﺍﺗﺸﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ نمیڪند!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایت_ملانصرالدین_و_فروختن_خرش
ملانصرالدین الاغش را به بازار برد و به ازای سی دینار فروخت.
مردی که الاغش را خریده بود فورا یک مزایده برگزار کرد.
او رو به مردم فریاد می زد که « به این حیوان نگاه کنید. تا حالا الاغی بهتر از این دیده اید؟ببینید چقدر تمیز و قوی است!»
و همینطوری صفات و کیفیات بیشتری به الاغ نسبت می داد. در پایان حرفهایش مردی گفت حاضر است که الاغ را چهل دینار بخرد.
دیگری پنجاه دینار و سومی پنجاه و پنج دینار پیشنهاد کردند.
ملا همینطور مبهوت به مردمی که به الاغش علاقمند شده بودند نگاه می کرد. با خودش گفت:« عجب احمقی بودم که فکر می کردم یک الاغ عادی است. این یه جونور بی همتاست، یکی در میلیون… تا اینکه یک دفعه دید فروشنده پیشنهاد خوبی گرفته و دارد الاغ را می فروشد. «هفتاد و پنج دنیار یک، هفتاد و پنج دینار دو…»
ملا فریاد زد:« هشتاد دینار» و الاغی که به سی دینار فروخته بود را هشتاد دینار خردید😁
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
📕در کتاب "امدادهای غیبی در زندگی بشر" نوشته شهید مطهری صفحات 153 تا 155 راجع به گوجه فرنگی چنین آمده است:
یکی از آقایان نقل میکردند که در یکی از شهرستانها مردی از کسبه که خیلی مقدس بود، خدا به او فرزندی نداده بود جز یک پسر، آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعاً لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود. این پسر کم کم جوانی برومند شد. جوانی، فراغت، پولداری، لوسی و ننری دست به دست هم داده بود و او را جوانی هرزه بار آورده بود. پدر بیچاره خیلی ناراحت بود و بچه به سخنانش گوش نمیداد، و از طرفی چون یگانه فرزند پدر بود پدر حاضر نمیشد طردش کند، میسوخت و میساخت. کار هرزگی فرزند به جایی رسید که کم کم در خانه پدر که هیچ وقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشکیل نمیشد بساط مشروب پهن میکرد. تدریجاً زنان هر جایی را میآورد. پدر بیچاره دندان به جگر میگذاشت و چیزی نمیگفت.
در آن اوقات، تازه «گوجه فرنگی» به ایران آمده بود. عدهای علیه این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ میکردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده حرام است، و مردم هم نمیخوردند و تدریجاً مردم آن شهر حساسیت شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود. در آن شهر به این گوجه «ارمنی بادمجان» میگفتند. این لقب از لقب «گوجه فرنگی» حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه «گوجه فرنگی» فقط وطن این گوجه را مشخص میکرد؛ ولی کلمه «ارمنی بادمجان» مذهب و دین آن را معین کرد! قهراً در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.
روزی به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون میخورد و خاموش بود، اهل خانه خبر دادند که امروز آقا پسر کار تازهای کرده است، یک دستمال «ارمنی بادمجان» با خود به خانه آورده است.
پدر وقتی که این خبر را شنید دیگر تاب و توان را از دست داد، آمد پسر را صدا زد و گفت: پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشاء رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانهام را مرکز شراب و فحشاء کردی صبر کردم، حالا کار را به جایی رساندهای که «ارمنی بادمجان» به خانه من آوردهای، این دیگر برای من قابل تحمل نیست، دیگر من از تو پسر گذشتم، باید از خانه من به هر گوری که میخواهی بروی.
این نمونهای بود از حساسیتهایی که در مورد هیچ و پوچ و یا در مورد امور جزئی پیدا میشود؛ صد برابر حساسیتی است که در مورد امور اساسی پیدا میشود؛ کار حساسیت به جایی میرسد که تحمل «ارمنی بادمجان» از تحمل شراب و قمار و فحشا دشوارتر میگردد.
حالا حکایت ما است. بر باد دادن مملکت، بی امید و آینده کردن جوانان، بیکاری، اعتیاد، فحشا، اختلاس، فسادِ سیستماتیکِ فراگیر، سیاست منطقه ای، بین المللی و روابط با جهان اسلام درب و داغون، سقوط پول ملی به عمق دره بی ارزشی، حاشیه نشین شدن یک پنجم جمعیت کشور، میلیون ها کودک کار، کودک گدا و... و... و... همه اینها به کنار، زنها می خواهند به ورزشگاه ها بروند. این دیگر قابل تحمل نیست!!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت: ای موسی دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خَلقی انبوه برو گرد آمده. گفت: این چه حالتست؟ گفتند: خمر(مشروب) خورده و عربده کرده و کسی را کشته؛ اکنون به قصاص فرمودهاند!!!
و لطیفان گفتهاند:
گربه مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
شاخ گاو اگر خر داشتی
آدمی را نزد خود نگذاشتی
موسی علیه السلام به حم(#تقدیر) جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر(جسارت) خویش استغفار.
《و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض...》
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
📔#گلستان_سعدی_باب_قناعت
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin