eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 📕 ✍آب برای من ندارد , نان که برای تو دارد 🍀 گویند وقتی میرزا آقاسی بحفر قناتی امر داده بود . روزی که به بازدید چاهها رفت مقنی اظهار داشت که کندن قنات درین جا بی حاصل است . چه , این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : ابله که توئی , اگر آب برای من ندارد نان که برای تو دارد . 🍀 وزیر محمد شاه در کندن قنوات و ریختن توپ مشهور است . بیدل تخلص شاعری در آن زمان گفته است : نگذاشت برای شاه حاجی درمی شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی نه مزرع دوست را از آن آب نمی نه لشگر خصم را از آن توپ غمی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 گويند يكى از شاهان به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد ، طبیب آوردند و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد. اماله وسیله ای بود به شکل قیف که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج ، مایعات روان کننده به وسیله آن از مقعد به روده بیمار وارد می گردد. شاه که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود می پنداشت فریاد زد: چه کسی را اماله کنند حکیم ترسید و گفت: هیچ قربان گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید. شاه بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد ؛ در همین زمان درد معده شاه نیز فرو کش کرد! شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه شاه مریض می شد دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود. حكايت ماست... هر گاه فسادی برملا میشود، دستور می رسد که افشاکننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📕 @Bohlol_Molanosradin
📚 ... میگن شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشا رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد. موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمیخوابم چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخواندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم. بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا،چطور غضب بر من نازل بشه؟ شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری!!! 👈 قال رسول الله صلى الله علیه وآله : من ترک صلاته متعمدا فقد هدم دینه ؛ کسى که عملا نمازش را ترک کند، به تحقیق که دینش را منهدم کرده است . ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 پیرزنی هر هفته مبلغ شش هزار دلار به حساب خودش واریز میکرد.بعد از گذشتن چند سال توی ذهن رئیس بانک سوال ایجاد شد که منبع درامد این پیرزن از کجاست؟؟!! ریس بانک تصمیم گرفت سوال خودش رو از پیرزن بپرسه . هفته بعد پیرزن وارد بانک شد،رئیس بانک فورا ب سراغ پیرزن اومد و سوال کرد : ببخشید خانم میتونم بپرسم شغل شما چیه؟پیرزن خندید و گفت:بیکارم.رئیس بانک با تعجب پرسید پس منبع درامد شما چیه؟پیرزن گفت:من سر چیزهای غیر ممکن شرط بندی میکنم.ریس گفت مثلا چی ؟ پیرزن گفت مثلا من باشما سر هزار دلار شرط میبندم که فردا شرت قرمز میپوشید !!!! ریس گفت قبول. فردا رئیس بانک وارد بانک شد و پیرزن رو دید و شلوارش رو آورد پایین گفت: ببین شرت من آبیه شرط رو باختی. پیرزن هزار دلار به رئیس داد و خندید وگفت: هزار دلار برای تو ولی من سر ده هزار دلار با شخصی شرط بندی کرده بودم که فردا شلوار رئیس بانک رو از پاش در میارم!!!!😄 ✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔🤔🤔🤔 🔺️ یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش 🔶️ داستان 👇 در گذشته جوانی جویای نام زندگی می‌کرد. جوان که بسیار دوست می‌داشت نام و آوازه‌اش همه جا بپیچد و همه او را بشناسند، در هرجا که می‌دید عده‌ای گرد هم آمده‌اند و سخن می‌گویند بی‌تعارف داخل جمع می‌رفت و بی‌هیچ درخواستی سخنان دیگران را قطع می‌کرد و خود سرگرم سخن گفتن می‌شد. در شبی از شب‌ها هنگامی که جوان در خیابان‌ها گام برمی‌داشت، دستی بر شانه‌اش احساس کرد. جوان همین که رخ برگرداند چهره دوست قدیمی‌اش را دید که پس از چند ماه از سفر بازگشته بود. دوست جوان که برخلاف وی مردی دانا بود برای کسب دانش مدتی را در سفر بود و تازه به شهر خودش بازگشته بود. دوست از احوال وی جویا شد که جوان گفت: «می‌دانی دوست من، هنوز هم مانند گذشته من در مجلس‌های بسیار می‌روم و سخنان پرمایه به جمع می‌گویم». دوست جوان که او را به‌خوبی می‌شناخت و از طرفی نمی‌خواست دوستش دچار ناراحتی شود رو به او کرد و با ملایمت گفت: «اگر نکته‌ای را می‌دانی و بر درست بودنش اطمینان داری آن را بر زبان آور در غیر این صورت خاموش باش چون آن که می‌داند بیان می‌کند و عزیز می‌شود و ان کس که نمی‌داند اگر بیان کند رسوا خواهد شد» آن شب نیز گذشت و دوباره از فردای آن روز جوان نادان در هر کوی و برزن مشغول سخنرانی و گزافه گویی می‌شد تا اینکه روزی از روزها فهمید که در مکتبی بزرگ مجلس درسی است و دانایان و سخندانان بسیاری گرد هم آمده‌اند. جوان که خود را جزو آن دسته از دانشمندان و سخندانان برجسته می‌دانست بی‌هیچ درخواست و دعوتی به سوی مکتب به راه افتاد. همچنین دوست دانایش توسط یکی از استادان آن جا به آن مجلس دعوت شده بود. ساعتی گذشت و جوان نادان به میان مجلس رفت و نشست سپس شروع به یاوه گویی و سخن گفتن از ماهی و صید آن کرد. جایی که همه از عرفان و حکمت می‌گفتند او از صید ماهی سخن می‌گفت. ساعتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوست جوان با خود گفت: «خیر او در این است که یک بار رسوایش کنم تا از خواب غفلت بیدار شود». دوست حوان به یکباره میان سخنان دوستش پرید و گفت: «ما که نمی‌دانستیم تو از صید ماهی و ماهی گیری سر در می‌آوری اما اگر چنین است لطفی بکن و از سر ماهی بگو چه نشانی دارد؟» جوان پس از کمی درنگ گفت: «بر سر ماهی دو برآمدگی است که در واقع زینت او محسوب می‌شود و نمی‌توان آن را مانند شاخ شتر، شاخ دانست». حاضران که این سخن جوان را شنیدند شروع به خندیدن کردند سپس دوست جوان با صدای بلند به او گفت: «من می‌دانستم تو ماهی را نمی‌شناسی اما اکنون پیداست که تو شتر را هم از گاو تشخیص نمی‌دهی. ای دوست من چه نیکو باشد که همیشه این را از من داشته باشی که یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش». ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
پیرمرد کفاشی که امام‌زمان هر هفته به مغازه او می‌آمدند روزی در مغازه پیرمرد نشسته بودن که به پیرمرد کفاش میگن کفش های من نیاز به وصله دارن پیرمرد کفاش جواب میدن اقا سه بار این درخواست رو میکنن ولی پیرمرد...ادامه داستان سنجاق شده در کانال زیر👇❤️🌺❤️ https://eitaa.com/joinchat/3333685270C48bbcc01d2 پیشنهاد عضویت در ناب ترین کانال ایتا❤️
هدایت شده از ا
شروع یه ماه عسل 30 ساله حتی برای متاهل ها.... مبارک .... 😍 🌹اگه خیلی زرنگ باشی... میتونی از مشکلات و سختی ها لذت بکشی بیرون.... چجوری آخه؟؟؟ مگه میشه😞🤔 ☺️تشریف بیارید اینجا تا براتون بگیم 😉👇 https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه باحال از فیلم مَد مَکس:فیوری رُد 😂😁 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
‍ 📕حکایت حیله‌های زنان و خواجه آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب حیل النساء " (مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد. رد ِخانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود و عصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید . پس تیر ِغمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف ِ دل او راست کرد واز درمغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی ِ او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید.. زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت و مجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز ِ خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم... کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید *یادم تو را فراموش . * مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت " لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی." پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟ گفت:توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت ِ شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 📔 داستان ضرب المثل ✍ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رق می رساند ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin