🔸«خلوت» خلوت است🔸
🔺خلوت!
👈همان دامي كه حضرت يوسف عليهالسّلام در آن گرفتار شد و تنها كاري كه ميتوانست انجام دهد، گريختن بود... و خدا درهاي رحمتش را به روي او يكی پس از ديگري باز كرد و رهايياش بخشيد.
☝🏻چه خلوتي دنجتر از فضاي مجازي؟ خلوتي كه در آن حتّي شرم نگاههايمان نيز مزاحم اختلاطمان نخواهد شد و استيكرها و شكلک ها جايگزين خندههاي زير لب و عشوههاي پنهانيمان خواهد شد...
💫همان چيزي كه در واقعيّت هرگز تصوّرش را نيز نميكنيم و خودمان را از آن مبرّا ميبينيم.
🌿 اين خلوت نيز همان خلوتي است كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند اگر زن و مردي در آن تنها شوند، نفر سومشان ابليس خواهند بود.
حواسمان باشد! 👇
👹شيطان هم دم و دستگاهش را الكترونيكي كرده است!
✅ خدای دنیای مجازی، همان خدای دنیای حقیقی است
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔✍#ادب_باستانی_ایرانیان
هرودوت مورخ یونانی چنین مینویسد که ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا
بیست سالگی تنها سه چیز می آموختند:
سواری و تیر اندازی و راستگویی.
ایرانیان دروغگویی را بدترین عیب ها
می دانند و حتی از قرض خواستن خوداری
می کنند، زیرا مقروض ممکن است مجبور
به دروغ گفتن شود.
ایرانیان از آب دهان افکندن و قضای حاجت
در معابر و در حضور دیگران خودداری
می کردند و حتی در آب روان دست و
رو نمی شستند و آب را به کثافت نمی آلودند.
ایرانیان از قدیم جوانان را از کودکی به
ورزش و دویدن و تحمل سرما و گرما
و به کار بردن اسلحه ی گونان و سواری
و ارابه رانی عادت می دادند و بزرگترین
صفات ایشان رشادت و مردانگی و شجاعت بود.
ایرانیان اطفال را در دادگاه حاضر می کردند
تا دادرسی را به چشم ببینند و به اصول
عدالت و دادگستری آشنا شوند،
ایرانیان همسایگان خود محترم می داشتند.
به کسانی که در راه حفظ مملکت خدماتی
کرده بودند پاداش بزرگ می دادند. از
گرفتن رشوه و دزدی و تصرف مال غیر
خودداری می کردند. از شکم پرستی و
پرخوارگی پرهیز داشتند. هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_زیبا_از_عبید_زاکانی
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
👌حتما بخونین داستانی که احتمالا تا بحال برای هر کدوم از ماها پیش اومده باشه
ساده لوحی پیش صاحب دلی از فقر و نداری ناله کرد. صاحب دل، دست در جیب برده سکه ای ( صدقه) به او داد.
ساده لوح از خشم صورتش سرخ شد. و با لحنی تند گفت: من صدقه از کسی نمی گیرم . انتظار چنین توهینی از تو را نداشتم.
صاحب دل تبسمی کرد و گفت: این خرد شدنت را هرگز فراموش نکن و بدان پیش کسی که کاری برای رفع مشکل تو نمی تواند بکند، زبان به شکایت از روزگار مگشا که با ناله از روزگار، فقط خودت را پیش او تحقیر کرده ای و چیزی دستگیر تو نخواهد شد.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📙✍#تلنگر
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید؛ به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی، به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی، یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.🍀
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایت_ملانصرالدین
ملانصرالدین در شهر دوست دوران کودکی اش را دید. از او پرسید: در چه کاری؟! دوستش گفت: چیزی نمی کارم که به کار آید! ملا وَراندازش کرد و گفت: پدرت هم چنین بود؛ هرگز چیزی نکاشت که به کار آید!!😂
❖
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#داستان_کوتاه_تصویری
📔حکایت مار و چوپان
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#طنزهای_کرونا😂
ایرانیا اگر از کرونا نمیرن! از غصه ی اینکه «معلما بیکار تو خونه نشستند و حقوق میگیرند» دق میکنن و میمیرن😂
گلایه جدید خانوما:
ما برای اینقدررررررر زندگی مشترک آمادگی نداشتیم
به ما گفته بودن صبح میره سرکار، شب میاد😫
سازمان بهداشتی جهان گفته عجیبترین نکته در مورد ویروس کرونا اینه که وقتی انگشتمونو تو دماغمون میکنیم، این دماغ نیست که انگشت رو کثیف میکنه؛ بلکه این انگشته که دماغ رو کثیف میکنه😐
برای اولین بار در طول تاریخ میتونیم با لم دادن جلو تلویزیون و هیچ کاری نکردن نسل بشر رو نجات بدهیم! اینو هم اگه نتونیم انجام بدیم، همون بهتر که منقرض شیم😐✋
یارو دیروز استوری گذاشته بود در خانه بمانیم امروز استوری گذاشته تو باغ وحشه، واقعا خوشحالم که در خانهی واقعیتون میمونید😑😐
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#داستان_حمام_رفتن_خانم !
💎خانومی که قراره شوهرش بعد از 1 ماه از ماموریت کاری برگرده ، خونه اش را مرتب می کنه و پس از اتمام کارها تصمیم می گیره به حمام بره تا برای شوهرش ترگل ورگل بشه !
شروع میکنه به در آوردن لباس ها و همینکه زیر دوش میره و میخواد آب بریزه رو سرش ! صدای زنگ خونه در میاد ، زن تند و سریع لباس هاش و می پوشه و میره دم در و می فهمه که شوهرش با میوه فروش سر کوچه تماس گرفته و میوه فروش براش میوه فرستاده !
زن دوباره میره تو حمام و روز از نو و روزی از نو ، و همینکه میاد بره زیر دوش اب باز صدای زنگ خونه رو میشنوه ! باز لباس می پوشه و میره دم در و می بینه اینبار پستچی اومده و نامه آورده !
زن برای بار سوم میره تو حمام و لباس هاشو در میاره و همینکه دستش و روی دوش می ذاره ، صدای زنگ در رو می شنوه ! از پنجره حمام نگاه می کنه و می بینه برادر شوهر نابیناش دم در منتظره !
زن با خودش میگه : اگه دوباره بخوام لباس بپوشم و لباس در بیارم دیر میشه و ممکنه شوهرم از راه برسه و من نتونم یه حموم درست و حسابی برم !
بنابراین زن با خیال راحت همون جور میره پشت در و در رو برای برادر شوهرش باز می کنه ! برادر شوهر نابینا با یک جعبه شیرینی وارد منزل میشه ! زن تعارفش میکنه و خودش راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و برادر شوهر هم به دنبالش !
زن همون طور میشینه رو کاناپه و برادر شوهر هم روبروش میشینه !
زن میگه : خب خوش اومدی ! صفا آوردی ! فکر کنم داداشت هم تا چند ساعت دیگه از سفر برگرده !
برادر شوهر سرخ و سفید میشه سرش و میندازه پایین و میگه : راستش خواستم وقتی در رو باز کردین بهتون بگم ولی زبونم بند اومد ! من چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیه بینا شدنمه که آوردم خدمتتون !
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حكايت_پادشاه_و_چوپان
نقل است روزی چوپانی، حاکم شهر را به صحرا دید و در وصف او شعری سرود و خواند.
حاکم، سرمست از شعر به چوپان گفت که فردا به قصر بیاید و ١٠٠ سکه طلا بستاند.
چوپانِ خوش باور از فرداى آن روز، هر روز به قصر می رفت تا ١٠٠ سکه را بگیرد؛ اما نگهبانان مانع ورود او می شدند تا روزی حاکم را در حال خروج از قصر دید و موضوع ١٠٠ سکه طلا را یادآوری کرد.
حاکم به او گفت آن روز تو چیزى گفتی که ما خوشمان آمد و ما هم چیزى گفتیم که تو خوشت آمد.
پس برو و ١٠٠ سکه را فراموش کن، چون بى حساب هستیم!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_کوتاه_پندآموز
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند.
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند.
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند. اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکرد.
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند...!
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم.
شوهرچیزی نگفت، و در را برویشان گشود. اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد.
پنجمین فرزندشان دختر بود.
برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست؟
مرد بسادگی جواب داد: چون این همان کسیست که در هر شرایطی در را برویم باز میکند...!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin