eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
کلی های خوشگل 30 و 40 تومنی ست دست 😍😍 چادر بانازلترین قیمت خاص ترینا بیاین 💪👏👏 ❌گران نخــــــــــــرید❌ کیفیت عـالی👌😍 تولیدی👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 ✅ http://eitaa.com/joinchat/93782036C80cc3464f6 حضورییی و آنلاین😘
🌸🍃🌸🍃 هيچ کس از ديگری پايين تر هم نيست و هرگز کسی با ديگری هم برابر نيست. هر شخص کاملا منحصر به فرد است. برابری انسان از نظر روانشناسی غلط است. هر کس نمی تواند "آلبرت انيشتين" يا "رابيندرانات تاگور" باشد. ولی اين نکته بدين معنی نيست که آلبرت انيشتين يا رابيندرانات تاگور بالاتر از شما هستند. هر کس تجلی ای کاملا منحصر به فرد است. بنابراين مساله بالاتر بودن، پايين تر بودن و حتی يکسان بودن را بايد به طور کلی فراموش کنيم و به جای آن درک کنيم که هر کس فقط و فقط تجلی ای منحصر به فرد است. تنها کافی است به همه با عشق و محبت نگاه کنيد و سپس درک خواهيد کرد که هر فرد، صاحب خصوصيتی است که هيچ کس ديگری آن را ندارد. @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
‌➖➖➖➖➖➖ ⚫️ تسلیت تسلیت اِنّـا لِـلّـه وَ اِنّـا اِلَـیـهِ راجِـعُـونَ اسماعیل قا آنی درگذشت نابهنگام سردار رشید اسلام را تسلیت گفت 😓 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/824836129C908762c208 سردار عزیز دلها آسمانی شد 😭👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اتفاق عجیب شب اول عروسی یک دختر🔴🔴 تقریبا ساعت ۱ شب بود که مهمون ها کم کم خداحافظی میکردند و هر کدوم به سمت خونه هاشون میرفتند..... کم کم خلوت میشد‌‌‌‌....حوالی ساعت ۱.۳۰ بامداد بود که بالاخره همه رفتن و ما دوتا شدیم شوهرم رفت ی دوش بگیره منم رفتم سمت اتاق ک لباسمو عوض کنم اما تا دراتاق بازکردم ......😳😳👇 https://eitaa.com/joinchat/14417969C9c8d3505b3 بله خیلی باید مراقب بود😭😭👆
‍ داستان آموزنده تقلید .... 💞یه بار به دوستم گفتم برای من سواله که چرا تو همیشه اول سر و ته ماهی رو با چاقو می‌زنی، بعد اونو داخل ماهیتابه میندازی؟! دوستم گفت راستش خودمم علتشو نمی‌دونم این چیزیه که وقتی بچه بودم از مادرم یاد گرفتم. چند هفته بعد،وقتی خانواده دوستم رو دیدم از مادرش پرسیدم چرا سر و ته ماهی رو قبل از تفت دادن میزنه، در کمال تعجب اون هم مثل دوستم گفت که هیچوقت دلیل خاصی برای این کار نداشته و این کارو از مادرش یاد گرفته. طاقتم تموم شد و با مادربزرگ دوستم تماس گرفتم تا بفهمم واقعا چرا سر و ته ماهی رو می‌زده! وقتی قضیه رو فهمید خندید و گفت: اون زمان، توی آشپزخونه فقط یه ماهیتابه کوچیک داشتیم و چون ماهی داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و تهش رو بزنم تا کوتاه‌تر شه، همین...! در سال 2005 در تركيه، گوسفندى از صخره اى به پايين پريد و به دنبال او 1500 گوسفند به پايين پريدند. «خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دوصد لعنت براین تقلید باد» 👤مولوی ✅همیشه یاد بگیرید و به هم یاد بدید ‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎ @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
💄کانالی که صدای همه ی آرایشگرا رو در آورده😱❌ این کانال حرف نداره😍💋 🔽🔽🔽 🤩🧝🏽‍♀ 😍 مدل طراحی ناخن💅 💆🏻‍♀مدل 🎊🌈 خودت آرایشگر خودت شو😉✌️🏻👆🏻 http://eitaa.com/joinchat/376700939C84c3c5e101 http://eitaa.com/joinchat/376700939C84c3c5e101
📚 داستان زیبای باغبان و وزیر نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!! من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!! نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هردو آمدند و نادر شاه گفت : در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده ! هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ... ابتدا باغبان گفت: پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده... سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد: پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است؛ نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه گربه ماده خاکستری رنگ است. حدودا یکماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند. همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود! نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
❣ 💚باز دلم هوای جمکران دارد ✨هوای آن گنبد بیکران دارد 💚به یاد حرم سبز و زیبایت ✨اشک در چشمان من مکان دارد 💚چه درد غریبی ست درد دل تنگی! ✨دلِ تنگم هوای صاحب الزمان دارد ارواحنا فداه ❤️ .
‌ 📚 شخصی آشنا از معلمی پرسید : شما که قاضی بوديد ، چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟! ايشون جواب دادند : چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ، ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند بخودم گفتم : بجايی پرداختن به شاخ و برگ ، بايد به اصلاح ریشه بپردازیم و ما به معلم دانا ، بیش از قاضی عادل نیازمندیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
🔴همدردی‌ امام علی‌‌علیه‌السلام رمیله یکی از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام، بیمار شده بود. تب سختی داشت. می گوید: روز جمعه شد. حس کردم کمی سبک شده ام. با خود گفتم : به نماز جمعه بروم و از خطبه های حضرت استفاده کنم. در بین خطبه ها تب عود می کند به سختی تا پایان نماز خود را نگه می دارد. پس از نماز پشت سر حضرت از مسجد کوفه خارج می شود. حضرت می پرسند: رمیله چه شد که آن طور ناراحت بودی؟ عرض می کند : در بین خطبه تبم عود کرد. حضرت می فرمایند: ای رمیله، هر مومنی که بیمار شود، ما هم به خاطر بیماری اش بیمار میشویم. اگر محزون شود ، ما به خاطر اندوهش اندوهگین می شویم و دعا نمی کند، مگر این که ما آمین می گوییم، و ساکت نمی شود، جز این که برایش دعا می کنیم. 📚 مجموعه شهر حکایات ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
🎈نفس بادکنک پسر کوچولو بادکنکش را به مادر بزرگ داد تا آن را باد کند. مادر بزرگ که بر تراس خانه نشسته بود، شروع به دمیدن در بادکنک کرد. هی در آن می‌دمید و هر قدر باد بیشتری در بادکنک می‌رفت پسرک خوشحالی‌اش بیشتر می‌شد. مادر بزرگ نیز از این که نوه‌اش را خوشحال می‌کرد خوشحال بود. بالاخره مادر بزرگ به سختی بادکنک را پر از باد کرد، آن را گره زد و خواست تا به پسرک بدهد که بادکنک از دست او رهید و به هوا رفت. برای مادر بزرگ حادثه آن قدر ناگوار بود که قلبش گرفت و نفسش بند آمد. پسرک که دید نفس مادر بزرگش تمام شد به دنبال بادکنک دوید تا نفس دمیده در بادکنک را به او باز گرداند، کوچه به کوچه دنبال بادکنک دوید، اما بادکنک با نفس مادر بزرگ بیشتر اوج می‌گرفت تا آن قدر بالا رفت که از دیدگان او ناپدید شد. پسرک هنوز هم که پدر بزرگ است به دنبال بادکنکی است که نفس‌های مادر بزرگ در آن حبس شد. ✍ مجموعه داستان: حسرت‌های کوچک ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb