eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معدنِ لباس پاییزه بچگونه ۵۰ تومنی☝️😳🏃‍♀ هـــــــــودی گرم ۵۰ تومان😍👌 پــــــــیراهن دخترونه ۵۰ تومن😍👌 بــــــــلوز شلوار خونگی ۹۹ تومن😍👌 بــــــــلوز شلوار تکه دوزی ۱۲۰ تومن😍👌 سایز بندی کارامونم از نوزادی تا نوجوانه بفرمایید 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/3589341187Cf8a07484c4 فروش داریم پس بدونِ ترس سفارش بدید✅🧿
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
شروع قیمت از ۵۰ هزار تومن😇 تک فروشی به قیمت عمده 👌 💢تحویل درب منزل 💢ارسال فوری 💢کیفیت بالا قیمت ارزان دنیای لباس های رنگی و مزونی با قیمت های عااالی👇 http://eitaa.com/joinchat/3589341187Cf8a07484c4
💢عاقبت رباخواري آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید. از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد و صدا از یک حجره می آید.. دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد. از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است! دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند. و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد. ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی ! اصلا نگفت : تو کی هستی؟ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ولی خواب از سرم بکلی پرید نشستم تا صبح شد حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ ! گفتم من همچو چیزی دیدم. گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است. آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است... 📘کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299. حکایت @hkaitb
🙄 دکتر غزال یزدانی ؟!؟!؟ بیا خودت ببین خانم دکتر زیبایی ایرانی چطور داره معجزه می کنه 💪😎 کمترین قیمت و و تمام خدمات زیبایی خودت ببین 👌😍 اینجا ببین و دکمه پیوستن رو بزن 👇 https://eitaa.com/joinchat/2873426145C246141b6fa ضمنا یادت باشه با لمس پیشی زیر بوتاکس تخفیف دار و شرایط طرح تخفیف مشارکتی رو ببین 🐱 دکمه پیوستن رو بزن گمش نکنی 💪 👇 | ̄ ̄ ̄ ̄ ̄ ̄ ̄ | | Botox 390T 👈 | |_____ ___| (\__/) || (•ㅅ•) || /   づ
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
چهره حال حاضر شما صادقانه چند درصد نیاز به زیبایی دارد ؟ 🤔🤔🤔🤔🤔🤔 میزان افزایش زیبایی و درصد تخفیف و مورد نظرتون رو صادقانه ... اینجا لمس کنید 😉👇 ▒▒▒▒▒▒▒▒▒10% ████▒▒▒▒▒▒30% █████▒▒▒▒▒50% ████████▒▒80% ██████████100% فقط یادت نره ... حتما دکمه پیوستن از پایین کانال رو بزن تا گم نکنی ! 👌😉
💢دهن بینی مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. حکایت @hkaitb
. انجام رایگان در طرح باقیات الصالحات موسسه سفینة النجاة اگر میخواید بعد از وفاتتون موسسه سفینة النجاة نماز قضاتون رو به صورت رایگان براتون بخونن حتما این طرح رو مطالعه کنید و عضوش بشید. واقعا فوق العاده است. مطمئنم تا آخر عمرتون دعام میکنید👇 https://eitaa.com/joinchat/3325166173Cf4bed3c4a6
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
دیگه از مرگ نترسید!! موسسه سفینة النجاة طرحی رو اجرا کرده که بعد از مرگتون یک عده به یادتون هستن و براتون به صورت رایگان نماز قضا میخونن و تا چند سال از طرفتون صلوات میفرستن و عبادت میکنن. جهت آشنایی با این طرح فوق العاده وارد لینک زیر بشید و صوت «توضیحات طرح» رو گوش بدید👇 https://eitaa.com/joinchat/3325166173Cf4bed3c4a6
💢 حضور در میدان کار محمد بن منکدر یکى از صوفیان مدینه گوید: در یکى از ساعات بسیار گرم به یکى از نواحى مدینه رفتم ، محمد بن على را دیدم که با بدن فربه بر دوش دو نفر از غلامان خود تکیه کرده است . نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قریش است که در این هواى گرم در طلب دنیا حرکت مى کند. مى روم و او را نصیحت مى کنم نزدیک رفتم و سلام کردم ، او هم در حالى که غرق کرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد. عرض کردم : بزرگى از بزرگان قریش در این ساعت و با این حال در طلب دنیا حرکت مى کند؟ اگر در این حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى کرد؟ حضرت خود تکیه به دیوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در این حال فرا رسد در حالى فردا رسیده است که در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى برم که مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نیازمندى به تو و دیگران حفظ کنم و این ترسى ندارد، ترس من باید از آن جهت باشد که مرگم در حال معصیت فرا رسد. عرض کردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه کنم اما تو مرا موعظه کردى. منبع: بحارالانوار، ج 46، ص 286. حکایت @hkaitb
هدایت شده از تبلیغات خاتون
‌ ❌ مرکز پخش و ✅😍 شروع قیمت از ت😱😳😳 اعتراض هم صنفا 😆 💕کیفیت عالی👌💪 ❌ارسال رایگان 🚛 ✅ http://eitaa.com/joinchat/93782036C80cc3464f6 ‌‌
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
‍ سلام من بعلت مشکل مالے کلیه روسرے ها روحراج کردم 😔😔 به سال ۹۸ 😱😍 ❌ارســـــــال رایــگـان ❌ امکان خرید با هر توان مالیی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/93782036C80cc3464f6 ✅😍
💢داستان ضرب المثل آن مرحوم دیگر چه گفتند؟ یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود . اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟ صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود . صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند ! قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟ صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم . قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟ از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟ حکایت @hkaitb