🌱ای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان...
#امام_زمان ♥️
#سلامآقایغریبم 🕊
🥀العجل، یا منتقم فاطمه🥀
.
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#قدر_زر_زرگر_شناسد_قدر_گوهر_گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟
نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ گفت: اشکالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود رفت و گفت: این سنگ را در مقابل سد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت.
ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟
پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می پردازد.
شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
@hkaitb
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
من راننده تاکسی خط فرودگاه هستم 🧕🚕
خیلی مشکل داشتم تو زندگیم و با یه پراید قدیمی خرج روزانه مو در میاوردم تا اینکه...👇🏻
یه شب مسافر داشتم که از خارج اومده بود و سوار ماشین من شد تا برسونمش تو راه دیدم یه سری اعداد رو پشت سر هم میخونه 😨
منم کنجکاو شدم و ازشون پرسیدم این اعدادی که مدام تکرار میکنید چیه‼️
بهم گفت این اعداد منو به تکتک خواستههام رسوندن تو هم اگر تکرارشون کنی میتونی به همهچی برسی 😳
اون خانم کد جذب ثروت رو به من داد باورم نمیشه خدا شاهده بعد ۷ روز ۹۰ میلیون از جایی که فکرشو نمیکردم به حسابم واریز شد 😱
منبع تمامی کدها اینجاست کانال شونو برای شما هم میزارم حتما عضو شید 👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
326.8K
.
نتیجه ذکرهای معجزآسا گوش کن 😱
پسرشون راهی کربلا شده...
اختلاف با همسرشون حل شده...
دخترشون تو آزمون قبول شده...
مشتریهای مغازهشون زیاد شدن..
زندگیشون رو به روال شده...
فقط کافیه روزی ۱۰ دقیقه وقت
بزاری و ذکرهایی که برات تو این
کانال گذاشتم رو بـخـونی خیلی
زود به تکتک خواستههات میرسی 😉👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730
.
🔴 تیزهوشی در کودکی
حضرت فاطمه ی زهرا(س) همواره امام حسن (ع) را که بیش از هفت سال نداشت به مسجد می فرستاد تا آنچه را که رسول خدا (ص) در میان مسلمین مطرح می کند به خاطر بسپرد و شنیده های خود را برای مادر بازگو کند. امام (ع) نیز به صورتی شیوا و شیرین گفته های جدش را در خانه برای مادرش بیان می کرد.
در آن روزها، هرگاه امیر مومنان (ع) به منزل می آمد در کمال تعجب می دید که حضرت زهرا (س) از آیات تازه ی قرآن و روایات رسول خدا (ص) آگاه است!. پس از او پرسید: این علوم و معارف را چگونه بدست آوردی؟
حضرت زهرا (س) فرمود: هر روز فرزندم حسن مرا از آیات و روایات تازه آگاه می کند.
در یکی از روزها امیر مومنان (ع) در منزل مخفی شد تا سخن گفتن کودک خود را ملاحظه فرماید. پس امام (ع) طبق معمول وارد خانه شد تا آنچه از پیامبر اکرم (ص) شنیده بود، برای مادر بیان نماید ولی این بار برخلاف همیشه، هنگام تکلم وی دچار لکنت می شد و کلمات را به زحمت ادا می کرد.
حضرت فاطمه (س) متعجب شد و فرمود: پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده ای؟
امام مجتبی (ع) فرمود: مادرجان! گویا شخص بزرگی سخنانم را می شنود، از این رو زبانم لکنت گرفته. ..!
در این حال امیر مومنان علی علیه السلام از پشت پرده بیرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسید.
(مناقب آل ابیطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18)
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی برکت
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭🥰 و خدایی که برای درمان ما 🥰😭
..🙏🙏در همین نزدیکیهاست🙏🙏..
🤕دقیقا وقتیکه از همهچی ناامید شده، درد همه وجودش رو گرفته بود، قدرت حرکت نداشت و خونهنشین شده بود،لطفخدا شامل حالش میشه وگویا درعمرش مشکل استخوانی نداشته👇👇
☄️💥 معجزه عجیب درمان قطعی بیماریهای استخوان 💥☄️
👈👈میتونی همین حالا با دیدن این کلیپ از اسرار شگفتانگیز دارویپیشگیریودرمان قطعی پوکیاستخوان کاژوا مطلع بشی و خودت و عزیزانت رو در برابر همه این مشکلات بیمه کنی👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1527709856C0c088b8e2b
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🤩 پرافتخارترین و موثرترین داروی🤩
..🥳 نوترکیب استخوان و مفاصل🥳..
👏داروی دانشبنیان کاژوا
به دلیل دارا بودن گلوکزامین و سولفاتکندورایتین، بهتریندرمان نکروز،رماتیسم مفاصل ودردهای استخوانی است👍 🙏به همیندلیل توانسته گواهیثبت اختراع ایراناسلامی، مدال طلایآلمان ونقره ترکیه را بهدست آورده و رکورد رضایت مشتریان را دارد🙏 🔥🔥هدیه ویژه ما برای شما هممیهنان عزیز👈ویزیت رایگان، مشاوره تخصصی رایگان و سفارش ♨️ https://eitaa.com/joinchat/1527709856C0c088b8e2b
🌸🍃🌸🍃
#وصیت_پدر
مردی وقتی از دنیا رفت 3 پسر داشت. وصیت کرد تمام اموالم برای یکی از پسرانم است و اگر آن دو پسر دیگرم بردارند من راضی نیستم.
مرد از دنیا رفت و فرزندان سر ارث جنگ کردند یکی گفت: مقصود پدر من بودم چون او را همیشه در پیری حمام میبردم دومی گفت: منظور پدرم من بودم چون در ساختن خانه کمکش کردم و سومی ساکت بود منتظر دعوای برادران بزرگتر. نقل است مادر پسران از دعوای فرزندان به ستوه آمد و قضاوت را نزد داود نبی آوردند.
نبی فرمود برای حل دعوای شما باید بروید و جنازه پدر را از قبر در آورید و من ضربتی تازیانه بر کمر او خواهم نواخت او برخواسته و خود خواهد گفت منظورش کدام پسر بود.
پسران با مادر رفتند. 3 روز بعد مادر آمد و گفت: ای نبی خدا پسر کوچکم از آن لحظه با شمشیر بالای قبر ایستاده و مانع نبش قبر میشود. داود نبی سر مزار آمد دید دو برادر بیل و کلنگ در دست هستند و برادر سوم با شمشیر. پرسید ای پسر چرا مانع از نبش قبر پدر میشوی؟ پسر کوچک گفت ای پیامبر خدا من برای مال دنیا اجازه نمیدهم پدرم را از قبر بیرون آوری و تازیانه بزنی به آن دو میگویم بروید و سازش کنید من مالی از پدرم نمیخواهم. دو پسر بزرگ گفتند یا نبیالله برادرمان میترسد پدرمان از قبر بیرون آید چون میداند که او نیست وصیت پدر یکی از ما دو برادر است که خدمتش کردیم.
نبی خدا تبسمی معنادار کرد و گفت: من قصد نداشتم قبر را نبش کنید این آزمایشی برای شما و کشف حقیقت بود. منظور پدرتان از ارث برادر کوچک شما بود و دلیل آن اینکه میبینید چه اندازه پدرتان را پس از مرگ دوست دارد که از مال دنیا صرف نظر میکند تا جنازه پدر حتی اذیت نشود.
پس بدانید پدرتان این برادرتان را بیشتر از شما دوست داشت و منظور از وصیتش او بود.
نتیجه اخلاقی اینکه دوست داشتن واقعی زندگانمان پس از مرگ آنها هم مهم است هر چند دوست داشتن واقعی در زمان حیات آنهاست
@hkaitb
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
با وجود کبدچربی که داشتم هیجوره
لاغر نمیشدم… اضافه وزن و چاقی
دست از سرم برنمیداشت 😢
دیگه خیلی خسته بودم تنها راه چاره
این بود که معدمو کوچیک کنم...‼️
رفته بودم وقت بگیرم تا اینکه تو مطب یه خانومی که اندام خوبی هم داشت اومده بود وقتشو کنسل کنه،منم کنجکاو شدم و رفتم ازشون پرسیدم شما که اندامخوبی دارید چرا اینجا وقت گرفته بودید؟😨
گفتن منم درگیر اضافه وزن بودم و خیلی افسرده شده بودم ولی از زمانی که با کانال سیارهی سلامتی آشنا شدم با رژیم های رایگان شون ۲۲ کییییلو کم کردم 😱
منم خیلی زود کانال شونو گرفتم و الان خداروشکر تو ۵ روز ۵ کیلووو کم کردم کانالشونو برای شما هم میزارم حتما عضو شید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
255.1K
.
فقط با تکنیک جادویی ۸لیوان آب💧
دورکمرشون ۸سااانت کم شده😱
وزنشون ۲کیلو کم شده😱
اتفاق سوم رو فقط گوش کن و
بدون معطلی عضو کانال شو تا
فرصت لاغرشدنو از دست ندی😱👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28
.
ساده زیستی حضرت زهرا سلام الله علیها
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.
حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند:
یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم، و شب ها بر روی او میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست.
📚بحارالانوار ج43 ص 87 ح 9
نهج الحیاة، فرهنگ سخنان فاطمه (س)، ص 162
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@hkaitb
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
شهیدی که در قبر خندید
شهیدی که قبرش بوی عطر میدهد
شهیدی که حق همسایگی را ادا کرد
شهیدی که در خواب از حادثه مناخبرداد
شهیدی که درخواب محل دفنش را به مادرش خبرداد
شهیدی که پس از۱۶سال بدنش سالم بود
شهیدی که پس از مرگ قرضش را تصفیه کرد
شهیدی که بانی ازدواج شد
شهیدی که درقبر اذان گفت
شهیدی که پیکرش رالحظه تدفین امام زمان تحویل گرفت
شهیدی که ازبهشت برای دخترش نامه نوشت
شهیدی که اسید هم برپیکرش اثرنکرد
شهیدی که منافقین گوشتش را خوردند
شهیدی امام زمان اورا کفن کرد
شهیدی که به احترام امام زمان زنده شد
شهیدی که برای رفتن به سوریه نذر کردبه اب لب نزند
شهیدی که از بهشت رضایتنامه فرزندش را امضاکرد
همه اینهارو در کانال زیر بخوانید👇
https://eitaa.com/joinchat/3861118976C7d082fd2da