📚 #حکایتی_خواندنی
👌استاد!
خریدار برای خرید طوطی به پرنده فروشی رفت. قیمت طوطی را سؤال کرد. فروشنده گفت ۵ میلیون تومان! خریدار گفت چه خبره! چقدر گران! مگر این طوطی چه میکند! جواب شنید که او دیوان حافظ را از حفظ دارد! خریدار گفت خوب آن طوطی دیگر چقدر میارزد؟ پاسخ شنید آن هم ده میلیون قیمت دارد، چون دیوان مولوی را حفظ کرده!
خریدار که دیگر مأیوس شده بود از قیمت طوطی سوم سؤال کرد و پاسخ شنید ۲۰ میلیون تومان! سؤال کرد این یکی، دیگر چه هنری دارد؟
پاسخ شنید این طوطی هیچ هنری ندارد! فقط دو طوطی دیگر به او میگویند استاد!!
حکایت بعضی افراد در روزگار ماست...
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚حکایتی زیبا و خواندنی
✍ #خیاط_در_کوزه_افتاد
در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود.
وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند.
یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت.
هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد.
کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟
خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند.!
روزها و سالها بدین منوال گذشت تا اینکه روزی قرعه فال به نام خود خیاط افتاد و خیاط هم مرد.!
یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت، از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟»
همسایه به او گفت: «خیاط هم در کوزه افتاد.»
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره اش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.»
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دوست من
برخیــــــــــز
بسم اللہ بگو و مطمئن باش:
"خیلي با ارزشي"
خـــــ💖ـــــداوند از روحی که خلق کرده در تو دمیــده...😉
وجهان را براي آرامش تو آفریده...🌸
یعني
خیلي برای خدا عزیزی...💖
پس
بخنـــــد😊
ببخش😇
مهربان باش💖
و زندگي ڪن...🌸🍃
فرصت ما تڪرار نمي شود🌸
وعزیزانمان هم... 💖
الهي تنتون سالم🌸
دلتون شاد 💖
روحتون آرام و 😇
و زندگيتون پُراز عشق باشد💖
روزتون خوش وپرازبرکت🌸🍃
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
👌گفتگوی منبر و دار ؛
✍اثر استاد شهریار
منبر از پشت شیشه ی مسجد
چشمش افتاد و دید چوبه ی دار !
عصبی گشت و غیضی و غضبی
بانگ بر زد که ای خیانت کار!
تو هم از اهل بیت ما بودی
سخت وحشی شدی و وحشت بار
نرده ی کعبه حرمتش کم بود؟
که شدی دار شحنه ،شرم بدار
ما سر و کارمان به صلح و صلاح
تو به جرم و جنایتت سر و کار...
دار، بعد از سلام و عرض ادب
و ز گناه نکرده استغفار
گفت ما نیز خادم شرعیم
صورت اخیار گیر یا اشرار
تو قلم میزنی و ما شمشیر
غلظت از ما قضاوت از سر کار
تا نه فتوی دهند منبر و میز
دار کی می شود سر و سردار
هر کجا پند و بند در ماندند
نوبت دار میرسد ناچار
منبری که گیر و دارش نیست
همه از دور و بر کنند فرار ...
باز منبر فرو نمی آمد
همچنان بر خر ستیزه سوار
عاقبت دار هم زجا در رفت
رو به در تا که بشنود دیوار؛
گفت اگر منبر تو منبر بود
کار مردم نمی کشید به دار !
✍#استاد_شهریار
📚کلیات استاد شهریار
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍁
🌹🍃 قدیما نمیدونم دل ما خوش بود ،
یا قدیما بیشتر خوش می گذشت !
🌹🍃 نمیدونم سلامتی بیشتر بود ،
یا ما مریض نبودیم !
🌹🍃 نمیدونم ما بی نیاز بودیم ،
یا توقع ها پایین بود ؟
🌹🍃 نمیدونم همه چی داشتیم ،
یا چشم و هم چشمی نداشتیم !
🌹🍃 نمیدونم اون موقع ها ،
حوصله داشتیم !
یا الان وقت نداریم !!!
🌹🍃 نمیدونم چی داشتیم ،چی نداشتیم
ولی روزای خوبی داشتیم.
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚✍ماجرای اعدام محمد کریم مبارز مصری توسط ناپلئون بناپارت
بعداز مقاومت محمدکریم مبارز مصری،درمقابل فرانسویها و شکست او، قرار بر اعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه میکرد، من به تو فرصتی میدهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...
محمدکریم گفت: من الان این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران میخواهم، میروم تهیه میکنم و باز میگردم...
محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده شد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نشد و حتی بعضی طلبکارانه میگفتند که با جنگهایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت !!
ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود میدانند...
دانایی که برای جامعه ای نادان مجاهدت می کند مانند کسی است که خودش را آتش میزند تا روشنایی را برای عده ای نابینافراهم سازد !!!
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین_و_طلبکارش
ملا در کنار پنجره خانه اش نشسته و به کوچه و عابرینی که از میان آن میگذشتند نگاه میکرد. ناگهان مردی را دید که به طرف خانه وی میآید. ملا آن مرد را به خوبی میشناخت. و میدانست برای وصول پولی که از ملا میخواهد آمده. ملا فورا زنش را خواسته و در گوش او چیز هایی گفت و آن وقت منتظر مرد طلبکار باقی ماندند. چند دقیقه ای بعد در خانه به صدا در آمد و زن ملا بلافاصله آنرا گشود و به مرد طلبکار که در پشت دروازه ایستاده بود گفت: آقا من نمیدانم که شما چند سال است برای طلب خود به اینجا میآیید ولی اطمینان داشته باشید ما مال مردم خوار نیستیم و به زودی طلب شما را خواهیم پرداخت و هر چند که جناب ملا خودش خانه نیست اما به من سفارش کرده هر روز در کنار دروازه خانه بایستم و منتظر باشم تا گوسفند های که به بازار برده میشوند از کنار خانه ما بگذرند آنوقت خرده های پشم آنها را که به روی زمین ریخت جمع نمایم و شال گردن ببافم و آنها را به بازار برده بفروشیم و پول شما را بپردازیم. مرد طلبکار وقتی این حرف را شنید و دانست طلبش به این زودی ها وصول نمیشود از شدت عصبانیت خنده اش گرفت و شروع به خندیدن کرد. ملا نیز در پشت سر زنش پنهان شده بود وقتی خنده های مرد مزبور را دید او هم به خنده افتاد و در حالی که با صدای بلندی میخندید جلو آمده و گفت: ای پدر سوخته باید هم بخندی چون حالا دیگر اطمینان پیدا کرده ای که طلبت به طور حتمی وصول میشود
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_تاریخی_جالب_و_خواندنی
700سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند
پیرزنی از انجا رد میشد .
ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است!
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت !
چوب بیاورید . کارگر بیاورید . چوب را به مناره تکیه دهید . حالا همه باهم . فشااار دهید . فشااااااااااار !!!
و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد .
کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت !
اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت . دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد.
ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم!!!
از شایعه بترسید !
در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید !
اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#مباحثه_بهلول_با_مرد_فقیه
آورده اند که فقیهی مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشید شنید که آن مرد به شهر بغداد آمده او را به دارالخلافه طلبید.
آن مرد نزد هارون الرشید رفت. خلیفه مقدم او را گرامی داشت و با عزت او را نزدیک خود نشاند و مشغول مباحثه شدند. در همین اثنا بُهلول وارد شد. هارون او را به امر جلوس داد. آن مرد نگاهی به وضع بهلول انداخت و به هارون الرشید گفت: عجب است از مهر و محبت خلیفه که مردمان عادي را اینطور محبت می نماید و به نزد خود راه میدهد. چون بهلول فهمید که آن شخص نظر شبه اوست با کمال قدرت به آن مرد تغییر نمود و گفت: به علم ناقص خود غره مشو و به وضع ظاهر من نگاه منما. من حاضرم با تو مباحثه نمایم و به خلیفه ثابت نمایم که تو هنوز چیزي نمیدانی؟ آن مرد در جواب گفت: شنیده ام که تو دیوانه اي و مرا با دیوانه کاري نیست. بهلول گفت: من به دیوانگی خود اقرار مینمایم ولی تو به نفهمی خود قائل نیستی؟ هارون الرشید نگاهی از روي غضب به بهلول انداخت و او را امر به سکوت داد ولی بهلول ساکت نشد و به هارون الرشید گفت: اگر این مرد به علم خود اطمینان دارد مباحثه نماید. هارون به آن مرد فقیه گفت: چه ضرر دارد مسائلی از بهلول سوال نمایی؟ آن مرد گفت به یک شرط حاضرم و آن شرط بدین قرار است که من یک مسئله ای از بهلول می پرسم، اگر جواب صحیح داد من هزار دینار زر سرخ به او می دهم ولی اگر در جواب عاجز ماند باید هزار دینار زر سرخ به من بدهد. بهلول گفت : من از مال دنیا چیزي را مالک نیستم و زر و دیناري موجود ندارم ولی حاضرم چنانچه جواب معماي تو را دادم زر از تو بگیریم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختیار تو قرار بگیرم و مانند غلامی به تو خدمت نمایم. آن مرد قبول نمود و بعد معمایی بدین نحو از بهلول سوال کرد:
در خانه اي زنی با شوهر شرعی خود نشسته و در همین خانه یک نفر در حال نماز گذاردن است و نفر دیگر هم روزه دارد. در این حال مردي از خارج وارد این خانه میشود که به محض وارد شدن، آن زن و شوهري که در آن خانه بودند به یکدیگر حرام می شوند و آن مردي که نماز می خواند نمازش باطل و مرد دیگر روزه اش باطل می گردد. آیا میتوانی بگویی این مرد که بود؟
بهلول فوراً جواب داد:
مردي که وارد این خانه شد سابقاً شوهر این زن بوده که به مسافرت رفته بود و چون سفر او به طول میانجامد و خبر می آورند که او مرده است، آن زن با اجازه حاکم شرعی به ازدواج این مرد که پهلوي او نشسته بود در می آید و به دو نفر پول می دهد که یکی براي شوهر فوت شده اش نماز و دیگري روزه بگیرد. در این بین شوهر سفر رفته که خبر کشته شدن او را منتشر کرده بودند، از سفر باز می گردد.
پس شوهر دوم بر زن حرام می شود و آن مرد که نماز براي میت می خواند نمازش باطل می گردد و همچنین آن یک نفر که روزه داشت چون براي میت بود روزه او هم باطل می شود.
هارون الرشید و حاضرین مجلس از حل معما و جواب صحیح بهلول بسیار خوشحال شدند و همه به بهلول آفرین گفتند. بعد بهلول گفت: الحال نوبت من است تا معمایی سوال نمایم. آن مرد گفت سوال کن. بهلول گفت:
اگر خمره اي پر از شیره و خمره اي پر از سرکه داشته باشیم و بخواهیم سکنگبین درست نماییم. پس یکظرف از سرکه برداریم و یک ظرف هم از شیره و این دو را در ظرفی ریخته و بعد متوجه شویم که موشی در آنهاست، آیا می توانی تشخیص بدهی که آن موش مرده در خمره سرکه بوده یا در خمره شیره؟
📚 @Bohlol_Molanosradin
آن مرد بسیار فکر نمود و عاقبت در جواب دادن عاجز ماند. هارون الرشید از بهلول خواست تا خود جواب معما را بدهد. پس بهلول گفت:
اگر این مرد به نفهمی خود اقرار نماید جواب معما را می دهم. ناچاراً آن مرد اقرار نمود. سپس بهلول گفت:
باید آن موش را برداریم و در آب شسته و پس از آنکه کاملاً از شیره و سرکه پاك شد شکم او را پاره نماییم اگر در شکم او سرکه باشد پس در خمره سرکه افتاده و باید سرکه را دور ریخت و اگر در شکم او شیره باشد پس در خمره شیره افتاده و باید شیره ها را بیرون ریخت. تمام اهل مجلس از علوم و فراست بهلول تعجب نمودند و بی اختیار او را آفرین می گفتند و آن مرد فقیه سر به زیر ناچاراً هزار دینار که شرط نموده بود را تسلیم بهلول نمود و بهلول تمامی آنها را در میان فقیران تقسیم نمود.
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍
هیچ وقت به خاطر حرف مردم، زندگیت رو خراب نکن. دهان این مردم همیشه باز هست؛
پولدار باش میگن دزده،
ساده باشی میگن بدبخته،
زیاد گردش بری میگن وله،
تو خونه باشی میگن افسردهست؛
شوخ باشی میشی سبک
سنگین باشی میشی مغرور
خوشگل باشی میگن مورد داره،
مرامت مردونه باشه میگن داره دون میپاشه
پس بزار هر چه میخوان بگن، خدای توست که باید تو رو قضاوت کنه و بس؛
پس لذت ببر از زندگیت که دوبار بهت فرصت زندگی کردن نمیدن😉
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin