#سخنی از نهج البلاغه
حضرت علی (ع) میخواست برای نماز به مسجد برود،
به مردی که کنار در مسجد ایستاده بود فرمود: این استر را نگهدار تا من برگردم،
پس از رفتن حضرت، آن مرد افسار را دزدید، حضرت از مسجد بیرون آمد در حالی که دو درهم در دست داشت و میخواست به آن مرد بدهد، چون دید مرد رفته و لجام استر را برده است.
دو درهم را به غلام داد که از بازار افساری بخرد.
غلام رفت و در بازار افسار سرقت شده را یافت که آن مرد به دو درهم فروخته بود،
دو درهم را داد و افسار را گرفت و آورد، حضرت فرمود:
انسان بر اثر عجله، روزی حلال را بر خودش حرام میکند در صورتی که با عجله کردن نمی تواند روزی را زیاد کند!
📚شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/ 160.
@Bohlol_Molanosradin
مداحی آنلاین - علی علی - سید محمد حسینی.mp3
2M
🌺 #میلاد_امام_علی(ع)
💐نام زیبای علی آرامش این جان است
💐چشمهی پاک و زلال از واژهی ایمان است
🎙 #سید_محمد_حسینی
🎙 #سید_مهدی_حسینی
👏 #نماهنگ #عربی #فارسی
👌فوق زیبا
🌷مرجع رسمی #مولودی های روز
#سلام_امام_زمانم ❤️
•اےحجتغریبامامِزمانمن.
「بیمارشدهدنیا
وغصههایشبسیار😔
توپنـــاهمابهتنگآمــدههایے
آقا
#أللَّہُمَ_عـجِّڸْ_لِوَلیِڪَ_ألْفَـرَج 🤲
#امام_زمان (عج)
حكايت كوتاه و شيرين👌
مردی از اولیای الهی،
در بیابانی گم شده بود.
پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی،
بر سر چاه آبی رسید.
وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد.
متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛
با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید.
هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد.
لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند.
و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند.
با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره،
دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی،
به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من،
تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود،
اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند،
لذا من هم به آنها آب دادم!
سعی کنیم تنها امید و تکیهگاه مان رو فراموش نکنیم ...
✅خدا
@Bohlol_Molanosradin
┅┅─⊱✾♡♡✾⊰─┅┅
📚✍ #داستانی معنی دار
مردی با زنی ازدواج کرد و او را بسیار دوست داشت.
سپس همسرش به یک بیماری پوستی جلدی مبتلا شد، زیرا پوست او در حال افتادن بود
و در اینجا همسر زیبا احساس کرد که زیبایی خود را از دست داده است
اما شوهرش در سفر بود و از ماجرا بوی برده بود.
در راه بازگشت تصادفی ساخته گی به وجود آورد
و مثلاً بینایی خود را از دست داد و نابینا شد
این زوج روز به روز به زندگی زناشویی خود ادامه دادند
زن زیبایی خود را از دست می دهد و هر روز بیشترین تغییرات در او ایجاد می شود
شوهر به ظاهر نابینا است و چیزی از این ماجرا نمی داند
و زندگی آنها با همان درجه از عشق و دوست داشتن ادامه می یابد
مرد دیوانه وار عاشق اوست و با او مانند سابق با همسرش با احترام رفتار می کند
تا اینکه روزی فرا می رسید
همسرش به رحمت الله می رود و از دنیا رخت بر می بندد.
شوهر با از دست دادن همسرش به شدت اندوهگین می شود
پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر برخاسته و محل را تنها ترک می کند
مردی او را صدا می زند ابو فلانی.. حالا چگونه تنها راه می روی بعد از دست دان همسرت که همانا او بود که تو را در این دوره راهنمایی و دستگیر تو بود؟
شوهر گفت: من کور نیستم!!
تظاهر به نابینایی کردم تا به همسرم آسیبی نرسانم
وقتی فهمیدم او این بیماری را دارد،
او همسرم بود و می ترسیدم دلیل اذیت و آزار او باشم
من در تمام این مدت وانمود کرده بودم که نابینا هستم
و من با همان دوست داشتنی که قبل از تصادف نسبت به او داشتم با او رفتار کردم.
💠فایده این داستان
همه ما باید وانمود کنیم که نابینا هستیم
برای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم
سعی نکنید به دیگری نشان دهید که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده و دردهای روحی او را افزایش دهید
براستی که وفاداری این روزها ارز کمیاب است
@Bohlol_Molanosradin
✍🏻پیرمردی که شغلش #دامداری بود، نقل میکرد:
#گرگی در اتاقکی در آغل #گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در #غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از #برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
#درندگی
#وحشیبودن
و #حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
"به نقل از دکتر الهی قمشه ای"
@Bohlol_Molanosradin
🎀زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت: "اى پیامبر خدا! پروردگار تو ظالم است یا عادل؟"
🪴داوود فرمود: "خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟"
.
🎀زن گفت: "من پیرزنی هستم که سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مىبردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم. ناگهان پرندهاى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم."
.
🛎هنوز سخن زن تمام نشده بود که در خانه حضرت داوود را زدند.
🪴حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد.
🪙ناگهان ده نفر تاجر به حضور حضرت داوود آمدند، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: "این پول ها را به مستحقش بدهید."
🪴حضرت داوود از آن ها پرسید: "علت این که شما دست جمعى این مبلغ را به این جا آورده اید چیست؟"
🪙گفتند: "ما سوار کشتى بودیم که طوفانى برخاست؛ کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم.
🧣ناگهان پرنده اى را دیدیم که پارچه سرخ بسته ای سوى ما انداخت. آن را گشودیم و در آن شال بافته ای دیدیم.
🌤به وسیله آن، محل آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم.
💫ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آوردهایم تا هر که را بخواهى صدقه بدهى.
.
🪴حضرت داوود رو به سمت زن کرد و فرمود: پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى؟
🪙سپس هزار دینار را به آن زن داد، و فرمود: این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از دیگران است.
@Bohlol_Molanosradin
🌸🍃🌸🍃🌸
داستان بسیار زیبا🌹❤️
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
@Bohlol_Molanosradin
@Bohlol_Molanosradin
#آنچه را ذخیره کردهای، به دست سارق ایام مسپار
مردی مزرعهای آفتابگردان کاشت و محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانهاش ذخیره کرد تا نزدیک عید گرانتر شود و آنها را بفروشد.
دزدی شب به انباری او زد و تمام آفتابگردانها را برد و در ته یکی از گونیها، کمی از آفتابگردانها را رها کرد.
او دست نوشتهای به این مضمون گذاشت:
«زحمت یکسالهات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرفشان کنی. برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!»
«هر روز فرشتهای بین زمین و آسمان ندا میدهد؛ ای مردم بسازید برای ویران شدن، و بزایید برای مردن، و بگذارید دنیا را و بگذرید از مال دنیا برای بردن.»
هرساله جمع میکنیم و دزدِ نفس با خوردن و خوابیدن؛ تمام زحماتمان را از ما میگیرد و میدزدد و ما آسوده برای سالِ بعد کار میکنیم و دو دستی نتیجۀ زحمات و تلاشمان را تحویل سارق ایام میدهیم و روزِ مرگ، میبینیم چیزی برای خودمان باقی نگذاشتهایم و دریغ از هیچ انفاق و بخشش و عمل صالحی!
@Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 تعویض پرچم گنبد حرم مطهر رضوی به مناسبت وفات حضرت زینب(س)