🌺واقعازیباست🥀
جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی
برخورد کرد،
به جای عذرخواهی و کمک کردن
به پیرزن
شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن،
سپس راهش را ادامه داد و رفت،
پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است،
جوان به سرعت برگشت و
شروع به جستجو نمود،
پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگی ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت!
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد"
زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا می کنی و می شنوی،
پس به نیکی صدا کن تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...👌🏻
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#نامه_آبراهام_لینکلن_به_آموزگار_پسرش
به پسرم درس بدهید. او باید بداند که همه مردم عادل و همه آنها صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بگویید، به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید، که در ازای هر دشمن، دوستی هم هست. می دانم که وقت می گیرد، اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش، یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از حسادت بر حذر دارید. به او نقش و تاثیر مهمِ خندیدن را یادآور شوید.
اگر می توانید، به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند؛ به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گلهای درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می کنند، دقیق شود. به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم ها، ملایم و با گردن کشان، گردن کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه برخلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند. ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید. اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد. به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اما قیمت گذاری برای دل بی معناست. به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
در کار تدریس، با پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپرورده نسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد. توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید، پسرم کودک کم سال بسیار خوبی است.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#سخنان_ناب
🌼🍃دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
دنیای ما هر لحظه ممکن است
تمام شود اما ما غافل هستیم.
🌼🍃سخن شیرین، گشاده رویی
و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است
که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
🌼🍃کسی که جو را میکارد گندم
را برداشت نخواهد کرد.
عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود
کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند
باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
مسافرت کردن و هم سفره شدن با
مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه
برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
🌼🍃کسی که معدنش طلا است همواره طلا
باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که
معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند.
🌼🍃تمام کسانیکه در گورستان هستند
همه کارهایی داشتند و آرمانهایی
داشتند که نتوانستند محقق گردانند.
پس بساط عمر و زندگیمان را در دنیا
طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن
دست و پایمان را گم نکنیم.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
صبحي دیگر
از راه رسیده است
و مڹ آمدہ ام ...💌
با صبح بخیرے دیڪَر
و با سینی صبحانہ اے در دست
ڪھ طعم شیرین عشق دارد
و بوے دل انڪَیز امید
امید به شروعی دوبارہ ☀️
سلام دوستان
صبح بخیر🍳
بهمن ماهتون بخیر و شادے ☕️
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚ریشه تاریخی #ضرب_المثل بزن به تخته
بزنم به تخته یا بزن به تخته نوعی خرافه است که در آن، شخص پس از آنکه سخن مثبتی در رابطه به خود بر زبان آورد و یا یک موضوع مورد علاقهاش به وقوع پیوست، برای دوری از بدشگونی قضا و قدر، با دست به یک تکه چوب میزند یا آن را لمس میکند.
در گذشته در بسیاری از نقاط دنیا زمانی اعتقاد مردم بر این بود که خدایان درون درخت زندگی می کنند، پس درخت یک چیز مقدس بود بنابراین بت های خود را از چوب درخت می ساختند. آنها وقتی احتیاج به کمک خدای درختی پیدا می کردند، به درخت نزدیک می شدند و بر آن دست می کشیدند. یا اینکه به بت ها چوبی میزدند که به اصطلاح خدا را بیدار کنند تا از آنها حفاظت کند. امروزه نیز بسیاری از مردم بدون این که علتش را بدانند هر وقت می خواهند از چشم بد دور بمانند یا چیز بدی اتفاق نیفتد به تخته می زنند.
در بعضی از کشورها همچون اسپانیا، مرسوم است که پس از وقوع امری که ممکن است باعث بروز بدبیاری گردد، همچون برخورد با یک گربه سیاه در خیابان و یا عدد سیزده، قطعه چوبی را لمس کرده یا بر روی آن میزنند.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
👌یک تست بسیار جالب
چه کسی همیشه درقلب شماجای دارد؟
جواب تست رانگاه نکنید
1- عددی دلخواه بین(1-8)انتخاب کنید
2- آنرا با 5 جمع کنید
3- دوباره با 2 جمع کرده
4- بازحاصل بدست آمده رابعلاوه 5 کنید
5-این بار عدد دلخواهی را که ابتدا انتخاب کرده بودید را از حاصل کم کنید
حالاباتوجه به لیست زیرشخصی که همیشه درقلبتان جای داردرابیابید.
1-پدربزرگ 2-پدر 3-مادر 4-خواهر
5-برادر 6-عمو 7-دایی 8-عمه 9-خاله
10-همسر 11-دخترعمو 12-خداوند
13-دختردایی14-پسردایی15-دخترعمه
شاید زیادجا خورده باشی ولی خداوندهمیشه توقلب شماجاداره.....❤️
اگه شک داری دوباره عدد انتخاب کن
خوشتون اومد بفرستین واسه دوستاتون😍
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_پندآموز
پیرمرد نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد. به پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید. ماشین بهش زد و فرار کرد… پرستار گفت: این بچه نیاز به عمل داره باید برید صندوق پولشو پرداخت کنید. پیرمرد با التماس گفت: اما من که پولی ندارم... پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم... خواهش می کنم عملش کنید؛ من پولشو تا شب براتون میارم…
پرستار گفت: باید با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید. اما دکتر بدون توجه به حال پیرمرد و معاینه کودک، گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه. اما صبح روز بعد... دکتر بر سر خاک دختر کوچکش، بیصدا اشک می ریخت… و چه قدر زود دیر می شود!!!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایتی_از_بهلول_دانا
❓سوال هارون درباره امین و مامون
آورده اند که روزي بهلول به قصر هارون رفت و در بین راه هارون رادید . هارون پرسید : بهلول کجا می
روي ؟ بهلول جواب داد به نزد تو می آیم هارون گفت :
من به قصد رفتن به مکتب خانه می روم تا از نزدیک وضع فرزندانم امین و مامون را ببینم و چنانچه مایل باشی می توانی همراه من بیایی
بهلول قبول نمود و به اتفاق هارون وارد مکتبخانه شدند .ولی آن وقت امین و مامون براي چند دقیقه
اجازه گرفته و بیرون رفته بودند . هارون از معلم از وضع امین و مامون سولاتی نمود . معلم گفت :
امین که فرزند زبیده که سرور زنان عرب است ولی بسیار کودن و بی هوش است و بلعکس مامون بسیار
بافراست و زیرك و چیز فهم . هارون قبول ننمود
آموزگار کاغذي زیر فرش محل نشستن مامون گذارد و خشتی هم زیر فرش امین نهاد و پس از چند دقیقه که امین و مامون وارد مکتبخانه شدند و چون پدر خود را دیدند زمین ادب را بوسه داده و سر جاي خود نشستند . مامون چون نشست متفکر به سقف و اطراف خود نگاه می کرد . معلم به مامون گفت :
تو را چه می شود که چنین متفکري ؟
مامون جواب داد ، از موقعی که از مکتب خانه خارج شدم و تا به حال که نشسته ام یا زمین به اندازه کاغذي بالا آمده یا اینکه سقف به همین اندازه پایین رفته است
در این حال آموزگار از امین سوال نمود آیا تو هم چنین احساسی می نمایی ؟
امین جواب داد : چیزي حس نمی کنم آموزگار لبخندي زده و آن دو را مرخص نمود . چون امین و مامون از مکتبخانه خارج شدند معلم به هارون گفت : بحمدالله که به حضرت خلیفه حرف من ثابت شد.
خلیفه سوال نمود : آیا سبب آن را می دانی ؟
بهلول جواب داد اگر به من امان دهی حاضرم علت آن را بگویم هارون جواب داد در امانی هرچه میدانی بگو بهلول گفت :
ذکاوت و چالاکی اولاد از دو جهت است
جهت اول چنانچه مرد و زن به میل و رغبت سرشار و شهوت طبیعی با هم آمیزش نمایند اولاد آنها با ذکاوت و زیرك می شود
و سبب دوم چنانچه زن و شوهر از حیث خون و نژاد با هم تفاوت داشته باشند ، اولاد آنها زیرك و باهوش و قوي می شود چنانچه این امر در درختان و حیوانات هم به تجربه رسیده است و چنانچه درخت میوه را به درخت م یوه دیگر پیوند بزنند آن میوه آن شاخه پیوند خورده بسیار مرغوب و اعلا می شود و نیز اگر دو حیوان مثلاً الاغ و اسب با هم آمیزش دهند قاطر از آن دو متولد می شود که بسیار باهوش و قوي و چالاك می باشد .
بنابراین امین که فراست خوبی ندارد از این سبب است که خلیفه و ز بیده از یک خون و یک نژاد میباشند و مامون که با این فراست و ذکاوت قوي می باشد از آن لحاظ است که مادر او از نژادي غریب و
با خون خلیفه تفاوت بسیار دارد .
خلیفه از جواب بهلول خنده نمود و گفت : از دیوانه غیر از این توقعی نمی توان داشت . ولی معلم در دل حرف بهلول را تصدیق نمود
👈یکی از دلایلی که میگویند ازدواج های فامیلی زیاد خوب نیست،همین است که بهلول دانا فرمود.
✓
📔کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر در نگاه اول تونستین تشخیص بدین اینا چی هستن، شما از IQ بالایی برخورد دارید...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_ملانصرالدین
✍تهمت
ملانصرالدین تبر خویش گم کرد. بدگمان شد که مگر پسر همسایه دزدیده است و به مراقبت او پرداخت. در رفتار و لحن کلامش همه حالتی عجیب یافت؛ چیزی که گواهی میداد که دزدِ تبر اوست.
اندکی بعد، ملا تبرش را بازیافت، مگر آخرین باری که به آوردن هیمه(هیزم سوختنی) رفته بود، تبر در کوه بر جای مانده بود.
چون بار دیگر به مراقبت پسر همسایه پرداخت، در رفتار و کلام او هیچ چیز عجیبی نیافت؛ هیچ چیز گواهی نمیداد که دزد تبر اوست!
✓
📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#گزیده_ای_از_کتاب
همیشه کسانی هستند که دفاع از خدا را وظیفهی خود میدانند
انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارندهی وجود، چیزی ضعیف و بیدفاع است.
این آدمها از کنار بیوهای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی میکند رد میشوند،
از کنار کودکان ژندهپوشی که در خیابان زندگی میکنند رد میشوند، اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق میکند.
چهرههایشان سرخ میشود، سینههایشان را بیرون میدهند، کلمات خشمآلودی به زبان میآورند.
میزان خشمشان حیرتانگیز است. نحوهی برخوردشان هراسآور است. این آدمها نمیفهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آنها باید خشمشان را متوجه خودشان کنند...!
📚 برگرفته از کتاب: زندگی پی
✍ اثر:#یان_مارتل
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
💎حکایت تار مو😉
مرد عصبانی سرشو با دو دستش گرفته و لب پنجره ایستاده و در حال کشیدن نفس های عمیقه تا آرام بشه تا از اعصبانیتش کاسته بشه و زیر لب به زنش فحش میده ...
دخترش میاد تا باباش رو آروم کنه
میگه : بابا اینقدر ناراحت نباش ، حالا درسته مامان به خاطر اون تار موی بلند زنانه ! که روی کت شما پیدا کرده این جنجال رو به پا کرده !!! و رفته تو اتاقش میگه طلاقشو می گیره و بیرون نمیاد اما من راه چاره اش رو میدونم چیه ! در ضمن مگه نشنیدن که حکیم ارد بزرگ میگه : هیچگاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید .
و ادامه میده : من نمیدونم این مامانا که وسایل خودشون رو یه جایی میزارن, بعد خودشونم یادشون میره کجاس ... چه جوریه که تو پیدا کردن وسایلی که ما به اصطلاح تو 7 تا سوراخ موش قایم می کنیم تبحر خاصی دارن ...
پدر میگه : بسه اینقدر پرحرفی نکن ! بگو چطور از این مصیبت خلاص شم !!!
دختر میگه : این هم مانتوی مامان
باباش میگه : که چی ؟!
دختر هم میگه : این موی کوتاه ، لابد مردانه روی مانتوی مامان چکار می کنه ؟
مرد با عصبانیت پالتو رو بر میداره و میاد پشت در اتاق خانومش و داد میزنه : این تار موی مردانه روی لباس تو چکار می کنه زنننننننننننننننن ... بخدا طلاقت میدم .........
و خانومش وقتی اینو می شنوه ... می زنه بیرون
و با گریه می گه من نمی دونم به خدا ...............
صدای خنده دخترشون از تو آشپزخونه اونا رو متعجب می کنه
وقتی میان سراغ دختر تازه می فهمن چه کلاهی سرشون رفته !
هر دو مو
موی سر دختر چموششون بوده که یکی رو کامل روی لباس بابا گذاشته و یکی رو هم با قیچی کوتاه کرده و رو لباس مامان گذاشته ...
دختره با همون حالت خنده به مامان و بابا میگه : وقتی شما سر یه تار مو ، می خواهین از هم طلاق بگیرین چرا به من میگین زودتر عروس شو....
✍#نتیجه_اخلاقی: در بعضی مسائل خانوادگی قبل از اینکه تصمیمی بگیرید خوب فکرکنید که بعداً پشیمان نشوید
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin