✍🌺#تلنگر
اسلحه ها را "زنده به گور" کنید
و "گندم" بکارید
"دیکتاتور" ها را خلع درجه
و بر سینه ی "کشاورزان"
"مدال" حک کنید
چوبه های دار را بتراشید
مجسمه ی "آزادی" بسازید
و در "میدان" شهر بگمارید
انبار "مهمات" را بسوزانید
و "کتابخانه" بسازید
"فشنگ" ها را خفه کنید
و قلم ها را "مسلح"
"موشک" ها را در قفس کنید
و "پرندگان"را "آزاد"
"مرز" ها را به هم بدوزید
و "پرچم"ها را در قلب نهان کنید
"انسانیت"را قاب کنید
بر "سینه"ی دیوار بکوبید
و قبله بسازید
"کلیسا"و "مساجد" را آذیین ببندید
"مطربان"بنوازند
"خدا"را دعوت کنید
تا با کودکان "برقصد"
آری
زندگی زیباست
همچو سیبی سرخ
در دستان زنی پاکدامن
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍جملاتی زیبا از مرحوم حسین پناهی :
💎یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم!
جیب هایم مطمئن ترند.!!
💎دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره!
💎کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!!
💎کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!!
💎وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!!
💎زندگى به من آموخت : که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!!!
💎این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔✍چرا ریش داشتن و تسبیح انداختن، نشانهی دینداری شده است؟
✍یادداشتی از : #مصطفی_داننده
در حال بالا و پایین کردن شبکههای تلویزیون بودم که به شبکه قرآن رسیدم. در حال پخش تلاوت زیبایی از یک قاری مصری در مسجدی در یکی از کشورهای عربی بود. دوربین گاهی لنز خود را از قاری به روی مردم میبرد.
دیدن چهره مردمی که پای قرآن خواندن این قاری خوش صدا نشسته بودند، بسیار جالب بود. پسری دور موهایش را مثل بوکسورهای آمریکایی زده بود و شلوار لی به تن داشت. پیرمردی لباس عربی پوشیده بود و تسبیح به دست داشت. دیگری چند دکمه بالای پیراهنش باز بود.
تقریبا از هر جنسی در این مجلس نشسته بودند. درست مثل جامعه مصر. این جلسهها را با جلسات قرآن در ایران مقایسه کردم. خیلی شبیه نبود. در جلسات مذهبی البته به جز مراسم عزاداری امام حسین(ع) در محرم که انصافا اقشار مختلف در آن شرکت میکنند، قیافه آدمها شبیه به هم است حتی مثل هم لباس میپوشند.
چرا ریش داشتن و تسبیح انداختن، نشان دینداری شده است؟
غالباً ریشی در صورت دارند، موهای کوتاه و به کنار شانه شده، کت اداری، شلوار پارچه و انگشتری در دست. خیلی کم پیش میآید، آدمی مخالف این نوع سبک لباس پوشیدن به جلسههای قرآن برود.
البته الان شما میتوانید مثال بزنید که در مسجد محل ما یا در فلان محفل قرآنی، کسانی با ظاهری متفاوت از آنچه شما گفتید، حضور پیدا میکنند. بله، استثنا همه جا هست اما ما در مورد یک اصل جاافتاده با هم صحبت میکنیم.
حالا در این میان سوالی مطرح میشود و آنهم اینکه که چرا دینداری در ایران با چهره آدمها تعریف میشود. تا فردی را میبینم که ریش داریم، میگوییم عجب مومنی بود، چه آدم با خدایی بود.
📕 @Bohlol_Molanosradin
واقعا ریش داشتن یا یقه را بستن نشان دین داری و خداشناسی است؟
چرا کار به جایی رسیده است که فقط به ظاهر آدمها نگاه میکنیم. همین رفتار باعث شده است که اگر کسی بخواهد جایی استخدام شود و یا وام بگیرد، چهره خود را ظاهر الصلاح میکند تا کارش روی روال بیفتد.
دین داری واقعی در داشتن تقواست. مگر نه اینکه خداوند در سوره حجرات فرموده است:«انَّ اكرَمَكُم عندَاللهِ اَتقیكُمْ اِنَّ اللهَ علیمٌ خَبیرٌ. گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست، همانان خداوند بسیار دانا و آگاه است.»
دین دار کسی است که غیبت نمیکند، دروغ نمیگوید. دین دار کسی که حق مردم را نمیخورد. دین دار کسی است که رعایت حال همسایه را میکند. این که ریش داشته باشی و تسبیح در دست گرفته باشی ولی وقتی به سرکار میروی، کارت ورود بزنی و بدون اینکه خروجت را ثبت کنی، به کارهای شخصی برسی و بعد حقوق کار نکرده را بگیری، چندان با دین داری جور در نمیآید.
کاش میشد ما هم به سمتی برویم که آدمها را بر اساس چهره قضاوت نکنیم. اصلا عادت کنیم که قضاوت نکنیم اما سعی کنیم برداشتمان از آدمها به خاطر رفتار آنها باشد حالا میخواهند هر جور که دوست دارند لباس بپوشند.
این روزها دادگاههایی با محوریت فساد مالی در حال برگزاری است. برخی از متهمان این دادگاه، تسبیح به دست دارند و ریش در صورت و جای مُهر در پیشانی. همین دادگاهها سند خوبی است که رفتار ما در قبال آدمها بر اساس ظاهر نباشد.
و چه درست گفت مولوی در داستان شبان و موسی است که «ما درون را بنگریم و حال را - كی برون را بنگریم و قال را؟»
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📕 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_خواندنی_و_پندآموز
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند.
ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاین رو مجبور بودند برگزینند:
یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد ...
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.
آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنان را تحسین نماید..!
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻨﻬﺎﻳﻴﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﭘﻴﺪﺍﻳﺶ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻋﻴﺐ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﻳﻢ
ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎیی ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ میگردیم .
✍#ژان_پل_سارتر
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
🛀#داستان_حمام_رفتن_خانم !
💎خانومی که قراره شوهرش بعد از 1 ماه از ماموریت کاری برگرده ، خونه اش را مرتب می کنه و پس از اتمام کارها تصمیم می گیره به حمام بره تا برای شوهرش ترگل ورگل بشه !
شروع میکنه به در آوردن لباس ها و همینکه زیر دوش میره و میخواد آب بریزه رو سرش ! صدای زنگ خونه در میاد ، زن تا میخواد و لباس هاشو پوشه 🔞 .....
خواندن ادامه این داستان پرماجرا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضربالمثل
🔻از درون مرا می کشد از بیرون شمارا
در مورد كسانی گفته می شود كه با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارند و مورد رشك و حسد دیگران واقع می شوند .
آورده اند كه ...
مردی دهاتی به شهر آمد یك نفر از دوستان شهری او كه دختری بسیار زشت داشت با همكاری دو سه نفر از دوستان خود، اطراف او را گرفتند و با تشویق و ترغیب های بسیار ،دخترك را به عقد زناشویی او در آوردند .
دهاتی وقتی فهمید چه حقه ای به او زده اند كه كار از كار گذشته بود. پس تن به قضا داد و او را پذیرفت .
دو روز بعد همسرش را سوار الاغش كرد و به سوی ده روان شد زن چون شهری بود، چادری زرق و برق دار بر سر داشت و كفش پاشنه بلند پوشیده بود و قروفری تمام عیار از خود نشان می داد .
این وضعیت ظاهری او ،توجه دهاتی ها را به خودش جلب كرد و اتفاقا چون از نظر قد و قامت هم، بلند و كشیده بود، بیشتر نظرها را به سوی خود جلب می كرد .
او چون در كوچه های دهكده بارویی گرفته و صورتی پوشیده حركت می كرد ،كسی نمی توانست چهره اش را ببیند و همگان خیال می كردند كه صورتش هم، مثل اندامش نیكوست!
اتفاقا روزی با شوهرش و جمعی از اهالی ده ،مطابق معمول روی سكوی دكان بقالی، نشسته بود و سرگرم خوردن چای بود كه زن را با همان چادر قروفری دید كه از آنجا می گذرد و دو سه نفری از جوانهای اوباش ده هم به دنبالش روان هستند .
ظاهر جذاب و سر وضع دلفریب زن، تعدادی از دهقانان دیگر را هم كه آنجا نشسته بودند جلب كرده بود و سر و كله همه به طرف او كشیده می شد.
شوهر وقتی آن عده جوان را در تعقیب زن خود روان دید و دل اطرافیان خود را هم،از كف رفته مشاهده كرد ،بی اختیار از جای برخاست و چادر از سرش كشید و چهره زشت و پر آبله و سرطاس و كم موی او را در معرض تماشای آن جمع گذاشت و گفت:شما را به خدا، ببینید و دقت كنید كه چگونه او از درون مرا می كشد از بیرون شما را !
از درون مرا میکشد از بیرون شمارا
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#تلنگری_با_شعر
🔻قابل توجه کسانی که در ظاهر شیخ و در باطن شیطاناند
حاجی که تمام شب در استغفار است
پیوسته پیِ زنانِ شوهر دار است
آمار تمام صیغه ها را دارد
انگار رییس مرکزِ آمار است
هنگام نماز می نشیند، اما
هنگام خلاف اسب بی افسار است
تا صحبت حور می شود در مسجد
آب دهنش چکیده بر شلوار است
هم پیرو مشیِ شهوت رانی
هم رهرو دین و ضد استکبار است
با طرز تفکری که حاجی دارد
دینداری او فقط ادا اطوار است
پیغام نهفته در چنین رفتاری
انکار وجودی عذاب النار است
حاجی تو که فکر کرده ای ما خوابیم
بر فرض که ما خواب، خدا بیدار است
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
📕داستان ضربالمثل
🐔مرغ ایشان یک پا دارد
در یکی از روزها دوستان ملانصرالدین با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند :حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است ،ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزی،یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد، در راه اشتهای ملانصرالدین تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند، حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا دارد .
🐔#مرغ_ایشان_یک_پادارد
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز
امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت کنار ساحل کودکی را دید که
مشغول پر کردن سطل آب کوچکی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
می شد اما کودک همچنان آب می ریخت
مرد پرسید : چه می کنی؟
کودک جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود
به کودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم
مولانا می گوید :
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_فاضل_و_نادان
فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند.
بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم
آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم.
فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه
به همسرم گفتم: «همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو میزنی، بعد آن را داخل ماهیتابه میاندازی!»
او گفت: «علتش را نمیدانم. این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»
چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف میکند.
او گفت: «خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچوقت، اما چون دیدم مادرم این کار را میکند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»
طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا سر و ته سوسیس را میزده. او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت: «در سالهای دوری که از آن حرف میزنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمیشد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاهتر شود...همین!»
ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم میگوییم که ریشهی آن اتفاقی مانند این داستان است.
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز
امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت کنار ساحل کودکی را دید که
مشغول پر کردن سطل آب کوچکی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
می شد اما کودک همچنان آب می ریخت
مرد پرسید : چه می کنی؟
کودک جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود
به کودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم
مولانا می گوید :
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin