eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 بهرام گور تیرانداز ماهری بود، در شهر ، مرو ، دختری رشیده و بلند قد و کمر باریک و خوش اندام به نام، خالدوش بود. بهرام ،خالدوش را گرفته بود و چون دوره سپری کردن لذت از او برای او تمام شده بود، گاهی بر او رفتار تلخی می کرد. علت این که ، سابقه نداشت معشوقه ای نزد بهرام بیش از دو ماه عزیز بماند. روزی بهرام با خالدوش به شکار رفت. تیری به دماغ آهویی زد ،آهو چون دست خود بلند کرد خون دماغ خود پاک کند، با تیری دیگر دستش را به گردنش دوخت. آهو به خاک افتاده و جان داد. بهرام گفت: ای عشق من، هنر شاه و همسر خود را دیدی؟ افتخار می کنی که با چه مردی همنشین شب و روز هستی؟ خالدوش اشکی از چشمش ریخت و سرش را به نشان تاسف و حماقت بهرام تکان داد. بهرام خیلی ناراحت شد . او را در بیابان رها کرد و برگشت. خالدوش در تاریکی شب به خانه ای پناه برد که پیرزنی و پیر مردی در آن زندگی می کردند. به عنوان دختر آنها وارد خانه شد و پیراهن زربافت شاهی را فروخت و برای آن پیرمرد و پیرزن اسب و شتر و داس و ... خرید و آنان را با کشاورزی و دامداری غنی کرد. خالدوش کمانچه ای هم سفارش داد برای او ساختند. سالها گذشت، کمانچه زن عجیبی شد. در جنگل چنان کمانچه می زد و دستانش بر روی سیم می چرخید که کسی انگشتان او را نمی دید. خالدوش چنان مهارتی پیدا کرد که وقتی کمانچه می نواخت، تمام وحوش و طیور بر دور او حلقه می زدند و کنارش می نشستند. آوازه ساز و راز خالدوش به شهر رسید. طوری که بهرام برای دیدن او به جنگل آمد. وقتی او را دید ، شناخت. خالدوش گفت: هنر آن نبود که با خیانت و نیرنگ و درد، دست آهویی با تیری بر گردنش دوختی، هنر آن است که چنان مهربان باشی که آهوها با گرگ ها در کنار هم در کنار شمع وجود و ساز گرم عشق تو حلقه زنند. منبع: مرقات الایقان ص 139 @hkaitb
با این تکنیک ها به آرزوهات برس 🥰 میدونستید فقط با گفتن چندین ذکر مجرب میتونید رزق و فراوانی و رسیدن به خواسته های محال رو واسه خودتون برآورده کنید 😊 اگه دوست داری به عشقت برسی اگه دوست داری شوهرت بگیری تو مشتت اگه دوست داری همه بهت احترام بزارن اگه مشکلات مالی اذیتت میکنه اگه شوهرت بهت خیانت میکنه از وقتی اومدم اینجا زندگیم به طرز عجیبی متحول شده جوری که همه اطرافیانم این تحول فهمیدن و ازم سوال میپرسن آدرسش واستون میزارم 👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1176305893Cb44283036e با گفتن چندین ذکر مجرب به عشقم رسیدم 😍👆🏻👆🏻
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
واقعا عنبرنسا رو مسخره میکنید و دور‌ میریزد ؟ اگر بدونید چطور باعث میشه پوست صورتتون روشن بشه و جوش اگزما و ... رو توی صورت‌ و بدنتون پاک می‌کنه😍😍 درمان ریزش مو و هزار تا خاصیت دیگه داره که بزن رو لینک طریقه مصرفش رو یاد بگیر👇👇😍 🍃 📛 نحوه ساخت و مصرف 👇 https://eitaa.com/joinchat/1744503250C21820b9f5a از دستش ندین❌❌👆👆
🌸🍃🌸🍃 یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمد بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سرآمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش مَلک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت، وگرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ملک را این سخن دشوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (کشتی بگیرند) مقامی متسع (گشاد) ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت زورآوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی. استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. غریو (فریاد) از خلق برخاست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی. گفت: ای پادشاه روی زمین، بزور آوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌ داشت، امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد. گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟ کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد @hkaitb
از طرح هندوانه تا شیر جوجه مرغ 🐥 🍉 به مناسبت : انواع لوازم فانتزی مطابق با تمام سلایق مداد نوکی طرح هندوانه خودکار پنج رنگ پاک کن طرح نان تُست خودکار طرح فشنگ ‼️ ✅ فروش به صورت عمده و تک ✅ تا چند صد هزار تومن ارزان تر از بازار ✅ بزرگترین کانال فانتزی در پیامرسان ایتا 😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1135018178C969fb7b33d
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
هرچیتون میشه سریع نرید دکتر ⛔️ میدونستید کمبود هر نوع از بدن باعث بروز یک بیماری میشه مثلا کمبود ویتامین B باعث ریزش مو و بی حس شدن دست و پا میشه علت و راه درمان سریع های سردرد ،سرگیجه ، بی خوابی ، خشکی پوست ، گودی زیر چشم ، خشکی لب ... و خیلی از بیماری ها و مشکلات دیگه رو به صورت داخل کانال زیر قرار دادیم👇 https://eitaa.com/joinchat/349241597Ccfa393e1d8 با کانال بالا خودتون دکتر خانواده میشید😊👌
🌸🍃🌸🍃 بهرام گور تیرانداز ماهری بود، در شهر ، مرو ، دختری رشیده و بلند قد و کمر باریک و خوش اندام به نام، خالدوش بود. بهرام ،خالدوش را گرفته بود و چون دوره سپری کردن لذت از او برای او تمام شده بود، گاهی بر او رفتار تلخی می کرد. علت این که ، سابقه نداشت معشوقه ای نزد بهرام بیش از دو ماه عزیز بماند. روزی بهرام با خالدوش به شکار رفت. تیری به دماغ آهویی زد ،آهو چون دست خود بلند کرد خون دماغ خود پاک کند، با تیری دیگر دستش را به گردنش دوخت. آهو به خاک افتاده و جان داد. بهرام گفت: ای عشق من، هنر شاه و همسر خود را دیدی؟ افتخار می کنی که با چه مردی همنشین شب و روز هستی؟ خالدوش اشکی از چشمش ریخت و سرش را به نشان تاسف و حماقت بهرام تکان داد. بهرام خیلی ناراحت شد . او را در بیابان رها کرد و برگشت. خالدوش در تاریکی شب به خانه ای پناه برد که پیرزنی و پیر مردی در آن زندگی می کردند. به عنوان دختر آنها وارد خانه شد و پیراهن زربافت شاهی را فروخت و برای آن پیرمرد و پیرزن اسب و شتر و داس و ... خرید و آنان را با کشاورزی و دامداری غنی کرد. خالدوش کمانچه ای هم سفارش داد برای او ساختند. سالها گذشت، کمانچه زن عجیبی شد. در جنگل چنان کمانچه می زد و دستانش بر روی سیم می چرخید که کسی انگشتان او را نمی دید. خالدوش چنان مهارتی پیدا کرد که وقتی کمانچه می نواخت، تمام وحوش و طیور بر دور او حلقه می زدند و کنارش می نشستند. آوازه ساز و راز خالدوش به شهر رسید. طوری که بهرام برای دیدن او به جنگل آمد. وقتی او را دید ، شناخت. خالدوش گفت: هنر آن نبود که با خیانت و نیرنگ و درد، دست آهویی با تیری بر گردنش دوختی، هنر آن است که چنان مهربان باشی که آهوها با گرگ ها در کنار هم در کنار شمع وجود و ساز گرم عشق تو حلقه زنند. منبع: مرقات الایقان ص 139 @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
⚡️هفت باور غلط که مانع از جذب ثروت می‌شود، در دوره رایگان معجزه تبسم "وقتی که با "معجزه تبسم" توی اون ۹ جلسه رایگان آشنا شدم، خیلی خیلی حالم خوب شد، آرامش عجیبی منو گرفته و خدا رو شکر خیلی حال دلم خوب شد و مثل قبل دیگه اعصاب خوردی و پرخاشگری نمیکنم، به لطف خدای مهربون خیر و برکت بود که میومد و میاد ان شاءالله، پیشرفت تو شغل همسرم ایجاد شد، خدا رو شکر ماشین خریدیم و پولمون پر برکت شد" این دوره عالی در کانال زیر پین شده و فعلا رایگان است: 👇 https://eitaa.com/joinchat/2672164875Cf611755acc
🌸🍃🌸🍃 غم‌ها ارزش جنگیدن را ندارند! رهایشان کن … غم‌ها آنقدر خسته‌اند، که با کمترین بی‌توجهی، از پای درمی‌آیند … برای شادی آغوش باز کن با امید زندگی کن و شکرگزار داشته‌هایت باش ... به لبخندتان اجازه دهید تا دنیایتان را تغییر دهد ؛ ولی به دنیایتان اجازه ندهید که لبخندتان را تغییر دهد … لحظه‌هاتون شادِ شادِ شاد زندگیـتون سرشار از آرامــش @hkaitb
🖤اِنَّـا لِـلَّٰـهِ وَ إِنَّـا إِلَـيْـهِ رَاجِـعُـونَ🖤 ⚫️بــا نــهــایـت تـاسـف بـازیـگـر مـعـروف درگـذشـت...😔😔 ⚫️جـزئـیـات بـیـشـتـر و عـلـت فـوت👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C637fe317dc https://eitaa.com/joinchat/1213726825C637fe317dc 😞😭🥀
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 ▪️جـامـعـه هـنـری عـزادار شـد▪️ ⚫️مـتـاسـفـانـه هنرمند معروف دیگری درگـذشـت...🖤 ⚫️جــزئــیــات کــامــل😔👇 https://eitaa.com/joinchat/1213726825C637fe317dc 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثلی است که داستان آن مربوط به یکی از داستا‌ن‌ها و قصص معروف قرآن کتاب آسمانی ماست. داستان نوح نبی. پیامبری که بسیار عمر کرد و مانند تمامی هدایت‌گران پیش و پس از خود، از سوی خداوند ماموریت داشت تا مردمان ناآگاه زمان خود را به راه درست و راست هدایت کند. داستان نوح نبی را همه ما به خوبی می‌دانیم. آن زمانی که ناامید می‌شود از هدایت مردم سرزمینش و از خداوند برای آنها طلب عذاب می‌کند. و خداوند به او ماموریت می‌دهد که کشتی بسازد که از هر موجود نر و ماده بر آن سوار کند و به دریا بزند و به او می‌گوید که هر آنکه در این کشتی در آید از عذاب الهی دور می‌ماند و آن کس که ماند و از خواست پیامبر و ولایت تبعیت نکرد، گرفتار عذابی سخت خواهد شد. و آن شد که شد. ضرب‌المثل «هرکه با نوح نشیند، چه غم از طوفانش» به عبارتی اشارتی دارد به اعتماد و ایمنی حاصله از بودن در کنار فرد راه‌بلد و راهبر خدایی. اینکه در تمامی سختی‌ها و بلا‌ها و مشکلات، روی آوردن به درگاه الهی و مردان خدا درهای بسته را باز می‌کند و از این طوفان بلاها به راحتی می‌شود گذشت. حالا با تمام این توصیفات شاید بد نباشد تا سری بزنیم به دریای بیکرانه ادبیات کهن منظوم کشورمان. اشعاری از حافظ و غزلیاتی از شمس که جملگی مشابهت مضمونی دارند با ضرب‌المثل امروز ما. در ادامه برخی از این اشعار را می‌خوانید: یار مردان خدا باش که در کشتی نوح/ هست آبی که به آبی نخرد طوفان را حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نخور و اما یکی از ادبیات غزلیات شمس: نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح/ به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد @hkaitb