eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 با این لیست دمنوش خودتو بدون هزینه و خیلی آسون لاغر کن 😱👇🏻 🍵 دمنوش چربی‌سوز: آبلیمو+ زنجبیل+ عسل 🍵 دمنوش برای جلوگیری از پرخوری عصبی: دمنوش رازیانه + دمنوش گل گاو زبان 🍵 دمنوش کاهش اشتها: چای سبز+ زنجبیل + دارچین 🔴دمنوش انرژی ‌زا برای قبل ورزش 🔴دمنوش برای کاهش استرس 🔴دمنوش برای جلوگیری از ریزه‌‌خواری 🚨 مهمم تر از همه دمنوش تخت شدن شکم 🔥 کلی از دمنوش‌های خوشمزه لاغری و طریقه استفاده‌شونو تو این کانال گذاشتن من خودم استفاده کردم در عرض ۷ روز ۴ کیلو کم کردم، باورم نمیشد😱👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
385.3K
. اینجا پُر از تکنیک برای لاغریه😱 سالها درگیر لاغری بودم اما نشد‼️ ۲ سال پیش به دکتر تغذیه مراجعه کردم اما بازهم نشد… ‼️ اما فققققط بعد از ۴روز استفاده از رژیم و چالش های سیاره‌ی سلامتی ۲ کیلو کم کردن 🤯 https://eitaa.com/joinchat/339870120C345bdc3a28 بجنب عضو شو تا جا نموندی👆🏻 .
🔴 مثل مداد باش حکیمی مشغـول نوشتن با مـداد بود. کودکی از او پرسيد: چه می‌نويسی؟ حکیم لبخنـدی زد و گفت : مهم تر از نوشتـه هايم ، مـدادی است کـه با آن می‌نويسم ، وقتی بزرگ شدی مـثل اين مـداد شو! پسر تعجب کرد! چون چيز خاصی در مداد نديد! حکیـم گفت پنج خصلت در اين مداد هست. سعی کن آن‌ها را بدست آوری اول: می تـوانی کارهـای بـزرگی کنی، اما فـراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدايت میکند و آن دسـت خـداست! دوم : گاهی بـايد از مداد تـراش استفاده کنی ، اين باعث رنج مداد میشود، ولی نوک آن را تيز می کند. پس بدان رنجی که می بری از تو انسان بهتری می سازد! سـوم: مداد هميشه اجازه می‌دهد که برای پاک کـردن و تصحیح اشتباه از پاکن استفـاده کنیم ، پس بـدان که تصحيح يک کار خطا، اشتباه نيست! چهارم : چـوب مداد در نـوشتن مـهم نيست، مهم مغز مداد است که درون این چوب است ، پس هميشه مراقب درونت باش که چـه از آن بيرون می آيد! پنجم: این که مداد هميشه از خـود اثـری باقی می گـذارد ، پس بدان هر کاری در زنـدگی ات می کنی ، ردی از آن بجا میماند، پس در انتخاب اعمال و رفتارت دقت کن! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
کلاس‌خصوصی برای پیش‌دبستانی رایگان شد😱 مهر ماه سال ۱۴۰۲ نزدیکه و فکر می‌کنی فرزندت توانایی ورود به کلاس اولو نداره؟😢 فرزندت به یادگیری هیچ‌مهارتی علاقه نشون‌نمیده‼️ یه راهنما و مشاور همیشگی برای تحصیل فرزندت می‌خوای؟😇 دیگـه نگران نباش من معلـم رسمـی آمـوزش و پرورش با ۱۹ سال سابقه کاری برای کلاس اول دبستان اینجا هستم تا شما دیگه هزینه ای برای مربی های خصوصی و مهد کودک ها پرداخت نکنی✋🏻❌ تمام مطالب کانالم رایگانه و با بازی فرزندتونو علاقه‌مند به درس می‌کنم، فقط کافیه تو کانال زیر عضو شی 🤩👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2832662770Cfed862f5cc
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔴این داستان بر اساس واقعیت است ‼️ دختر همسایه‌مون ۶ سالشه و الان مثل یک کلاس‌ اولی مهارت‌های پیش‌نیاز ورود به پایه اول رو بلده😱 پسر منم تقریباً همسن اونه اما نمیدونستم چطور باید این مهارت‌ها رو بهش یاد بدم...😢 خجالتو گذاشتم کنار و از همسایه‌مون پرسیدم چطوری بـچـه‌شو برای کلاس اول آمـاده کرده؟🤔 گفت کاری ندارم فقط کافیه تو کانال خانم خسروی عضـو بشید تا نکـات و آمـوزش هارو در اختیارتون بزاره😍👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2832662770Cfed862f5cc
☕️ یازده ساله بودم و عاشق کتاب. همه‌ی کتابهای توی خانه را خوانده بودم، شریعتی‌ها را چند بار، مطهری‌ها را از اول تا آخر، دیوان شعر انوری (چرا باید به جای حافظ و شاهنامه توی خانه انوری می‌داشتیم، نمی‌دانم!)، یک کتاب شعر که نویسنده‌اش دوست پدرم بود و قرآن. مامان بیمارستان بود، یک پای بابا محل کارش بود و یک پایش دنبال دوا و داروی مامان. مرفین گیر نمی‌آمد و داروهای شیمی‌درمانی قیمت خون پدرِ همه‌ی صنف دارو بود. توی این هیروویر آنچه به چشم نمی‌‌آمد کرمِ کتاب بودن من بود. کسی حواسش به من نبود. به اینکه دلم کتاب جدید می‌خواهد و قدیمی‌ها را آن‌قدر خوانده‌ام که گوشه‌های کتاب‌ها ساب رفته. بین این‌همه گرفتاری کتاب‌خواستن من اَتِینا بود. تا اینکه اسباب‌کشی کردیم و توی کمددیواری خانه‌ی جدید یک کتاب پیدا کردم. انگار دنیا را به من داده بودند، کتابِ توی کمددیواری، نور فانوس دریایی بود توی تاریکی، صدای دنگ‌دنگِ رسیدن دسته‌ی کولی‌ها بود به یک روستای دورافتاده‌ی خواب‌زده. اگر بگویم تا سال‌ها بعد به داستایوفسکی به چشم معشوق نگاه می‌کردم، بی‌راه نگفته‌ام! جنایت و مکافاتش همان پیام "بپوش میام دنبالت" بود در یک غروب جمعه‌ی دلگیر و حوصله‌لبریزشده. بعد از آن، بعدها که کتاب توی دستم زیاد بود، گاهی کتابی جا می‌گذاشتم، به‌عمد تا شاید دخترکی یازده‌ساله از عشق‌بازی با کتابِ من صفا کند‌. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @hkaitb
خبر خوش برای افرادیکه دیسک کمر و سیاتیک دارند❗ با شروعِ فصلِ سرما تعدادِ مراجعین برای دردهای استخوان و ستون فقرات چندین برابر میشود 😭؛ درمان دردهای شبانه ی استخوانی ، کمر درد ، زانو درد ، گردن درد و ... بدونِ نیاز بخوردنِ گاه و بیگاه مسکن و عمل های جراحی ‼️ اگر شماهم جزو افرادی هستید که شبها با دردِ استخوان می خوابید حتما وارد شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3498508525Cc3548bddf5 ➕ کانال رضایت قبل و بعد از استفاده✔️
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔥اگر شما طوری است که بعد از کمی راه رفتن پا درد و کمر درد میگیرید اینجا راهکار بگیرید👇 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 💧اگر هم دارید که در هنگام عصبانیت ، سرما یا کار زیاد بیشتر میشود اینجا راهکار بگیرید👇 🦶🦶🦶🦵🦶🦵🦶🦶🦶🦶 🦶🦶🦶🦵🦶🦵🦶🦶🦶🦶
✨﷽✨ 🌼داستان آموزنده ✍پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : «ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.» پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین کره بگشای و گندم را بریز آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟! پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌‌‌‌ ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ @hkaitb
🇮🇷 این در‌ ایران 🇮🇷 با تزریق و به سبک نچرال اختصاصی هر چهره غوغا کرده ! خودت ببین چکیار می کنه 💪👇 https://eitaa.com/joinchat/2873426145C246141b6fa ❤️ یادت نره دکمه پیوستن از پایین کانال رو حتما بزنی تا گم نکنی ❤️ 💥 تخفیف دو برابری و دو برابر زیباتر فقط برای اعضای کانال این خانم دکتر در ایتا😉 ❤️ یادت نره دکمه پیوستن از پایین کانال رو حتما بزنی تا گم نکنی 👇❤️ https://eitaa.com/joinchat/2873426145C246141b6fa دیگه فقط و اصل بزن به سبک نچرال اما ارزان تر 👈 ورود به کانال خانم دکتر 👉
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
با لمس قلب ۸۰٪ تخفیف و بگیر ( مدت محدود ) 👇 ♥️ ♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️ 👆🙄 ❤️ یادت نره دکمه پیوستن از پایین کانال رو حتما بزنی تا گم نکنی ❤️ 💪
🍃🍃🍃🍃 🔆رفتار شهید بروجردی با یک سرباز... خودش را برای رفتن به ماموریت آماده می‌کرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم. ‌محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت می‌کنی و او هم به تو می‌گوید که نمی‌شود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید. این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت می‌کنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد. محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد می‌خواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسه‌ای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم. ‌اما سرباز که هنوز نمی‌دانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کاره‌ای که دخالت می‌کنی؟! من با بروجردی کار دارم. ‌محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم. سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر می‌خواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس. ‌اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم می‌شود این عصبانیتت را فرو نشاند. از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به شهادت شد. ‌خبر برخورد فلان نماینده مجلس با سرباز ناجا را که شنیدم، یاد روایتی که در بالا خواندید افتادم. حضور امثال عنابستانی در مجلس و رده‌های مدیریتی کشور، خیانت است به آنهمه خونی که پای حفاظت از این نظام و انقلاب ریخته شد؛ از جمله خون بروجردی. و سوال این است که چه شد که از بروجردی به عنابستانی رسیدیم؟ ‌کاش می‌شد برگردیم به قبل‌تر ها؛ به روزگار بزرگانی چون بروجردی ها و کاظمی ها.. حکایت @hkaitb