✍هرگاه...
هرگاه کسی خشم داشت، بدانید که به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است.
هرگاه کسی نومید بود، آ گاه باشید که به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است.
و هرگاه کسی حسد میورزید، نیاز دارد دیده شود.
اگر کسی شاکی و گلهمند بود، نیاز دارد شنیده شود.
اگر کسی تلخ بود، نیاز دارد مهربانی دریافت کند.
و اگر کسی ستم میکند، نیاز دارد که دوست داشته شود.
اگر کسی بخل ورزید، نیاز داشته است که بخشیده شود.
و همه این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد،
ببارد و
ببارد
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❣ دکتر الهی قمشه ای :
وقتی از آستانه ی پنجاه سالگیم گذشت.
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد.
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال، با اهمیتتر از شادی نیست.
حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم نیستند.
حالا میفهمم استرس، تشویش، دلهره، ترس آزمون کنکور و استخدام، ترس نتیجه، اضطراب سربازی، ترس از آینده، وحشت از عقب ماندن، دلهره ی تنهایی، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه، اول مهر، ۱۴ فروردین، بیکاری و.. هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند.
حالا میفهمم یک کبد سالم چندبرابر لیسانسم ارزشمند است.
کلیه هایم از تمامی کارهایم، دیسک کمرم از متراژ خانه، تراکم استخوانم از غروب های جمعه، روحم از تمام نگرانیهایم، زمانم از همه ی ناشناختههای آینده های نیامده ام، شادیم از تمام لحظه های عبوسم،
امیدم از همه ی یاس هایم با ارزش تر بودند.
حالا میفهمم چقدر موهایم قیمتی بودند...
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی تمام قدر لحظه های بودنشان را میفهمند با غبار غم و تردید و غصه و ترس و چه شودها زندگی شان را حرام نکردند.
در حال، ماندند و ذهن شان را خالی، حسشان را چون ابر در حرکت، روحشان را با آموزه های درست و حقیقی تزیین و اندیشه هایشان را آزاد و تخیل شان را سرشار میکنند.
به معنی حقیقی کلمه زنده اند،
زندگی میکنند و به معنی واقعی کلمه در آرامش میمیرند:
سرخوش، همچون فصلی از زندگی،
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی...
هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید. چون تمومی نداره. دنبال شادی باشید.
بذارید ذهنتون نفس بکشه
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه
سالها پیش حاکمی به یکی از فرماندهانش گفت: مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید.
همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد و به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت...
حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد، چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند...
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و گرسنگی و فشار های ناشی از سفر طولانی مدت داشت می مرد، از خودش پرسید: «چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدار زمین را به پیمایم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن کردنم نیاز دارم...»
این داستان شبیه سفر زندگی خودمان است. برای به دست آوردن ثروت سخت تلاش می کنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف شود غفلت می کنیم تا با زیبایی ها و سرگرمی های اطرافمان که دوست داریم، مشغول باشیم. وقتی به گذشته نگاه می کنیم متوجه می شویم که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم، اما نمی توان آب رفته را به جوی باز گرداند. زندگی تنها پول در آوردن نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیبایی ها و لذت های زندگی بهره مند شد و استفاده کرد..
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
♨️زایمان عجیب یک دختر😱
.
دو ماه قبل دختری که در لندن بسر می برد ناگهان احساس ناراحتی کرد. چنان درد می کشید و حالات او چنان بود که پزشکان تشخیص دادند که درد زایمان است. او را به یک بیمارستان منتقل کردند، تحقیق بعمل آمد، معلوم شد که شوهر ندارد. معاینات هم نشان داد که باردار نیست، اما او همچنان در تخت بیمارستان بخود می پیچید و ناله می کرد و سراپای وجودش را نیز عرق سردی پوشانده بود. چند ساعتی وقت پزشکان را گرفت، سرانجام آرام شد، لبخندی زد و گفت: راحت شدم، نوزاد پسر است!! پزشکان ابتدا گمان می کردند که با یک دیوانه سروکار دارند ولی پس از تحقق متوجه شدند که...
ادامه داستان... 👇 👇
ادامه داستان... 👇 👇
https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
سنجاق شده ☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴
زندگی همهمه.....
هر ڪجا خندیدیم هر ڪجا خنداندیم
زندگی آنجاست
بی خیال همه تلخی ها....📚
🌹 صبح زیباتون بخیر و نیکی 🌹
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایتیبسیارزیبا
💎 گویند:ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند.
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💫#اندکی_تفکر
نابینا: مگر شرط نکردیم
از گیلاس های این سبد یکی یکی بخوریم؟
بینا: آری
نابینا: پس تو با چه عذری
سه تا سه تا می خوری؟
بینا: تو حقیقتا نابینایی؟
نابینا: مادرزاد
بینا: چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟
نابینا: آن گونه که من دو تا دوتا می خوردم و
تو هیچ معترض نمی شدی!
تنها کسانی در مقابل فساد و بی قانونی
می ایستند که خود فاسد نباشند!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕شمر کیست؟
مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت اما حسین(ع) را کشت.
یکی از افراد مقابل امام حسین، شمر بن ذی الجوشن است.
از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین!
کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت. این چنین کسی حالا در کربلا شمر می شود.
با ورودش به کربلا همه چیز عوض می شود.
شمر آدم کوچکی نیست اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما نگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید.
هیچ گاه گفته نمی شود که وقتی شمر دستش را به حلقه خانه خدا می زد چگونه با خدا زمزمه می کرد!
این آقایی که ما صحبتش را می کنیم (شمر) شانزده بار با پای پیاده به سفر حج رفته است.
فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند!! بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند.
در کربلا هر روز بيست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد!!
در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله برای نماز خواندن، اذان می گفتند فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی خواند.
آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست!
و حبیب به آن ها می گوید: "نماز شما قبول است؟!"
درگیری می شود .حبیب به شهادت می رسد. حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند.
ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر.
شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود؛ چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟
این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما
حساب خودتان را بکنید پس....
✍ دکتر علی شریعتی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🌸🌹#جملات_ناب
✍️گورستانها
پر از انسان هایی
است که می پنداشتند
چرخ دنیا ... بدون آنها نمی چرخد❗️
✍️به یادتان می آورم تا بدانید که
زیباترین منش انسان محبت اوست
پس محبت کنید
چه به دوست چه به دشمن
که محبت دوست را بزرگ کند
و دشمن را دوست..
✍️وقتی در مورد دیگران قضاوت میکنید،
عمدا دارید به آنها صدمه میرسانید.
احترام به تفاوتها فراتر از کنار آمدن
با دیگران است.
✍️اگر میخواهی ارزش خویش بدانی،
بنگر که به چه چیز دل بسته ای ...
✍️یا زیاد بخوانید یا اصلا نخوانید❗️
کسانی که چند کتاب محدود خواندهاند
به متوهمترین و خطرناکترین انسانها
تبدیل میشوند، زیرا تعصب شدیدی روی
دانش اندکشان پیدا میکنند.
✍️به محض این که به خودت اعتماد کنی،
متوجه میشی چطوری باید زندگی کنی❗️
✍️زندگی با خونسردی و بی اعتنائی
صورتک هر کسی را بخودش ظاهر میسازد،
گویا هر کسی چندین صورت با خودش دارد.
💝💝💝
((( شعار ما 👇)))
هر چه توان انسان كمتر باشد
ادعاى او بيشتر است
و هر چه توان انسان بيشتر باشد
ادعاى او كمتر است..
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🚫زن زیبا و بازرگان!
بازرگانی زنی زیبا روی بنام زهره داشت. روزی بازرگان عزم سفر کرد بر تن زن لباسی سفید پوشاند و کاسه ای پر از رنگ نیل به غلام خود داد و گفت:
🔞هر وقت زن مرتکب کاری ناشایست یا خیانتی شد بدون آنکه بفهمد یک انگشت را با نیل رنگی کن و بر لباس او بزن تا وقتی آمدم بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده است و بعد به سفر رفت ...
پس از مدتی رفت و آمدهای مشکوک در منزل بازرگان انجام میگرفت که بیشتر آنها مردان زیبا و غریبه بودند ولی غلام از ترس زن بازرگان جرات کاری را نداشت تا اینکه تصمیم گرفت با نامه ای مرد بازرگان را مطلع کند‼️
بازرگان فورا به شهر خود بازگشت و مخفیانه وارد خانه شد و زنش را تنها در اتاق با مردی دید ...
ادامه داستان باز شود👉
ادامه داستان باز شود👉