🥀 #تلنگر
ما که جوانی نکردیم !
یعنی وقت و حوصله اش را نداشتیم !
ما سرمان شلوغ بود ، خیلی شلوغ !!!
به قدری فکر و مشغله روی سرمان سنگینی می کرد ، که درک درستی از سن و سال نداشتیم ...
ما حتی کودکی هم نکردیم ،
چشم باز کردیم و پیر بودیم ...
جوری شکستیم ، که زبان اعتراضمان ، بند آمد !
ما قربانیان بدترین برهه ی تاریخ بودیم !
نسل جوانی های بر باد رفته ...
نسل بحران و بلا تکلیفی ...
نسلی که بدون فریاد ، در دل آتش زمانه سوخت !
ما کم سن و سال ترین سالمندان تاریخ بودیم !
#نرگس_صرافیان_طوفان
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_پندآموز
روزی مریده ای طناز بنزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ، من از نعمت داشتن برادر و پدر محرومم ، و در دنیا مادری دارم که ثروت هنگفت پدرم به وی رسیده و چون بیمار است بزودی دار فانی را وداع گفته و تمام مال و مکنت وی به من میرسد، آیا حاضری همسر من گردی تا از ثروت به ارث رسیده من بهره مند گردی ؟؟
شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و فرمود: نوچ ، همسر شما نمی شوم ...
مریده زیر لب گفت : ایییشششش بمیری😒 منو بگو میخواستم آدم فرضت کنم، و به خشم محضر شیخ را ترک بگفت و بسوی منزل راهی شد و چون به منزل رسید شیخ را بدید که با مادرش مزدوج شده و بسمت پدرش درآمده تا هم ارث مادر را کسب نماید و هم از لایحه دولت مبنی بر ازدواج با
فرزند خوانده درآینده بهرمند گردد
شیخ است دیگر ... 😄
✓
📙مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_خواندنی
مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد.
هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه كارهاى خطیر
بوریا باف اگر چه بافنده است
نبرندش به كارگاه حریر
📕#گلستان_سعدی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍ببینید و لذت ببرید
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی !
به جان ودل
توعاشق باش
رفیقان را
مراقب باش
مراقب باش تو به آنی
دل موری نرنجانی
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه_آموزنده
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید:
یاد دارم که در ایام کودکی ، اهل عبادت بودم و شب ها برمی خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم .
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته ، می خواندم . در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند .
پدر را گفتم : از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت ، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند .
پدر گفت : تو نیز اگر می خفتی ، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
📕گلستان سعدی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✅ محرم، مدرسه آزادمردی
جنگ حق و باطل نبردی است ازلی که ناقوس آن در روز خلقت دمیده شده و تا روز پیروزی حق بر باطل در محشر ادامه خواهد داشت.
از جمله نبردهایی که تیغ برّان حق، کمر باطل را در آن شکست معرکهی موسای پیامبر علیهالسلام بود با امپراطوری فرعون و چکاچک شمشیرهای فرعونیان!
در این ماه ـ و دقیقا در دهم یا عاشورای این ماه ـ بود که رمز ایمان و اسلام موسای پیامبر علیهالسلام قوم ستمدیده و مظلوم بنیاسرائیل را از زیر پنجههای ظلم و ستم فرعونیان بیرون کشیده بر ساحل پر موج دریا قرار گرفت.
این سو دریای خروشان است و نهنگهای گرسنه و آن سو اسبان فرعونیان که چارنعل میتازند و شمشیرهای برّانی که در جهش آفتاب سوزان در کنار رعد و غرش سربازان مست چون برق در آسمان میجهند...
لحظاتی است بسیار هراسناک که عقل بشر در آن از کار میافتد. حضرت موسی هم ستمدیدگان را به وعده نجات از خانه و کاشانه ایشان بیرون کشیده تا در اینجا با تیغ فرعون چون گوسفند سر بریده شوند!…
این است قدرت و توان یک مؤمن کوشا… که باید در ره حق بکوشد و از هیچ نهراسد و از خود هیچ کوتاهی نشان ندهد پس از آنست که آسمان ادامه ماجرا را در دست میگیرد. اینجاست که معجزه سخن میگوید!..
هرگاه عقل بشر در پرتو ایمان صادق در رکاب نبوت بپاخیزد، و جز اخلاص و ایمان هیچ نکارد معجزه دست در دستان او خواهد نهاد…
آری...
عصای معجزهآسای موسی علیهالسلام به فرمان خدای موسی به دریا زده میشود و دریا از وسط شکافته میشود و موسی و پیروانش بر خاک خشک در کوچهای که دو دیوار آن را موجهای خروشان آب مستانه بالا میزند بدانسوی دریا بحرکت در میآیند…
و لشکریان نادان فرعون نیز از پشت، خود را طعمه این معجزه میکنند…
حضرت موسی و یاران به ساحل رسیدن همان و دریا به حال خود خزیدن همان…
در یک آن، دو دیواره موجهای خروشان همدیگر را به آغوش میکشند و فرعون و فرعونیان را تا ابد از صحنه آفرینش میربایند…
این پیروزی بزرگ حق بر باطل در فراز تاریخ، افتخاری است نمونه که همواره مومنان آن را جشن میگرفتند.
بنیاسرائیل تا روزی که پرتوی از حق در آنها جریان داشت دهم محرم را روزه میگرفتند و چون پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم از این خبر مطلع شدند فرمودند: ما به موسی اولاتریم از یهودیان … و از آن روز امر فرمودند: مسلمانان روز عاشورا و تاسوعا را به پاس پیروزی حق در کالبد موسی بر فرعون رمز باطل روزه بگیرند.
این روزه در حقیقت اولاً سپاس مومنان است از پروردگار یکتایشان که حق را بر باطل؛ موسی را بر فرعون؛ و یا اسلام را بر کفر پیروزی بخشید.
و ثانیاً: یادبودی است از آن جشنواره بزرگ ایمان سترگ مومنان، و همدلیای است با آن صادقان راستین. و تجدید عهد و میثاق و پیمان است با حق که ما همیشه و همواره با تو خواهیم بود و جان و مال خود را در راه تو فدا خواهیم نمود…
این ماه پر شور، پر است از صحنههای نبرد حق و باطل...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان_کوتاه_تصویری
میان گرگ و خر بحث افتاد.
خر می گفت: علف آبی رنگ است
گرگ می گفت: نه سبز است
نزد سلطان جنگل رفتند و ماجرای اختلاف را گفتند...
شیر دستور داد که گرگ را زندانی کنند.
گرگ پرسید: دلیل این کار چیست؟ آیا مگر علف سبز نیست!؟
شیر گفت: سبز است. اما دلیل زندانی شدن تو، بحث کردن با خر است.
هرگز با نادان بحث نکنید...
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملا_و_کیسه_زر
دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد؛تا خواست ماجرا را شرح دهد، داروغه وارد شد و نزد قاضی نشست. ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم،از او سوال کردند که چطور بدون حکمقاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت:
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و ازخدا کمک خواستم.
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین_و_سلمانی
روزي ملانصرالدین دست بچه اي را گرفته وارد سلماني شدوبه سلماني گفت:
چون من تعجيل دارم اول سرمرا بتراش وبعد موهاي بچه را بزن.
سلماني هم تقاضاي اورا انجام داد.
ملا بعد از اصلاح عمامه را برداشت و رفت و گفت:
تاچند دقيقه ديگر برمي گردم!
سلماني سر طفل را هم اصلاح کرد و خبري از آمدن ملا نشد!
سلماني رو به طفل نمود وگفت:پدرت نيامد!
بچه گفت : اوپدرم نبود.
سلماني گفت : پس که بود؟
بچه پاسخ داد:او مردي بود که در سر کوچه به من گفت بيا برويم دونفري مجانی اصلاح کنيم!
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_غاز_یک_پا
روزی ملانصرالدین غازی پخته برای حاکم تازه وارد هدیه میبرد. در بین راه گرسنگی بر او غلبه کرد، یک ران آن را خورد و باقی را به خدمت حاکم آورد. حاکم چون غاز بریان را یک پا دید، پرسید: پس یک پای این غاز چه شد؟
ملا گفت: در شهر ما غازها یک پا بیشتر ندارند اگر باور ندارید غازهایی را که در کنار استخر ایستاده اند نگاه کنید.
حاکم نزدیک پنجره رفت دید که غازها روی یک پا ایستاده و به خواب رفته اند. اتفاقا در همان موقع چند نفر از فراشان آنها را با چوب زده و به آشیانه خود بردند.
حاکم رو به ملا کرد و گفت: نگاه کن دروغ گفته ای این غازها همه دوپا دارند.
ملا گفت: چوبی که آنها خوردند اگر شما خورده بودید عوض دو پا چهار پا فرار میکردید.😁
📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin