📔#حکایت_و_پند
یکی خری گم کرده بود.
سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که:
"اگر به جای این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم، پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟"
✍#فیه_مافیه_مولانا
این حکایت بیانِ حال کسانیست که طاعات و عبادات را چون کالایی برای فروش و رفع حوایج خویش به حق عرضه می کنند و بدان بر خدا منت می نهند
و بر خلق فخر می فروشند.
خدا را دلی دوست داشته باش
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✏️📘✏️
📘"داستانی کوتاه و پندی بزرگ"
✍گویند:
■روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر نقل مکان کند، خیمه ای را دید، و..
■ گفت:
اینجا را ترک نمی کنم تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
□به سوی خیمه رفت و دید گاوی به میخی بسته شده و زنی را دید که آن گاو را می دوشد،
■بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
■ با تکان خوردن میخ،
گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
■مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
■شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
■سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
■ فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند:
❓ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
■ابلیس گفت:
کاری نکردم 《فقط میخ》 را تکان دادم.
👥بیشتر مردم فکر می کنند کاری نکرده اند، در حالی که نمی دانند《چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند》،
■سخن چینی است؛ و گاهی:
📎حالتی را دگرگون می کند.
📎مشکلات زیادی را ایجاد می کند.
📎آتش اختلاف را بر می افروزد.
📎خویشاوندی را برهم میزند.
📎دوستی و صفا صمیمیت را از بین می برد.
📎کینه و دشمنی می آورد.
📎طراوت و شادابی را تیره و تار می کند.
📎 دل ها را می شکند.
🚫 بعد از این همه کسی که این کار را کرده فکر می کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!!
❗️قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش!
📌مواظب باش میخی را تکان ندهی!!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💎شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
♦️صحبتهای کمتر شنیده شده از #حاج_قاسم سلیمانی درباره بوسیدن پای مادر👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/819331137Ccc66733c46
سنجاق شده ❤️❤️
گاهی بی توجه باش!
به تمام آدم های سمیِ اطرافت...
همان هایی که از موفقیت چیزی نمی دانند،و تو را ازتلاش منع می کنند
این ها را نادیده بگیر...
راهت را ادامه بده
گام هایت را محکم تر بردار
خدا باتوجه به ظرفیت و توان تو، در دلت آرزو، و در سرت ، هدف می گذارد...
حتما لیاقتش را داشته ای...!
در مواجهه با این آدم ها،
خودت را به نشنیدن بزن
ارزشِ تو خیلی بیشتـر از این حرف هاست...باورکن؛
هیچ چیز برای تو
غیـــر ممکن نیست...!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
❤️
"" ولنتاین""
فقط برای
عاشقان نیست...
گاهی برای
"دوستانی" است
که ارزششان
"بالاتر از عشق" است...
🌺پیشاپیش ولنتاین مبارک🌺
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد.
تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«های های خدا!
گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📔 برگرفته از مثنوی معنوی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷خـــدایا
🍃در این روز زیبا و دلپذیر
🌷آرامش ناب و عطر مهربانیت را
🍃همچون دانہ های باران
🌷آرام و بی صدا بر
🍃قلب دوستان و عزیزانم ببار
🌷و امروزشان را
🍃به طراوت و پاکی باران قرار ده
🌷الــهــی آمـیـن🙏🏻
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
هدایت شده از کانون تبلیغاتی VIP فجر
خبـــریمهمازبزرگترینفروشگاهایتا😳
فقطانتخابکنیدچهچادریمیخواید👇
💖ملی حسنا جده ساده
💖دانشجویی لبنانی قجری
💖صدفی سنتی پرنسس یا...
انتخاب کنید، سفارش بدید با کلی سورپرایز عالی و متبرک در خونتون تحویل بگیرید😁
به فامیل و آشناها هم معرفی کنید هم جنسش عالیه هم جوایزش، خیلی ازتون ممنون میشن😇
زودتر بزنید روی لینک جا نمونید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
هدایت شده از .
یکی از مهمترین خواص حرز امام جواد(؏) بخت گشایی و ایجاد مهر و محبت بین زن و شوهره
با توسل به آن حضرت روی کبوترای حرم کلیک ببین دارن کجا میرن😍👇
🕊 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🌺 🕊
🕊 🌸 🌺 🌺 🕊
🕊 🌺 🕊
🕊 ✨ 🌺 🌺 🌺 🌺 🕊
🕊 🌺 🌺 ✨ 🕊
🕊 🌺 🌺 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🕊
🕊 ✨ 🕊
تخفیفات استثنائی از الان تا روز زن🌹👆
📕حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد.
تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«های های خدا!
گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📔 برگرفته از مثنوی معنوی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin