eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟داستانی از جهان پهلوان تختی تختی يک ماشين بنز 170 سبزرنگ داشت. هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند به نام‌هاي علی و آوانس. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسانند. يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را مي‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم. به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم. ماشین آنجا بود، تختي دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزي، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود. بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغي که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم. در واقع تختی هر وقت می توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتي زماني که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. علي اکبر حيدری، دوست جهان پهلوان تختی و دارنده نشان برنز المپيک 1964 توکيو ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر شعبان و اعیادش، سلام بر حسین و عباسش، سلام بر سجاد و سجودش، سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش 🌺حلول ماه شعبان، ماه رسول خدا مبارک🌺
📚یک اشتباه بدبو ابتهاج تعریف میکرد: در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم، دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر ، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند، توی کف قبر ریختن.ا از یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد، سوال کردم که : این چه رسمی ست که شما دارید؟ گفت: توی رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحبه و ما مدت هاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم! میگفت که چون برام تعجب آور بود، سریع گشتم یه رساله پیدا کردم و رفتم سراغ طرف و بهش گفتم: کجاش نوشته؟ طرف هم میره تو بخش آیین کفن و دفن میت، آورد که بفرما دیدم نوشته کف قبر مسلمان، مستحب است یک وجب پهن تر باشد! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚داستان روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر. امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین» است. 📚بحار، ج ٧١، ص ٤٠ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 💞بس پیر در فراق تو مُرد و بسے جوان ✨در انـتظـار آمـدنٺ، پـیر مـےشود 💞تا ما نـمرده‌ایـم، تو پا در رڪاب ڪن ✨تعجیل ڪن عزیز دلم! عزیز دلم دیر مےشود 🍃❀✿❀🍃🌼🍃❀✿❀🍃
📚 (گـــدای زرنگ) مردی بود که ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﺪﺍﻳﻲ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ هم هر روز ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ... ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ یکی‌شان ﻃﻼ بود ﺑﻮﺩ ﻭ یکی‌شان نقره بود ،ﺍﻣﺎ گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ... ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ... ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ آنجا ﻣﻲ‌ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ آن گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ آن گدا ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ... ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﮔﻴﺮﺕ ﻣﻲ‌ﺁﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﻲ‌ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ... گدا ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻇﺎﻫﺮﺍً ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ٬ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﻲ‌ﺩﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ هستم..! ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻲ‌ﺩﺍﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ شیوه ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ‌ﺍﻡ... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚خروس گردو دزد یک شب خروسی خواست برود خانه قاضی گردو بدزدد ، در بین راه به یک گرگی رسید . گرگ پرسید :« رفیق کجامی روی ؟» گفت :« می روم منزل قاضی گردو بدزدم .» گفت :« من هم بیایم ؟» گفت :« بیا.» با هم حرکت کردند رسیدند به یک سگ . سگ پرسید :« کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» سگ گفت :« من هم بیایم ؟» گفتند :« توهم بیا.» باز رسیدند به یک کلاغ پرسید :« بچه ها کجا؟» گفتند :« می رویم خانه قاضی گردو دزدی » گفت :« من هم بیایم؟» گفتند توهم بیا.» باز رسیدند به یک مار. مار پرسید :« دوستان کجا؟» جواب شنید :« می رویم خانه قاضی گردو بدزدیم .» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« توهم بیا.» باز داشتند می رفتند رسیدند به یک عقرب . عقرب پرسید :«کجا؟» گفتند :« می رویم گردو بدزدیم.» گفت :« من هم بیایم؟» گفتند :« بیا.» خلاصه همه دسته جمعی به در خانه قاضی رسیدند در باز بود به داخل خانه رفتند . گرگ گفت :« من نگهبانی در خانه را به عهده می گیرم .» بقیه به حیاط رفتند . کلاغ روی شاخه درخت وسط خانه نشست . مار به زیر هیزم ها رفت . عقرب توی قوطی کبریت رفت و خروس که می دانست گردو توی تاپو در بالاخانه است ، به سگ گفت :« تو مواظب پله های بالاخانه باش » و خودش رفت بالاخانه تاپو و شروع به شمارش و دزدیدن گردوهاکرد . زن قاضی صدای گردوها را که شنید از رختخواب جست و به سراغ هیزم رفت تا آتش روشن کند . ماراز زیرهیزم بیرون آمد وزد به دستش . دوید سراغ قوطی کبریت . عقرب دستش را نیش زد . خواست توی تاریکی برای دستگیر کردن دزد به بالاخانه برود سگ پرید و پاش را گرفت خواست برود به همسایه ها بگوید و کمک بگیرد گرگ حمله کرد ترسید . دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت :« خدایا » کلاغ کثافت کرد درحلقش . در این میانه فقط خروس برد کرد وهرچه گردو خواست دزدید . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 روزی حضرت موسی به پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.» خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚شير و سگ يک روز يک سگ آمد پيش شير و گفت: سلام. شير گفت: عليک سلام، چه مي گويي؟ سگ گفت: مي خواهم با تو کشتي بگيرم. شير گفت: عجب رويي داري! ما سر به سر شما نمي گذاريم براي اينکه مي گويند باوفا هستيد. حالا کارت به جايي رسيده که بيايي با من ادعاي همسري و هموزني کني؟ مگر نمي داني من کي هستم؟ سگ گفت: چرا مي دانم، ما از يک جنس هستيم. مگر نمي بيني که هر دو گوشت مي خوريم و هر دو موقع ادرار يک پايمان را بالا مي گيريم.شير گفت:«خوب، شما از ما تقليد مي کنيد ولي اين همجنسي نيست پس چرا هيچ کار ديگرتان به ما شباهت ندارد. شما به هواي يک لقمه نان طوق بندگي گردن مي گذاريد و براي ديگران سگ دوي مي کنيد. من از کسي که به دستور ديگران زندگي مي کند خوشم نمي آيد. ما وقتي هم اسير مي شويم و توي قفس هستيم باز هم شير هستيم، اين کجايش به هم شبيه است؟» سگ گفت:«خوب، اگر راست مي گويي و حريف هستي بيا دست و پنجه نرم کنيم.» شير گفت:«من با ضعيف تر از خود زور آزمايي نمي کنم. ما هم وزن نيستيم. اگر تو را زمين بزنم افتخاري ندارد، اگر هم از تو شکست بخورم دليل بزرگي تو نيست ولي مايه ننگ من هست. کسي که با ضعيف تر از خود زورآزمايي مي کند در خودش هم ضعفي سراغ دارد و من به قدرت خود ايمان دارم.» سگ گفت:«خيلي خوب، حالا که اينطور شد من هم مي روم پيش همه حيوانات صحرا و مي گويم شير از من ترسيد و با من کشتي نگرفت.» شير گفت:«برو پي کارت، من سرزنش همه حيوانات ديگر را خوشتر دارم از اينکه شيرها مرا سرزنش کنند که چرا به يک سگ ضعيف زور مي گويي. اصلاً وقتي من با تو کشتي بگيرم شيرها حق دارند در شير بودن من شک کنند. شير اگر شير است بايد با شير کشتي بگيرد.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘