👌#حتمابخوانید
🔹فردي از دوستان شيخ رجبعلی خیاط نقل مي كند:
كه مدتي بود اوضاع كسب و كار روال خوبي نداشت .
روزي جناب شيخ از سبب ناراحتي من پرسيد ،
موضوع را شرح دادم ،آن گاه پرسيد :
-مگر تعقيبات نمي خواني ؟
-چرا.
ـ چه مي خواني ؟
ـ دعاي صباح ،منقول از امير المؤمنين (عليه السلام ).
ـ به جاي آن سوره حشر و دعاي عديله را بخوان ،
تا مشكلاتت برطرف شود .
ـ چرا دعاي صباح را نخوانم ؟
شيخ فرمود :
دعاي صباح فقرات و نكاتي دارد
كه فرد بايد توانايي و كشش آن را داشته باشد .
حضرت امير (عليه السلام )در اين دعا
از باري تعالي در خواست مي كند
كه خدايا دردي به من عطا فرما
كه در ان لحظات هم از يادت غافل نشوم ؛
بنا براين ،دعاي صباح ظرفيت خاص خود را نياز دارد
و شما بدون داشتن ظرفيت لازم ،
آن را خوانده اي و چنين مشكلاتي برايت ايجاد شده است .
پس به جاي آن سوره حشر و دعاي عديله را بخوان تا آسوده شوي .
آنچه گفته شد نمونه اي از دقت نظر شيخ در معاني ادعيه مأثوره و شيوه درست استفاده از آنها براي رسيدن به نتيجه است .
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
از کرامات وسخا و جود و احسان حسن
عالم هستی شده ریزه خور خوان حسن
دردمندان را بگو این پسر مشکل گشاست
در مدینه مرقدش تا ابد دارالشفاست
#یاڪریم_آل_طاها💚
#میلاد_امام_حسن_مجتبی❤️
#مبارڪباد🌺🎊
📚 حکمت_پروردگار
🌹امام باقر علیه السلام فرمود:
یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند، از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است. آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد 'مرد اولی' بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه 'با آن وضع رقبت بار' قرار دادی و این 'امیر' نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟ 'آن چیست و این چیست؟' خداوند به او وحی کرد: ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن 'مرد اولی' بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند، ولی این بنده من 'امیر' که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وضعی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی و طلب نداشته باشد.
📙 اصول کافی، جلد 2 ، ص446 ، باب عقوبه الذنب ، حدیث 11
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
تحدیر(تندخوانی)جزء۱۵ قرآنکریم - <unknown>.mp3
4.15M
تندخوانی جزء پانزدهم قرآن کریم
با صدای استاد معتز آقایی.
•
📚#قمار_بردش_هم_باخت_است!
حکیمی در وقت مردن به پسرش وصیت کرد که: "هرگاه به قماربازی میل نمودی، اول برو پیش «لیلاج» [1] که استاد و سرآمد همه قماربازان است و با او قماربازی کن."
روزی فرزند، بعد از وفات پدرش، هوس قمار بازی کرد. به یاد نصیحت پدرش افتاد و با خود گفت: "خوب است اول به سراغ ليلاج معروف بروم."
پُرسان، پُرسان، سراغ خانه لیلاج را از مردم گرفت. گفتند: در گُلخُنِ حمام، منزل دارد. به گلخن رفت. دید لیلاج تا کمر در خاکستر نشسته است. پیش رفت و سلام کرد و از او درخواست بازی نمود.
لیلاج، قاب را از کنار دست خود برداشت و به هوا پرتاب کرد و گفت: "انداختم پشت بام، برو بردار جفت آمد!"
فرزند حکیم رفت پشت بام، دید لیلاج راست می گوید. از بام به زیر آمد و رو کرد به لیلاج و گفت: "تو که در قمار این چنین استادی، چرا گلخن تابی می کنی و برهنه هستی؟"
لیلاج گفت: "برای این که قمار، بردش هم باخت است!" پسر حکیم، پس از شنیدن این سخن، سر را میان دو دست گرفت و از آنجا دور شد و بر روان پدر، رحمت فرستاد.
1 [ ليلاج: نام قمارباز معروف در زمان قديم]
2 [گُلخن حمام: محل داغ نمودن آب حمامها]
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚#قمار_بردش_هم_باخت_است!
حکیمی در وقت مردن به پسرش وصیت کرد که: "هرگاه به قماربازی میل نمودی، اول برو پیش «لیلاج» [1] که استاد و سرآمد همه قماربازان است و با او قماربازی کن."
روزی فرزند، بعد از وفات پدرش، هوس قمار بازی کرد. به یاد نصیحت پدرش افتاد و با خود گفت: "خوب است اول به سراغ ليلاج معروف بروم."
پُرسان، پُرسان، سراغ خانه لیلاج را از مردم گرفت. گفتند: در گُلخُنِ حمام، منزل دارد. به گلخن رفت. دید لیلاج تا کمر در خاکستر نشسته است. پیش رفت و سلام کرد و از او درخواست بازی نمود.
لیلاج، قاب را از کنار دست خود برداشت و به هوا پرتاب کرد و گفت: "انداختم پشت بام، برو بردار جفت آمد!"
فرزند حکیم رفت پشت بام، دید لیلاج راست می گوید. از بام به زیر آمد و رو کرد به لیلاج و گفت: "تو که در قمار این چنین استادی، چرا گلخن تابی می کنی و برهنه هستی؟"
لیلاج گفت: "برای این که قمار، بردش هم باخت است!" پسر حکیم، پس از شنیدن این سخن، سر را میان دو دست گرفت و از آنجا دور شد و بر روان پدر، رحمت فرستاد.
1 [ ليلاج: نام قمارباز معروف در زمان قديم]
2 [گُلخن حمام: محل داغ نمودن آب حمامها]
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘