🌺✍#زیبا_نوشت
انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای نا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند.
انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است
👈ذات خودت هرجور باشه با همون چشم بقیه رو میبینی. پس به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍این متن فوقالعاده زیباست❤️
💐هشت بهشت زندگی !!!!!
بهشت اول :
آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد
بهشت دوم :
دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد
بهشت سوم :
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
بهشت چهارم :
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سنت شد تا یاد بگیری
بهشت پنجم :
آغوشی بود که هرگز در آغوشش نگرفتی
بهشت ششم :
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند
بهشت هفتم :
همسر توست که با تمام وجود در کنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
بهشت هشتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
📕داستان زنی که شوهرش به دلیل ارتباط با جن ها طلاقش داد درحالی واقعیت چیز دیگری بود
✍زن و شوهر جوانى در دادگاه خانواده براى طلاق توافقى حاضر شدند
شوهر ٣٣ ساله اين زن به قاضى گفت:
من و همسرم مشكلى نداريم، اما مجبوريم از هم جدا شويم. مرد گفت: هر شب زنم در زیر زمین سراغ جن ها میرود و درنهایت اینکار به شدت باعث آزار و اذيتش میشود اما چون من جرات ورود به زیر زمین رو نداشتم و فقط از بیرون صداهایی میشنیدم زیاد مطمئن نبودم ولی به هر حال غيرت و غرور من اجازه نمى دهد زنم را در اين شرايط ببينم ،
زن جوان داستان عجيبى تعريف كرد، او به قاضى گفت: ١۵ ساله بودم که روزی سر یک مزاحمت تلفنی با پدرم دعوام شد امید کسی که هر روز ده بار به تلفن خونمون زنگ میزد و مزاحم میشد ولی پدرم فک کرد خبریه و من باهاش در ارتباطم پدرم از بس ناراحت و عصبی شد حرفامو باور نکرد و من رو به زیر زمین برد و کتکم زد انقد اذیتم کرد و کتکم زد که نزدیک بود بیهوش بشم اما بازم دست بردار نبود کە متاسفانە مجبور شدم با چاقویی که توی زیر زمین افتاده بود پدرم رو بزنم که چاقو به سینش خورد متاسفانه پدرم جان سپرد ولی قبل از مرگش نفرینم کرد و این آه پدرم دامنگیرم شد و من هنوز عذاب وجدان دارم و هرشب من ناخودآگاه با پیراهن خونی پدرم که پیشمه میرم توی زیرزمین حرف میزنم حتی خودمم نمیدونم چی میگم و اما شوهرم فکر میکنه که من با ارواح و اجنه در ارتباطم در حالی که داستان چیزی بود که تعریف کردم
اما متاسفانه شوهر این خانم توانایی مقابله با این شرایط را نداشت و سرانجام کار به طلاق میکشد.
پدر و مادرهای عزیز قبل از اینکه فرزندان جوانتان را سرزنش یا تنبیه کنید مطمئن شوید که واقعا اون کاری رو که میخواین بخاطرش تبیهش کنید رو کرده یا نه! تا عواقب ناخوشایندی گریبان گیر خود و فرزندانتان نشود.
✍ نویسندە: #بـهزاد_قدرون
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
#داستان_دردناک_یک_دانش_اموز_دختر😔
خیلی مهمه لطفا از دستش ندید و همشو بخونید(مخصوصا پدر و مادرا)
مادری تعریف میکنه:
یک روز که #دخترم از مدرسه برگشت، خیلی زود بود. گفتم @دخترم چرا اینقد زود برگشتی؟
داشت گریه میکرد از #درد_شکمش
هرکاری کردم خوب نمیشد. شکمش #بزرگ شده بود اما میدونستم این بزرگ شدن شکمش، مال چاق بودن نیست چون دخترم لاغر بود و تا دیروز هم چیزیش نبود!
فقط میگفت مامان تحمل ندارم دارم دیوونه میشم... منم به باباش زنگ زدم و بردیمش بیمارستان... دکتر اومد بیرون و بعد از معاینه گفت که دختر شما😱.... ادامه داستان 👇👇👇❤️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سنجاق شده در کانال
📚#داستانی_تأمل_برانگیز
ميگن روزي برای سلطان محمود غزنوی كبكی آوردن كه لنگ بود
فروشنده براي فروشش زر و زيوری زياد درخواست ميکرد
سلطان حكمت قيمت زياد كبك لنگ رو جويا شد
فروشنده گفت وقتي دام پهن ميكنيم براي كبك ها ، اين كبك را نزديك دام ها رها ميكنيم
آوازی خوش سر ميدهد و كبك هاي ديگر به سراغش مي ايند و در اين حين در دام گرفتار ميشوند
هر بار كه كبك را براي شكار ببريم حتما تعدادی زياد كبك گرفتار دام میشوند
سلطان امر به خريدن كرد و خواستار كبك شد
چون زر به فروشنده دادن و كبك به سلطان ، سلطان تيغي بر گردن كبك لنگ زد و سرش را جدا كرد
فروشنده كه ناباوارنه سر قطع شده و تن بی جان كبك را ميديد گفت اين همه كبك ، اين را چرا سر بريديد ؟؟؟
👈سلطان گفت هركس ملت و قوم خود را بفروشد بايد سرش جدا شود.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
📚 @Bohlol_Molanosradin
❤️✍#زیبا_نوشت
🌿به سه چیز هرگز نمیرسید
👈بستن دهان مردم...
👈جبران همهی شکستها...
👈رسیدن به همه آرزوها...
🌿سه چیز حتما به تو میرسد
👈مرگ ...
👈نتیجه عملت...
👈رزق و روزی...
اگر میخواهی
در زندگی به همه
چیز برسی ،توکل به
خدا را سرلوحهی همهی
امور زندگیت قرار بده...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕داستانی زیبا
❤️از سرورمان نبیاکرم (ص)❤️
از حضرت رسول (ص) نقل شده که
حضرت فرمود: خداوند به ملائکه امر فرمود:
وقتی بنده ام قصد انجام کار نیکی را کرد،
آن عمل را در نامه ی اعمالش بنویسید
و اگر آن را انجام داد،
ده برابر حسنه برایش بنویسید
و وقتی بنده ام قصد گناهی را نمود،
مـادامـی که انجـام نـداد، ننویسید ...
اگــر انجـــام داد،
فقــط یـک گنـاه بـرایش بنـویسیـد
و اگـــر منصـــرف شــد،
ثـــواب بـــرایـش بنـــویسیـــد
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#اندکی_تفکر🤔🤔
در سراسر دنیا افراد ثروتمند زیادی هستند که ثروت بالایی دارند
اما یه دست لباس ساده میپوشند و هیچ جا پول شونو به رخ کسی نمیکشند!
اما افراد نوکیسه، رفتارهای کودکانه ی خنده داری دارند و با استفاده از رسانه ها و مخصوصا فضای مجازی می خواهند بگویند:
ببینید من چه ساعتی دارم…
ببینید من چه ماشینی سوار میشم…
ببینید من چه لباسایی میپوشم…
این عقده ای بازی ها فقط به خاطر پَست و حقیر بودن این افراد است و از آن طرف انسان های بزرگوار با هر سطح مالی تلاش می کنند برای افراد محروم و نیازمند و مستحق قدم های مثبتی بردارند...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_نوکر_تنبل
اربابی، نوکری تنبل داشت. روزی به او دستور داد: برو هویج و خیار بخر و بیاور.
نوکر سهل انگاری کرد و جای هر دو، یکی را خرید و آورد.
ارباب نوکر را سرزنش کرد و گفت: از این پس، هر وقت از تو کاری خواستم، به جای یک کار باید دو کار انجام بدهی.
نوکر تنبل قبول کرد و گفت: چشم.
روزی ارباب بیمار شد و به نوکر دستور داد که برود دنبال حکیم. نوکر رفت و حکیم را با یک مرد دیگر حاضر کرد.
ارباب گفت: این مرد دیگر کیست؟
نوکر گفت: این قبرکن است. شما فرمودید هر وقت یک کار از من خواستی، دو کار انجام بدهم. اینک فرمان تو را انجام دادم. یک حکیم آوردم با یک قبر کن! اگر حکیم حالت را خوب کرد که چه بهتر وگرنه قبر کن حاضر است و دیگر نیازی به رفتن دوباره برای پیدا کردن قبرکن نیست!
📚برگرفته از لطائف السوائف
✍اثر:فخرالدین علی صفی
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔دعايی زیبا از بابا طاهر :
خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم .
بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم .
خدایا ازشهامت بی نصیبم،
شهامت ده که آرامش بگیرم.
خدایا ؛این تفاوت بر من آموز.
که در گمراهی مطلق نمیرم.
ابرها به آسمان تكيه ميكنند
درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر
گاهي دلگرمي يك دوست چنان
معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه
شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#داستان_کوتاه
شاه عباس از وزیر خود پرسید:
"امسال اوضاع اقتصادی كشور چگونه است؟"
وزیر گفت:"الحمدالله به گونه ای است كه تمام پینه دوزان توانستند به زیارت كعبه روند!"
شاه عباس گفت: "نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست كفاشان به مكه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند كفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی كن و علت آن را پیدا نما تا كار را اصلاح كنیم"!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin