📚 #حکایت_ملانصرالدین
🔻این داستان
📔#شیر_برای_ملانصرالدین
یک روز عصر، مردی که یک دبه شیر حمل می کرد در خیابان ملانصرالدین را متوقف کرد و گفت که مشکلی دارد و نصحیتش را می خواهد.
ملا گفت:« مشکلت چیه؟»
مرد توضیح داد:« با وجودی که شراب نمی خورم صبح ها که از خواب بیدار می شوم خیلی مست و سرخوش هستم.»
ملا نگاهی به ظرف شیر کرد وپرسید:« دیشب چی خوردی؟»
مرد گفت:« شیر»
ملا گفت:« همونطور که فکر می کردم. این دلیل مشکلت است.:
مرد بهت زده گفت:« شیر باعث مستی می شه؟»
ملا گفت:« اینجور است. شب شیر می خورد و می خوابی. در خوابت غلت می زنی. شیر با این تکان ها تبدیل به کره می شه. کره تکان می خورد تبدیل به پنیر می شه. پنیر به چربی تبدیل می شه. چربی تبدیل به شکر می شه. شکر تبدیل به الکل می شه. وقتی بیدار می شی در معده ات الکل داری. به همین دلیل صبح ها احساس مستی می کنی.»
مرد گیج شده، پرسید:« چکار کنم؟»
ملا گفت:« ساده است. شیر ننوش. زود، بدش به من.»
و شیر را از مرد بهت زده گرفت و رفت
✓
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💢روانشناسها دوران زندگی آدم را 4 دوره میدونند:
1 ) دوران ژست: تا 24سالگی ست و در این دوران آدم هر جا میره ژست میگیره و میگه من از همه بهترم
2) دوران قسط: دورانی ست که تا 40سالگی ست و با قسط ازدواج شروع و همینطور فقط باید قسط و قسط و قسط بده
3) دوران تست: تو این دوران که از 40 تا 60 سالگی ست با هجوم بیماریها مواجه میشیم و هی باید بریم دکتر و تست بدیم و تست بدیم و تسسسست بدیم
4) دوران فس: که از 60سال به بالاست و آدم به فس فس و... میفته
💢پس منتظر روزگار خوش نباشید!
از الان خود لذت ببرید... ‼️♥️
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#تلنگر
خداوند نمیپرسد چه ماشینی سوار می شدید
بلکه میپرسد چند پیاده را سوار کردید؟
خداوند نمیپرسد مساحت منزلتان چقدر بوده
بلکه میپرسد .در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید
خداوند نمیپرسد .در کمد خود چه لباسهایی داشتید
بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید .
خداوند نمیپرسد .بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است،
بلکه میپرسد برای بدست آوردن آن چقدرشخصیت خود را کنترل دادید .
خداوند نمیپرسد .عنوان شغلی شما چه بود ، بلکه می پرسد
چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید .
خداوند نمیپرسد .که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید،
بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید .
خداوند نمیپرسد .چند دوست داشتید، بلکه میپرسد با
دوستانتان چگونه رفتار کردید .
در مورد رنگ پوستتان نمیپرسد ، بلکه
از شخصیت شما سئوال می کند
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#داستان_واقعی_تأمل_برانگیز
دیروز در محل کارم مشغول بودم که فردی با ماسکی بر صورت و کیسه ای بر دست آمد و چند دقیقه ای مشغول تماشای میوه ها شد پس از چند دقیقه با صدای آرامی گفت :《آقا میشه هزار تومنی از این نارنگی به من بدید 》 اندکی در خود فرو رفتم ،گفتم آره چرا نمیشه شما جون بخواه نارنگی را کشیدم بعد از داخل کیسه خود خواست که پول را بیرون بیاورد ناگهان چشمم به درون کیسه افتاد داخل کیسه به اندازه یک مشت قند و یک لیوان بود فهمیدم کارگری ساده است از کیسه دو هزار تومان پول درآورد گفت بفرما من از خجالت آب شدم فردی که چیزی را میبیند و میخواهد ولی قدرت خرید آن را ندارد از همه خواهش میکنم اگردر شبهای گرانی در شبهای بی کسی فردی را دیدید یا متوجه صبر او بر سر چیزی شدید تا حد توان حتی اندکی از کمک کردن به فرد نیازمند دریغ نکنید شاید کمک کردن شما باعث شرمنده شدن فرد در مقابل اهل وعیال یا فرزندانش نشود شاید باعث شود که چشمه های انسانیت در ایرانمان نمیرد شاید شاید شاید ....😔
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#داستانی_بسیار_آموزنده
🌹#تربیت
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه
سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت:سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد:خیر عزیزم
فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم
داماد ضمن معرفی خود گفت:چطور آخه
مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت
یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که
باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و
گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من
که ساعت را دزدیده بودم از ترس و
خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم
را میبرید،ولی شما ساعت را از جیبم
بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا
پایان آن سال و سالهای بعد در اون
مدرسه هیچ کس موضوع
دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد
استاد گفت:باز هم شما را نشناختم! ولی
واقعه را دقیق یادم هست.چون من موقع. تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم
را بسته بودم
تربیت و حکمت معلمان،
دانشآموزان را بزرگ مینماید!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#استالین_و_مرغ_پرکنده
استالین ديكتاتور روسيه در ١٩٥١ در یکی از جلسات
معمول خود خواست که برای او مرغی بیاورند.
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد
با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد.
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن
اما بدون موفقیت فرار کند.
دستان استالین برای مرغ بیچاره خیلی نیرومند بود.
استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بین ببرد
و پس از پایان کار به یارانش گفت:
"حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد"
او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی
او ریخت و از او دور شد
همکارانش در کمال تعجب دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال می کند.
استالین با دانه های گندم مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید
در همه این مراحل مرغ پی در پی او را تعقیب میکرد
و قدم به قدم همراه او بود!
در این مرحله استالین به دستیاران شگفت زده خود گفت:
مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهایی
که من برای او ایجاد کردم به دنبال من میآید.
استالین افزود:
احمق ها به همین راحتی اداره می شوند!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 سی عادت ناپسند اجتماعی :
۱. خیره شدن به دیگران
۲. با دهانپر حرف زدن
۳. قطع کردن حرف دیگران
۴. اظهار فضل و دانایی کردن
۵. بلند حرف زدن
۶. خیلی محکم یا شل دست دادن
۷. پرخوری در میهمانی ها
۸. گذاشتن آرنج روی میز
۹. پچ پچ کردن و خندیدن مرموز در حضور دیگران
۱۰. دراز کردن دست از سوی آقایان و اصرار برای دست دادن با خانم هایی که به هر دلیلی مایل نیستند.
۱۱. باد کردن یا صدا در آوردن با آدامس
۱۲. استفاده بی اندازه از تلفن همراه
۱۳. نمایش عمومی احساسات و رومانتیک بودن در حضور دیگران
۱۴. توهین یا کنایه و طعنه زدن به دیگران
۱۵. بهداشت ضعیف و رفتارهای ناپسند بهداشتی در حضور دیگران: مانند خلال دندان، تمیز کردن بینی حتی با دستمال، شانه کردن مو
۱۶. حمله به حریم شخصی و باورهای افراد
۱۷. بی نظمی و زرنگی در نوبت
۱۸. ریختن آشغال روی زمین حتی در جاهای کثیف
۱۹. پوشیدن لباس نامناسب،یا آراسته نبودن
۲۰ خندیدن به خطاها، آسیب دیدن یا مشکل دیگران
۲۱. به کاربردن کلمه های زشت و زننده
۲۲. هنگام گفتگو، نگاه کردن به جایی غیر از چهره مخاطب
۲۳. حل و فصل کردن مشکلات (با فرزند یا همسر یا...) در جمع
۲۴. کشیدن سیگار در جمع
۲۵. سکوت، و کم حرفی غیر عادی یاعبوس بودن در جمع
۲۶. مسخره کردن لهجه ها یا شوخی های تحقیر آمیز جنسیتی
۲۷. افراط و تفریط در سلام و احوالپرسی
۲۸. بدگویی از دیگران
۲۹. فضولی کردن
۳۰. بی توجهی به وقت و برنامه دیگران
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴حالا به گفتهی خود مسئولین ویروس کرونا بالاخره میاد ایران و فراگیر میشه...
چرا از همین حالا که هنوز زیاد نشده کاری انجام نمیدن؟
چرا بیمارستان مخصوص نمیسازن؟
قطعا توانایی اینو نداریم که مثل چینیها 10روزه بیمارستان احداث کنیم، چرا از همین الان به فکر نیستن؟
تصور کنید بزودی یه بیمار مبتلا به کرونا وارد یه بیمارستان عمومی میشه و بیماران دیگه هم که واسه دلایل دیگه بستری شدن هم براحتی مبتلا میشن...
امیدوارم به اونجاها نکشه و زودتر درمانش پیدا بشه ولی با این وضع پیشگیری و بهداشت در ایران، روزی رو میبینم که علاوه بر داخل بیمارستانا، اطرافشم تو کوچه و خیابون پر میشه از بیمار...
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕✍#بسیار_زیبا_و_پندآموز
«یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید.
این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است. این بیمارى چهار نشانه دارد:
1ـ این که نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده
2ـ این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى
3ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و تمامى مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
4ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى نگران و ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى!
خدایا مراقبم باش
اگر اینگونه شوم، در وضعیت خطرناکى هستم
🌻که انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است/۶ العادیات🌹 و اگر نعمت های الله را شماره کنید آن را نمی توانید بشمار در آورید قطعا الله آمرزنده و مهربان است/۱۸نحل🌹
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_کوتاه
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در نشست و منتظر شد، ساعتی بعد در را باز کردند، تا خواست وارد شهر شود، جمعی او را گرفتند و دست بسته به کاخ پادشاهی بردند، هر چه التماس کرد که مگر من چه کار کردم، جوابی نشنید اما در کاخ دید که او را بر تخت سلطنت نشاندند و همه به تعظیم و اکرام او بر خاستند و پوزش طلبیدند. چون علت ماجرا را پرسید! گفتند: «هر سال در چنین روزی، ما پادشاه خویش را این گونه انتخاب می کنیم.»
پادشاه کنونی و مرد فقیر روزگار قبل روزی با خود اندیشید که داستان پادشاهان پیش را باید جست که چه شدند و کجا رفتند؟
طرح رفاقت با مردی ریخت و آن مرد در عالم محبت به او گفت که: « در روزهای آخر سال، پادشاه را با کشتی به جزیره ای دور دست می برند که نه در آن جا آبادانی است و نه ساکنی دارد و آن جا رهایش می کنند. بعد همگی بر می گردند و شاهی دیگر را انتخاب می کنند.» محل جزیره را جویا شد و از فردای آن روز داستان زندگی اش دگرگون شد.
به کمک آن مرد، به صورت پنهانی غلامان و کنیزانی خرید و پول و وسیله در اختیارشان نهاد تا به جزیره روند و آن جا را آباد کنند. سراها و باغ ها ساخت. هرچه مردم نگریستند دیدند که بر خلاف شاهان پیشین او را به دنیا و تاج و تخت کاری نیست. چون سال تمام شد روزی وزیران به او گفتند: «امروز رسمی است که باید برای صید به دریا برویم.» مرد داستان را فهمید، آماده شد و با شوق به کشتی نشست، اورا به دریا بردند و در آن جزیره رها کردند و بازگشتند، غلامان در آن جزیره او را یافتند و با عزت به سلطنتی دیگر بردند!
💥علاج واقعە قبل از وقوع باید کرد
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_پندآموز
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر.
پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت:
فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر #نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#حکایت_زن_و_عقرب
روزی زنی , عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند .
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد , اما عقرب انگشت او را نیش زد.
زن باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد , اما عقرب بار دیگر او را نیش زد .
رهگذری او را دید و پرسید:
"برای چه عقربی را که نیش می زند , نجات می دهی" ؟؟
زن پاسخ داد:" این طبیعت عقرب است که نیش بزند
ولی طبیعت من این است که عشق بورزم
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin