📚#حکایت_بهلول_دانا
روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از
خاک می کرد و سپس خالی می نمود
شخصی از او پرسید :
بهلول! با این سر های مردگان چه می کنی ؟
گفت : می خواهم ثروتمندان را از فقیران
و حاکمین را از زیر دستان جدا کنم
لکن می بینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا ، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
✓
📚مجموعهحکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حال_و_روز_امروز_ما_ایرانیان👇
دلم گرفته بود خواستم کمی از تنهایی خارج شوم آب و هوایی عوض کنم ،
گفتند عوارض خروج گران شده...!!
خواستم سوار بر ماشین زیرباران شهر
هوایی تازه کنم ،گفتند بنزین گران شده...!!
خواستم با یارانه ام یه خورده خرت وپرت بخرم ،
گفتند یارانه ات قطع شده ...!!
خواستم ناهاری سبک و ارزن
همان تخم مرغ را نوش جان کنم ،
گفتند همین "تخم" مرغ هم گران شده...
خواستم کمی به تماشای تلویزیون ملی بنشینم،گفتند برق هم گران شده ...
خواستم دوش بگیرم تا لااقل سرحال شوم،گفتند آب هم گران شده...
خواستم کمی در این سرما بخاری را بیشتر کنم ،گفتند پول گاز گران شده...
خواستم به دنبال کاری بروم تا درآمدی باشدتا پول برق و آب و گاز و تخم مرغ را بدهم ،گفتند کار تمام شده...
خواستم بروم خودم را در قبر خاک کنم و راحت شوم ، گفتند پول قبر را بده بعدش به سلامت...
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴 یک قرار ملی: "عید ما، بعد از شکست کرونا"
🔹چند روز دیگر عید نوروز از راه می رسد و ایران، هنوز درگیر بیماری فراگیر و مرگبار کروناست. نگرانی جدی این است که بخشی از مردم در روزهای عید قرنطینه خانگی را رعایت نکنند و به دید و بازدید بروند و ناگهان با انفجار اتمی کرونا مواجه شویم؛ آنگاه دیگر حتی امکانات پزشکی کشور نیز جوابگو نخواهد شد و آخرین نوروز قرن جای، به یک فاجعه انسانی تبدیل می شود.
🔹پیشنهاد می کنیم این عید را از طریق تلفن و اینترنت با همدیگر در تماس باشیم و به دیدار کسانی که دوست شان داریم نرویم تا آنها را در معرض ویروس کرونا قرار ندهیم. بدانیم که این عید بر خلاف همه هزاره های گذشته، دوست داشتن در ندیدن است و عید دیدنی یک ظلم بزرگ.
🔹"عید ما بعد از شکست کرونا" ؛ این را شعار خود قرار دهیم و یک قرار ملی بگذاریم که عید امسال را موکول کنیم به زمانی که ویروس کرونا در کشورمان از بین رفته است. آن وقت، لباس نو و آجیل و شیرینی می خریم و به دید و بازدید می رویم تا سنت زیبا و ایرانی عید نوروز را ولو با تاخیر به جا بیاوریم.
🔹امسال در روزهای عید، دور هم بودن در خانه را تجربه می کنیم و "حول حالنا الی احسن الحال" را به نیت ریشه کنی بیماری کرونا و بهبود حال همه مبتلایان زمزمه کنیم.
👈👈👈لطفا اگر موافق این قرار ملی هستید، به همه بفرستید: "عید ما، بعد از شکست کرونا"
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔حکایتی اندر احوالات امروز ما
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری.لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری و درمان باشد.
یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم.
✔️برای شروع همین متن را برای دیگرانی که دوستشان داریم بفرستیم
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #قصه_عشقِ دو تا درخت
👌بسیار زیبا و متاثرکننده
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#حکایت_ملانصرالدین_و_کیسه_زر
دزدی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد؛تا خواست ماجرا را شرح دهد، داروغه وارد شد و نزد قاضی نشست. ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام ... کیسه ام را یافتم،از او سوال کردند که چطور بدون حکمقاضی کیسه را یافتی ؟!
ملّا خنده ای کرد وگفت:
«در شهری که داروغه دزد باشد و قاضی رفیق دزد »بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم
منزل رفته و نماز خواندم و ازخدا کمک خواستم.
امروز در بیاباندیدم که داروغه از اسب افتاده گردنش شکسته و کیسه زر من به کمر بسته... !
پس کیسه ام را برداشتم.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
حکایتی از ملانصرالدین!
میگویند ملانصرالدین از همسایه اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می میرد؟ چرا مزخرف میگی! و جواب شنید :چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی زاید. دیگی که می زاید حتما مردن هم دارد!
این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد، عجیب ترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
🐍🐝نیش زنبور کشنده تر است یا نیش مار؟؟
روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من مي ميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان را نيش مى زنم و مخفى مي شوم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
.
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت:
اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و ضمادى هم استفاده نکرد... چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
.
.
.
خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جوري هستند ؛ و آدما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود مي شوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه در آن هستید . برای همين بهتره ديدگاهمان و به همه چىز خوب و مثبت كنيم "مواظب تلقين هاي زندگي خود باشيد...!"
.
تلقین کرونا سخت تر از خود کرونا است.
مواظب کرونا باشید اما خیلی بهش فکر نکنید. در همین مدتی که کرونا حدودا 40 تا فوتی داشته، توی تصادفات جادهای سه برابرش کشته دادیم!!!
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
👌#حرف_حساب
از ترس کرونا با مردم دست نمیدن!!! باشه، قبول
⚡ولی کاش از ترس "خدا" هم :👇
👈 با نامحرم دست نمیدادند!
👈 به مال حرام دست نمی زدند!
👈 به بیت المال دست درازی نمی کردند!
👈 از کم کاری و کم فروشی دست می کشیدند!
👈 از یتیمان دستگیری می کردند!
👈 و ...
💥 وقتی برای اون "احتمالی" اِنقـدر اهمیت قائلند؛
چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستند!!!؟؟؟
✓
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🔞 رابطهی پنهانی پسر با زن عمو!!! 🔞
امیر که امسال دانشگاه قبول شده بود و خوابگاه بود، شب به درخواست زن عموش به خونشون میره.
عموی امیر که کارمند بود هفته ای یکبار خونه می اومد، از قضا اون شب هم خونه نبوده.
شب که میرسه خونه عموش، زنگ خونه رو میزنه وقتی میره داخل زن عمو با دامن کوتاه، تاپ و آرایش زیاد به استقبالش میاد، فرید که جا خورده بود با تعارف روی مبل میشینه و بعد از اینکه زنعمو شربت براش میاره کنارش میشینه و در زن عمو کمال تعجب شروع به درآوردن لباس ها و…😱
👇 🔞👈 ادامه این ماجرای 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خداییش خیلی بی معرفتیه تواین همه کانال عضو باشی جز کانال امام حسین ؏😔
اگه دلتنگ کربلایی بیا اینجا آرومت میکنه❤️👇زیارت ۳بعدی انلاین❤️👇
https://eitaa.com/joinchat/3333685270C48bbcc01d2
امام حسین خیلی غریبه😔
امروز پنجره یِ دلت را
رو به خوشبختی باز کن
عشق را به قلبت دعوت کن
و نفس بکش هوایِ مهربانی را
🌸#صبحتون_بخیر
🌺حالِ دلتون خوش..
روز و روزگارتون بکام🌸🍃
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin