eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 «مرد جوانی پدر پیرش مریض شد»... 💠«چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد، پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید». 💠«رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند». 💠«شخص مهربانی از آن جاده عبور می کرد، به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به نزد حکیم ببرد و درمانش کند، یکی از رهگذران به طعنه به‌ آن شخص گفت»: 💠«این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود، حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است، تو برای چی به او کمک می کنی؟». 💠«ان شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی کنم! من به خودم کمک می کنم، اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم، من به خودم کمک می کنم!». ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆واقعیت این است 🎥توصیه میشود این ویدیو را حتما ببینید ✓ 📚مجموعه‌حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد به بهلول گفت:هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت:البته که هست مرد ثروتمند گفت:چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟بگو بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است ... ✓ 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 📔حکایت ملانصرالدین و همسر ایده‌آل 🎙گوینده : مبین هدایت زاده 📗کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 📔حکایتی زیبا از بهلول دانا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 📔حکایت موعد مرگ ملانصرالدین رفت بالای منبر و گفت: ایهاالناس، اول خدا را شکر کنید تا بعد بگویم برای چه؟ مردم خدا را شکر کردند. ملا گفت: این شکر برای آن بود که خدا مرگ را در آخر عمرتان قرار داده، والا نمی توانستید در این دنیا کاری انجام دهید! ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 ملانصرالدین مقداری خرما خريد. همينطور با هسته مشغول خوردن خرماها بود، زنش آن صحنه را ديد. پرسيد: چرا خرما را با هسته ميخوری؟!! ملا گفت: مگر دكان خرما فروشی، خرما ها را بدون هسته به من فروخته كه من هم آنها را بی هسته بخورم؟!!! ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 داستان تهدید شیرین نخستین پادشاه زن ایران پس از اسلام توسط سلطان محمود غزنوی "شیرین" ملقب به "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی(۳۸۷ق. ـ ۳۶۶ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید. او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. او بر مازندران و گیلان ، ری ، همدان و اصفهان حکم می راند . به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است. سلطان محمود در نامه ی خود نوشته بود : باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج فرستی والا جنگ را آماده باشی. ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد ؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد. ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سرورتان بگویید : در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند یک سلطانی باهوش و جوانمرد است برروی زنی شمشیر می کشد به سرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زن جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت. پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند. شیرین در سن ۸۰ سالگی در ری فوت کرد. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 ‍ از قدیم گفته اند اگر اولین کاری که باید هر روز صبح انجام بدهی این باشد که قورباغه ی زنده ای را قورت بدهی در بقیه روز خیالت راحت خواهد بود که سخت ترین و بدترین اتفاقی را که ممکن است در تمام روز برایت پیش بیاید پشت سر گذاشته ای. قورباغه شما در واقع بزرگترین و مهم ترین کاری است که باید انجام بدهید. همان کاری که اگر الان فکری به حالش نکنید به احتمال زیاد همین طور برای انجام آن تنبلی خواهید کرد. ضمنا کار مورد نظر همان کاری است که انجام آن در حال حاضر می تواند بیش ترین تاثیر را در زندگی بگذارد. "اگر قرار است دو تا قورباغه را بخوری اول آن یکی را که زشت تر است بخور!" ✍ 📘برش کتاب: قورباغه رو قورت بده ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد، الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد ! ملا نمیدانست که خر از پله بالا میرود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید، هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد، ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند، در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین میپرد، وقتی که دوباره به پشت بام رفت، میخواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمیشود، برگشت، بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد ! ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمیدانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب میکند و هم خودش را از بین میبرد.. 👈مراقب باشید به هر کسی جایگاهى بالاتر از شأن او ندهید👌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
دزد جاهل گر یکی ابریق برد دزد عارف دفتر تحقیق برد دل ویرانه عمارت کردن خوش تر از کاخ برافراختن است خرم آن کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است ... ✍ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 ملانصرالدین نزد حاکم رفته گفت: حُکمی بنویس که من از هر کسی که از زن خود بترسد یک مرغ بگیرم. حاکم که به شوخی ملا عادت داشت دستور داد حکم را نوشته به دست ملا دادند. ملا چند روزی سفر کرده و قریب صد مرغ همراه آورد. او در بدو ورود خانه حاکم شد. حاکم که او را با آنهمه مرغ دید تعجب کرده پرسید. ملا این همه مرغ را به وسیله آن حکم به دست آورده ای؟ ملا گفت: حوصله ام سر رفت ورنه به عدد تمام مردان قلمرو حکومت شما مرغ تهیه میکردم. حالا خدمت شما رسیدم که عرض کنم در فلان شهر کنیز بسیار زیبایی دارای آواز خوب که برای همخوابی حاکم خیلی مناسب بود دیدم. حاکم دست به بینی خود گذاشته گُفت: ملا مواضب باش خانم از پشت درب گوش میدهد. ملا گفت: چون کار دارم خواهش دارم دستور بدهید یکی مرغ به مرغهای من اضافه کنند تا مرخص شوم. حاکم فهمید ملا خواسته خود او را امتحان کند. به او آفرین گفته امر کرد یک خروس به او بدهند. ملا هم خوشحال شده راه بازار را پیش گرفته مرغها را فروخته خانه رفت. 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin