📚 دعـای دقـوقـي
دقوقي يك درويش بسيار بزرگ
و با كمال بود.
و بيشتر عمر خود را در سير و سفر ميگذراند.و به ندرت دو روز
در يكجا توقف ميكرد.
بسيار پاك و ديندار و با تقوي بود. انديشهها و نظراتش درست و دقيق بود. اما با اين همه بزرگي و كمال،
پيوسته در جست وجوي
اولياي يگانه خدا بود
و يك لحظه از جست و جو باز نميايستاد.
سالها به دنبال انسان كامل ميگشت. پابرهنه و جامه چاك،
بيابانهاي پر خار و كوههاي پر از سنگ را طي ميكرد و از اشتياق او ذره ای كم نميشد.
سرانجام پس از سالها سختي و رنج،
به ساحل دريايي رسيد و با منظره عجيبي روبرو شد.
او داستان را چنين تعريف ميكند:
ناگهان از دور در كنار ساحل هفت شمع بسيار روشن ديدم
كه شعله آنها تا اوج آسمان بالا ميرفت.
با خودم گفتم:
اين شمعها ديگر چيست؟
اين نور از كجاست؟
چرا مردم اين نور عحيب را نميبينند؟
در همين حال
ناگهان آن هفت شمع
به يك شمع تبديل شدند
و نور آن هفت برابر شد.
دوباره آن شمع،
هفت شمع شد
و ناگهان هفت شمع به شكل
هفت مرد نوراني درآمد
كه نورشان به اوج آسمان ميرسيد.
حيرتم زياد و زيادتر شد.
كمي جلوتر رفتم و با دقت نگاه كردم. منظره عجيبتري ديدم.
ديدم كه
هر كدام از آن هفت مرد به صورت
يك درخت بزرگ با برگهاي درشت
و پراز ميوههاي شاداب
و شيرين پيش روي من ايستاده اند.
از خودم پرسيدم:
چرا هر روز هزاران نفر از مردم
از كنار اين درختان ميگذرند
ولي آنها را نميبينند؟
باز هم جلوتر رفتم،
ديدم هفت درخت يكي شدند.
باز ديدم كه هفت درخت پشت سر اين درخت به صف ايستادهاند.
گويي نماز جماعت ميخوانند.
خيلي عجيب بود درختها مثل انسان ها نماز ميخواندند،
ميايستادند،
در برابر خدا خم و راست ميشدند و پيشاني بر خاك ميگذاشتند.
سپس آن هفت درخت،
هفت مرد شدند
و دور هم جمع شدند
و انجمن تشكيل دادند.
از حيرت درمانده بودم.
چشمانم را ميماليدم،
با دقت نگاه كردم تا ببينم
آن ها چه كساني هستند؟
نزديك تر رفتم و سلام كردم.
جواب سلام مرا دادند
و مرا با اسم صدا زدند. مبهوت شدم.
آنها نام مرا از كجا ميدانند؟
چگونه مرا ميشناسند؟ من در اين فكر بودم كه آنها فكر و ذهن مرا خواندند.
و پيش از آنكه بپرسم گفتند:
چرا تعجب كردهاي
مگر نميداني كه عارفان روشن بين
از دل و ضمير ديگران باخبرند
و اسرار و رمزهاي جهان را ميدانند؟
آنگاه به من گفتند :
ما دوست داريم با تو نماز جماعت بخوانيم و تو امام نماز ما باشي.
من قبول كردم.
نماز جماعت در ساحل دريا آغاز شد،
در ميان نماز چشم دقوقي به موجهاي متلاطم دريا افتاد.
ديد در ميانه امواج بزرگ
يك كشتي گرفتار شده و توفان،
موجهاي كوه پيكر را برآن ميكوبد
و باد صداي شوم مرگ و نابودي را ميآورد. مسافران كشتي از ترس فرياد ميكشيدند. قيامتي بر پا شده بود.
دقوقي كه در ميان نماز اين ماجرا را ميديد،
دلش به رحمآمد
و از صميم دل
براي نجات مسافران دعا كرد.
و با زاري و ناله از خدا خواست كه
آنها را نجات دهد.
خدا دعاي دقوقي را قبول كرد
و آن كشتي به سلامت به ساحل رسيد.
نماز مردان نوراني نيز به پايان رسيد.
در اين حال آن هفت مرد نوراني آهسته از هم ميپرسيدند:
چه كسي در كار خدا دخالت كرد و سرنوشت را تغيير داد؟
هر كدام گفتند:
من براي مسافران دعا نكردم.
يكي از آنان گفت:
دقوقي از سرِ درد براي مسافران كشتي
دعا كرد و خدا هم دعاي او را اجابت كرد.
دقوقي ميگويد:
من جلو آنها نشسته بودم سرم را برگرداندم تا ببينم آنها چه ميگويند. اما هيچكس پشت سرم نبود.
همه به آسمان رفته بودند.
اكنون سالهاست كه من در آرزوي ديدن آنها هستم ولي هنوز نشاني از آنها نيافتهام."
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ بهت یاد میده که عید امسال به جای اینکه یک سال پیر بشی 15 سال جوون بشی 😍😱
خانمها برید تو لینک تا یاد بگیرید چجوری میشه 👇🏻
https://landing.getz.ir/7VJlf
https://landing.getz.ir/7VJlf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ چکمههای کدخدا
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از سابقه گسترده جوان ❤
من اسمم عاطفه است یه دختر ایرونی 🥰
یه کانال باحال زدم 😌
همه خونواده ها رو داخلش جمع کردم😇
خیلی طرفدار داره خداروشکر 😅
بفرمائید تو کانالمون سوپرایز دارم😍👇
http://eitaa.com/joinchat/2839543841C2c03888c1f
اگه کسی دور ورت نیست بزن رو لینک😐 👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اگه میخای از خنده انگشتتو گاز بگیری😉
بزن رو خنده
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اگه کسی دور و برت نیست😐 بزن رو گااواا👇
🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄🐄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ خــریـد بـهـشــت
حکایت جهل و حماقت مردم
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
🎁قرعه کشی بزرگ ۱۱۰عدد حرز کبیر امام جواد علیه السلام 🎁
🔶️برای شرکت در قرعه کشی #۱۱۰عدد #حــــرز کبیر آقـا امام جواد علیه السلام وارد کـانال زیر شوید و کد قرعه خود را دریافت کنید. [فقط امشب فرصت دارید!!!]😱
http://eitaa.com/joinchat/281477137Cc341f79301
😍رایگان صاحب حرز امام جواد شوید👆🏻
⬅️ خواص حرز:👇👇۸۰ خواص بی نظیر
♦️دفع چشم زخم،دفع نگــاه و زبـــان بد
♦️ دفع سحر و طلسم، افزایش رزق و روزی،
♦️محبوبیت نزد اطرافیان و خانواده
♦️ بخت گشایی، محبت زوجین
♦️ رفع اختلاف زوجین، و گرفتاری
♦️دوری شیاطین ورفع ودفع بلا
🛒👈🏻ارتباط با ادمین....👇🏻
🖥@herze_1012
📞09198445875
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
کانال ارزونی مانتو ،پالتو ؛ تونیک وشلوار 😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3812163655Cd3729a47f1
تمامی مانتوها فقط.... 🤯🤯🤯
#آف_ویژه_پاییزی_و #_زمستونی 😍
حضرت (عيسى بن مريم ) عليه السلام
نشسته بود
و نگاه مى كرد
به مرد زارعى (کشاورز) كه
بيل در دست داشت
و مشغول كندن زمين بود.
حضرت عرض كرد:
خدايا
آرزو و اميد را از زارع دور گردان
ناگهان
زارع بيل را به يك سو انداخت
و در گوشه اى نشست .
حضرت عيسى عليه السلام
عرض كرد:
خدايا
آرزو را به او بازگردان
زارع حركت كرد
و مشغول زارع شد.
حضرت از زارع
سؤال نمود:
چرا چنين كردى ؟
گفت :
با خود گفتم
تو مردى هستى كه
عمرت به پايان رسيده ،
تا به كى بكار كردن مشغولى
بيل را به يك طرف انداخته
و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم :
چرا كار نمى كنى
و حال آنكه
هنوز جان دارى
و به معاش نيازمندى ،
پس به كار مشغول شدم.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از اطلاع رسانی رهپویان🌼
آموزش خـــــــــیاطی بدونِ ضرب و تقسیم😳دیگه نمیخواد دور کارور ، دور سینه حساب کتاب کنی بیا😍😁👇
دوختِ مانتو عبایی با سینی😳
بُرش یقه گرد و دلبری با نعلبکی😳😍
دوخت آستین چین چینی بدون کوک زدن😌
بُرش بدون الگو مستقیم روی پارچه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/845873342Cea0b7200db
خوراکِ خانمایی که یکم سواد ریاضیشون کمه اما تو چشمی بُرش زدن زرنگن😉❤️
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اموزش الگوی اماده خیاطی برای افرادی که میخوان تولید عمده لباس داشته باشن👇
https://eitaa.com/joinchat/845873342Cea0b7200db
جوان بی ادب
گروهی از جوانان در فصل سرسبز بهار ، با اسباب و اثاثیه برای تفریح و غذا خوردن ، به صحرا رفتند. سفره غذا را در چمن صحرا گستردند و مشغول خوردن ناهار شدند. در این هنگام ، پیرمردی روستایی از راه رسید . گفتند:" خوب است برای سرگرمی و خوشگذرانی ، کمی او را مسخره کنیم."
یکی گفت:" پیرمرد! طاعت شما قبول باشد ، خبر دارم که این ماه به استقبال رمضان رفته ای!" دیگری گفت:" اگر هم روزه نبودی ، نمی توانستی با ما روی زمین غذا بخوری ؛ چون اتوی شلوارت خراب می شد!"
خلاصه ، هریک با شوخی های نیشدار ، او را آزردند. وقتی از خنده آرام گرفتند ، پیرمرد گفت:" اگر شما به روستای من می آمدید ، بهتر از این پذیرایی می کردم." جوانان پرسیدند:" روستای شما کجاست؟"
من صاحب غنی آبادام . اگر بدانید چه جای خوش آب و هوایی است! تا این جا پنج فرسنگ راه است ؛ بیایید صفا و سرسبزی واقعی را تماشا کنید هزار میش و گوسفند دارم ، در این دهات هیچ کس گاوهای مرا ندارد. بیایید از آن نان های شیرمال و ماست های بهشتی بخورید ، بیایید ، میهمان من هستید...!
لحن جوانان عوض شد. آهنگ صدا و معنای نگاه ها تغییر کرد .
گفتند:
" بفرمایید با ما ناهاربخورید."
پیرمرد غذای مفصلی خورد و گفت:" من نمک نشناس نیستم و حق احسان را بی جواب نمی گذارم. به جای این طعام چرب که با شما خوردم ، نصیحتی پدرانه می کنم ، بپذیرید که اجر دنیا و آخرت خواهید برد:
"همه کس را صاحب غنی آباد فرض کنید و با همه مودب باشید ، اما من به خدا ، جز این لباس ژنده (کهنه)،
در این دنیا هیچ ندارم!"
حکایت
@hkaitb