eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ♦️ کمال الملک در دوران قاجاریه برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد،در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند، معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید اما کمال الملک پولی در بساط نداشت بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد،از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود مدادی برداشت و پس از تمیز کردن کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن کشید بشقاب را روی میز گذاشت و از رستوران بیرون آمد گارسون که اسکناس را داخل بشقاب دید دست برد که آن را بردارد ولی متوجه شد که پولی در کار نیست و تنها یک نقاشی ست بلافاصله با عصبانیت دنبال کمال الملک دوید یقه او را گرفت و شروع به داد و فریاد کرد صاحب رستوران جلو آمد و جریان را پرسید گارسون بشقاب را به او نشان داد و گفت این مرد یک دزد و شیادست بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد بعد به گارسون گفت رهایش کن این عکس پول خیلی بیشتر از یک پرس غذا ارزش دارد امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕 بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر کرد. گفت: ای فرزندان! روزگاری دراز در کسب مال، زحمت‌های سفر و حضر کشیده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید. اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیدم قلیه حلوا می‌خواهد، هرگز به مکر آن فریب نخورید که آن من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد. اگر من خود نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که آن را خواب و خیال و رؤیا خوانند؛ چه بسا که آن را شیطان به شما نشان داده باشد. من آنچه در زندگی نخورده باشم در مُردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان به خزانه مالک دوزخ سپرد. ✍عبید زاکانی ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 ✍🌺ازدواج آهو و الاغ! آهو خيلي خوشگل بود .يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟ آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش. پري آرزوي آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد. شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند. حاکم پرسيد : علت طلاق؟ آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتک مي اندازه. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: آبروم پيش همه رفته , همه ميگن شوهرم حماله. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عين طويله است. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي کنه. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي کنه و عرعر مي کنه. حاکم پرسيد:ديگه چي؟ آهو گفت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني , تو مثل مانکن ها مي موني. حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟ الاغ گفت: آره حاکم گفت: چرا اين کارها رو مي کني ؟ الاغ گفت: واسه اينکه من خرم. حاکم فکري کرد و گفت: خب خره ديگه چي کارش ميشه کرد. نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت کنيد. نتيجه گيری عاشقانه : مواظب باشيد وقتي عاشق موجودی ميشويد عشق چشم هايتان را کور نکند. 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی می‌کند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف می‌کند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت. اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزم‌هایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزم‌ها را قاپید و به سرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه‌ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید, بهلول با خود گفت: حقت بود. راه افتاد که برود بقالی دید که ماست وزن می‌کند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار می‌دهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه می‌کنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار می‌دهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه می‌دارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و احتیاجی به من و دیگری نیست.... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزی یک شهرنشین به روستائی رفت و به منزل رعیتی ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. چشمش به ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ افتاد ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮشه حیاط است ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ای از ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ باشد صد تومان میفروشم؟ آنوقت ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ صد تومان را داد و ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ میﺷﻮﺩ ﻛﺎﺳﻪ آبش ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭش. ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ، عتیقه است... نکته: ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﻘﻨد... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 مرد ساده لوح زیر سایه ی درختی نشسته بود که عقابی بزرگ و تیز چنگال را دید که مرغی را به چنگال گرفته و در آسمان ده پرواز می کند با خود اندیشید که باید هرطور شده به کمک مردم ده برود و آنان را از شر عقاب خلاص کند پس از لحظاتی فکر کردن ناگهان از جا جست تیشه را برداشته و به سرعت به طرف پل ده رفت و با تمام توان تیشه بر پل کوبید و آن را خراب کرد تا راه را بر عقاب ببندد و او را سرگردان کند. راه دشمن همه نشناخته ایم تیشه بر راه خود انداخته ایم گرچه سعی و استقامت شرط می باشد به کار بی بصیرت کی توان شد جز به ندرت کامکار ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیوان قهوه شو غیب کرد😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود زیبا به سبک مختار نامه برای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به یاد مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... شادی روح حاج قاسم سلیمانی صلوات🌷🍃 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔✍درسهای مهم زندگی : 🌺چیزی که سرنوشت انسان را میسازد “استعدادهایش” نیست ، “انتخابهایش” است … 🌺برای زیبا زندگی نکردن، کوتاهی عمر را بهانه نکن؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی میکنیم ... 🌺هنگامی که کسی آگاهانه تو را نمی‌فهمد خودت را برای توجیه او خسته نکن! 🌺بر آنچه گذشت، آنچه شکست، آنچه نشد، و آنچه ریخت... حسرت نخور... در زندگی اگر تلخی نبود، شیرینی معنایی نداشت... 🌺تحمل کردن آدمهایی که ادعای منطقی بودن دارند سخت‌تر از تحمل آدمهای بی‌منطق است 🌺موانع آن چیزهای وحشتناکی هستند که وقتی چشممان را از روی هدف بر می‌داریم به نظرمان میرسند... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
💕"داستان آموزنده از امام‌علی‌(ع)" مردى خدمت حضرت على عليه‌السلام آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من حاجتى دارم! حضرت فرمود: حاجتت را روى زمين بنويس! زيرا كه من گرفتارى تو را آشكارا در چهره تو ميبینم و لازم نیست بیانش کنی! مرد روى زمين نوشت: ” انا فقير محتاج ” من فقيرى نيازمندم. على عليه‌السلام به قنبر فرمود: با دو جامه ارزشمند او را بپوشان... مرد فقير پس از آن، با چند بيت شعر از اميرالمؤمنين عليه‌السلام تشكر نمود. حضرت فرمود: يكصد دينار نيز به او بدهيد! بعضى گفتند: يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردى! على عليه‌السلام فرمود: من از پيغمبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله شنيدم كه فرمود: مردم را در جايگاه خود قرار دهيد و به شخصيتشان احترام بگذاريد. *آنگاه فرمود: من براستى تعجب می‌كنم از بعضى مردم، آنان بردگان را با پول مى‌خرند ولى آزادگان را با نيكى‌هاى خود نمى‌خرند، نيكى‌ها انسان را برده و بنده مى‌كند.* ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
💕وقتی نمی‌بخشید - وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه می‌دهید - وقتی وقتتان را تلف می‌کنید - وقتی از خودتان مراقبت نمی‌کنید - وقتی از همه چیز شکایت می‌کنید - وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی می‌کنید - وقتی شریک نادرستی برای زندگی‌تان انتخاب می کنید - وقتی خودتان را با دیگران مقایسه می‌کنید - وقتی فکر می‌کنید پول برایتان خوشبختی می‌آورد - وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید - وقتی در روابط اشتباه می‌مانید - وقتی بدبین و منفی‌گرا هستید - وقتی با یک دروغ زندگی می‌کنید - وقتی درمورد همه چیز نگرانید قدم به قدم به نابودی روح و روان خودتان نزدیک تر می شوید. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
💕 گفت : زندگی مثه نخ کردنه سوزنه! یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی، اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... . ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 آورده اند که روزی هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت خلیفه از بهلول پرسید : اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟ بهلول او را گفت : ۵۰ دینار هارون برآشفت که ای دیوانه فقط لُنگی که به خود بسته ام ۵۰ دینار قیمت آن است! بهلول گفت : من هم فقط لُنگ را قیمت کردم وگرنه خلیفه که ارزشی ندارد! ✓ 📕کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
⚫️🔴 سایه شوم زن همسایه برروی زندگی من من و شوهرم در کنار هم خوشبخت بودیم و هیچ مشکلی نداشتیم،تا اینکه رفتار شوهرم باهام عوض شد. دائم منو چک میکرد و لباس ها و کیفم رو مخفیانه می گشت. روزها مخصوصا وسط روز میومد خونه تا منو چک کنه. یه روز که حال خوشی نداشتم و نتونستم خونرا تمیز کنم اومد خونه و از همه جای خونه عکس گرفت و تمام عکس ها رو برای خانوادش و خانوادم فرستادوگفت با کی بودی که نتونستی خونرا تمیز کنی بعد از اینکه اختلافمون بالا گرفت من به حالت قهر رفتم خونه مادرم،بعد از یک هفته هیچ سراغی از من نگرفت تااینکه مریض شدم و برای برداشتن دفترچه بیمه برگشتم خونه و دیدم خونم کاملا... برای ادامه داستان اینجا ڪلیڪ کن👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📘 📜حکایت طمع چوپانی که سک گله اش را سلاخی کرد. این داستان بسیار آموزنده حکایتی واقعی از زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی و  برگرفته از ترجمه‌ی این داستان «رسانه های بین المللی » است. سالها قبل در زمان اشغال ایران توسط نیروهای انگلیسی، جنرال «سانی مود» که در یکی از مناطق کشور حرکت می‌کرد در میان راه نگاهش به چوپانی افتاد و ایستاد. به مترجمی که همراه خود داشت گفت برو به این چوپان بگو که جنرال سانی می‌گوید که اگر این سگ گله‌ات را سر ببُری یک پوند انگلیس به تو می‌دهم! چوپان که با یک لیره‌ی استرلینگ انگلیسی می‌توانست نصف گله گوسفند بخرد! بی درنگ سگ را گرفت و آن‌ را سر برید! آنگاه جنرال دوباره به چوپان گفت که اگر این سگ را سلاخی کنی، یک پوند دیگر هم به تو می‌دهم. و چوپان هم پوند دوم را گرفت و سگ را سلاخی کرد! سپس جنرال برای بار سوم توسط مترجم خود به چوپان گفت که این پوند سومی را هم بگیر و این سگ را تکه‌تکه کن! و چوپان پوند سوم را گرفت و سگ گله را تکه‌تکه کرد! وقتی جنرال انگلیسی به راه افتاد، چوپان به دنبال او دوید و گفت اگر پوند چهارم را هم به من بدهی، من این سگ را طبخ میکنم. جنرال سانی مود گفت نه! من خواستم که آداب و رفتارهای مردم این مرز و بوم را ببینم و به سربازانم نشان دهم! تو بخاطر سه پوند حاضر شدی که این سگ گله‌ات را که رفیق تو و حامی تو و گله‌ی گوسفندان توست سر ببری، و سلاخی کنی، و آن را تکه‌تکه کنی، و اگر پوند چهارمی را به تو می دادم، آنرا می پختی!! و معلوم نیست با پوند پنجم به بعد چه کارها که نخواهی کرد! آنگاه جنرال سانی رو به سوی نظامیان همراهش کرد و گفت: « تا وقتی که که از این نمونه مردم در این کشور وجود داشته باشند، شما نگران هیچ چیز نباشید!...» پول حتی علايق و احساسات انسان ها را عوض میكند! از نخل برهنه سایه داری مطلب از مردم این زمانه یاری مطلب عزت به قناعت است و خواری به طمع با عزت خود بساز و خواری مطلب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟ خداوند فرمود: ای موسی! می‌دانم که تو می‌خواهی راز و حکمت افعال ما را بدانی و از سرّ تداوم آفرینش آگاه شوی. و مردم را از آن آگاه کنی. تو پیامبری و جواب این سوال را می‌دانی. این سوال از علم برمی‌خیزد. هم سوال از علم بر می‌خیزد هم جواب. هم گمراهی از علم ناشی می‌شود هم هدایت و نجات. همچنانکه دوستی و دشمنی از آشنایی برمی‌خیزد. آنگاه خداوند فرمود: ای موسی برای اینکه به جواب سوالت برسی، بذر گندم در زمین بکار. و صبر کن تا خوشه شود. موسی بذرها را کاشت و گندمهایش رسید و خوشه شد. داسی برداشت و مشغول درو کردن شد. ندایی از جانب خداوند رسید که ای موسی! تو که کاشتی و پرورش دادی پس چرا خوشه‌ها را می‌بری؟ موسی جواب داد: پروردگارا! در این خوشه‌ها، گندم سودمند و مفید پنهان است و درست نیست که دانه‌های گندم در میان کاه بماند، عقل سلیم حکم می‌کند که گندم ها را از کاه باید جدا کنیم. خداوند فرمود: این دانش را از چه کسی آموختی که با آن یک خرمن گندم فراهم کردی؟ موسی گفت: ای خدای بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درک عطا فرموده‌ای. خداوند فرمود: پس چگونه تو قوه شناخت داری و من ندارم؟ در تن خلایق روح های پاک هست، روح های تیره و سیاه هم هست. همانطور که باید گندم را از کاه جدا کرد باید نیکان را از بدان جدا کرد. خلایق جهان را برای آن می‌آفرینم که گنج حکمت های نهان الهی آشکار شود. ✨ خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن. 📔 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
💎 یک دقیقه مطالعه 📚 🔹۷ جمله‌ای که هیچ گاه از افراد موفق دنیا نشنیده‌اید! 🔺من از شغلم بیزارم یک قانون بسیار مهم وجود دارد که همه افراد موفق از آن پیروی می‌کنند: همیشه نگاه بازی داشته باشید و بی‌طرفی خود را حفظ کنید. به یاد داشته باشید که پیش از هر نوع اتهام زدن یا پیدا کردن مقصر در مورد موضوعی تمام جوانب را در نظر بگیرید 🔺اصلا منصفانه نیست آدم‌های موفق هیچ‌وقت از این‌که تلاش‌های‌شان نادیده گرفته می‌شود و آن‌چنان که شایسته است مورد محبت و قدردانی قرار نمی‌گیرند، شکایت نمی‌کنند. 🔺 همین جوری که هست خوبه تلاش و اراده برای تغییر یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های افراد موفق است. هر چه شما ساده‌تر پدیده‌های تازه و جدید را در زندگی خود بپذیرید، بیش‌تر احتمال دارد که به موفقیت دست پیدا کنید   🔺 این کار وظیفه من نیست یک انسان موفق واقعی هرگز جلوی تلاش‌های دیگران را نمی‌گیرد و مانع آن‌ها نمی‌شود. اتفاقا یک فرد موفق به همکاران و اطرافیان خود کمک می‌کند تا آن‌ها در مسیر خود موفق شوند 🔺 این کار غیرممکنه سعی کنید به مشکلات زندگی خود به‌عنوان موانعی سخت که بر سر راه شما قرار دارند نگاه نکنید. بلکه به آن‌ها به دیده چالش‌های جذاب که در مسیر هیجان‌انگیز زندگی قرار دارند بنگرید. 🔺 این کار را باید جور دیگری انجام می‌دادم حتی اگر وظیفه محوله را در سر کار نتوانستید به‌خوبی انجام دهید، سرزنش کردن خود در باقی ساعات روز کاری بی‌معنی و اشتباه است. سعی کنید از شر افکار منفی‌ای که درباره اشتباهات گذشته خود در ذهن دارید خلاص شوید 🔺 من هیچ انتخابی ندارم همیشه فرصت‌های کافی در اختیار شماست. افراد موفق همیشه راهی برای خلق مسیر موفقیت پیدا می‌کنند ... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
هنوز تحمل داریم یا فشار کافیه؟ در ایام قدیم وقتی با الاغ بار می‌کشیدن اول بار را می گذاشتن و بعد هم سر بار را و بعد سر بار را ذره ذره آنقدر بر بار اصلی میچیدن تا آنجا که الاغ زیر بار بادی در میکرد و یا پاهایش به لرزیدن می افتاد. این علایم ظاهریِ الاغ به آنها میفهماند که بار خر کافیست یا نه... امروزه اما مردم زیر هر فشاری که باشد نه بادی در می دهند و نه لرزشی بر اندامشان می افتد این بی علایمی دولتمردان بیچاره را سرگردان می کند کِه بدانند آیا این فشارها کافیست یا که هنوز کم است... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
شادبودن، دوست ‌داشتنی‌ترین شکلِ‌ جرأت است! 🔹اناتول فرانس 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
پدر شوهر با عروس😱 یک روز پسر فریب خورده که به ماموریت رفته بود قبل از موعد مقرر به خانه برگشت و ماشین پدرش را در پارکینگ دید. از پله های طبقه بالا که اتاق خواب در آنجا بود بالا رفت و پدر و همسرش را به گونه ای در کنار هم یافت که حاکی از ارتباط حرام میان آنها داشت و هنگامی که آنها وجودش را احساس کردند طوری رفتار کردند که گویی هیچ چیز میانشان نبوده است. مهندس مهران بسیار خشمگین شد و دانست که ارتباط حرام میان همسر و پدرش وجود دارد و منتظر ماند تا پدرش.... 🔴 ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ 📚 🤔🤔🤔 🔻 داستان ضرب المثل ✍قهر شغال به نفع باغبانه معنا: قهر شغال به نفع باغبان خواهد بود. كاربرد: وقتي كسي كه حضورش در جائي تنها موجب زحمت ديگران باشد و با اين وجود به سبب ين حضور بر سر آنها منت مي گذارد و ناز مي كند شغالي بود كه هر روز به باغ پيرمرد مهرباني مي رفت و يك شكم سير ميوه مي خورد. پيرمرد هم از آنجائي كه او را مخلوق خدا مي دانست، مزاحمش نمي شد. اما كم كم خوشي به دل شغال زد و هر بار كه به باغ مي رفت يك شكم ميوه مي خورد و چند بغل ميوه را هم زير دست و پا لِه مي كرد. يك روز، پير مرد جلوي او را گرفت و گفت: فلاني، هر چه ميوه خواستي بخور، ولي ديگر آنها را زير دست و پا له نكن! كفر نعمت درست نيست. شغال در پاسخ به او گفت: يك بار ديگر مرا نصيحت كني قهر مي كنم و ديگر به باغت نمي آيم! پير مرد گفت: قهر تو، به ضرر من نيست به نفع من است. شغال قهر كرد و تصمصم گرفت ديگر به باغ او نيايد. فرداي آن روز به باغ ديگري رفت او تا پايش به باغ رسيد، صاحب باغ دوم با بيل او را كتك زد. او هم زخمي و رنجور گريخت. روز دوم بازهم سراغ باغ ديگري رفت و باز به جاي ميوه كتك خورد. چند روز به همين منوال گذشت و با گرسنگي و رنج ضربي كه از ديگر باغبانان ديده بود، چاره‌اي نديد كه سراغ پيرمرد مهربان برود و از او عذرخواهي كند. پيرمرد به او گفت: نگفتم قهر تو باعث منفعت من است. مي تواني بازهم سراغ ميوه‌هاي من بيائي مشروط به اينكه فقط به خوردن ميوه ها كفايت كني و نعمت‌ خدا را لگد مال نكني! شغال پذيرفت و بعد از چند روز توانست دلي از عزا درآورد. ✍ ‌‎‌‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🔺️ «ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ ﺍﺳﺖ» ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﻏﺪﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﻏﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ: ‏ «ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ». ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﭘﺰﺷﮏ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ، ﺍﺻﻐﺮ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺟﺮﺍﺡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻟﻘﺒﺶ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ‏«ﺍﺻﻐﺮ ﺑﯽﻏﺪﻩ» ﺻﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ‏ «ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ ﺍﺳﺖ» ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 در روزگاران قدیم پیرزنى بود که دو پسر داشت؛ یکى از آنها و دیگرى بود. یک شب تاجرى در خانهٔ پیرزن ، بیتوته کرد و از او خواست ده تا تخم‌مرغى را که دارد برایش بپزد. پیرزن ده تا تخم مرغ را پخت و به تاجر داد تا بخورد. تاجر خورد و پرسید: پولش چقدر مى‌شود؟ پیرزن گفت: با نانى که خوردى سى شاهی. تاجر گفت: صبح موقع رفتن سى شاهى را به تو مى‌دهم. صبح شد، پیرزن زودتر از تاجر بلند شد و به رفت. تاجر که برخاست پیرزن را ندید. با خود گفت: سال دیگر سى شاهى را با سودش به پیرزن مى‌دهم.  سال دیگر تاجر رفت در خانهٔ پیرزن و به‌جاى سى‌شاهى یک تومان به او داد. پیرزن خوشحال پیش همسایه‌اش رفت و ماجرا را براى او تعریف کرد. همسایه گفت: تاجر سر تو را گذاشته است. اگر آن ده تا تخم ‌مرغ را زیر مرغ مى‌گذاشتی، جوجه مى‌شدند، جوجه‌ها مرغ مى‌شدند، مرغ‌ها تخم مى‌کردند و پولشان یک عالمه مى‌شد! پیرزن رفت پیش کدخدا و از تاجر شکایت کرد. کدخدا تاجر را به انداخت.  از قضا بهلول سرى به زندان برادرش زد و تاجر را در آنجا دید. تاجر ماجراى خودش را براى بهلول تعریف کرد. بهلول رفت و دو لنگه بار گندم از برادرش گرفت. بعد پیش مادرش رفت و از او دیگ خواست. مادرش پرسید: چه کار مى‌خواهى بکنی؟ بهلول گفت: مى‌خواهم گندم‌ها را بپزم، بعد بکارم تا شوند. پیرزن به نزد پسر دیگرش، کدخدا رفت و گفت: این برادر تو واقعاً است. مى‌خواهد بکارد! کدخدا و مادرش رفتند پیش بهلول. کدخدا گفت: گندم پخته که نمى‌روید. بهلول گفت: از جوجه درنمى‌آید! بهلول دانا گفت: اگر درنمى‌آید چرا تاجر بیچاره را زندانى کردی. کدخدا نتوانست جوابى بدهد و ناچار تاجر را از زندان آزاد کرد. بهلول دانا، یک تومان را از مادرش گرفت و به تاجر داد و گفت: این هم غرامت زندانى شدن ناحق تو ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
‏دارن نفت رو صادر میکنن به خودمون😂 اونم بشکه ای 50 دلار وقتی ازشون 10 دلار هم کسی نمیخره ما چیکار میکنیم؟ میریم صف میبندیم میخریم. پراید هم یه موقع تو ایران 6 تومن بود، به جاهای دیگه صادر میکردن 2-3 میلیون تومن دیگه بقیه دیدن آشغاله نخریدن ولی ما هنوز صف میکشیدیم شد صد تومن ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 ساعت سه‌ نیمه‌شب بود..صدای زنگ تلفن پسر را بیدار کرد پشت خط مادرش بود ..پسر با عصبانیت گفت: "چرا این وقت شب منو از خواب بیدار کردید؟! " مادرگفت: ۲۵ سال قبل درهمین ساعت تو مرا از خواب بیدار کردی خواستم بگم: تولدت مبارک پسرم پس از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ..صبح سراغ مادر رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت .ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. هرگز دل کسی را نشکن ،هرگز. همیشه زمان برای جبران وجود ندارد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 جماعتی بوزینگان در کوهی بودند چون شب شد سرما بر آنان هجوم آورد ، کرم شب تابی دیدند گمان کردند آتش است هیزم بر او می نهادند و می دمیدند ... برابر آنها مرغی داد می زد که این آتش نیست ، به او توجه نمی کردند مردی از آنجامی گذشت به مرغ گفت رنج مبر اینان حرف ترا نمی شنوند مرغ سخن او نشنود و جلوتر آمد تا به بوزینگان بفهماند که آتش نیست او را بگرفتند و سرش را جدا کردند ... 🔻برگرفته از: 📚 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔆همیشه مهربان باش 🔅روزی حکیمی به فرزندش گفت : «از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری و از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده» روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و حکیم گفت: «هر جا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن» 🔅 فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت می‌کند. 🌕حکیم پاسخ داد : «این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری. این کینه، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد. ✅پس کینه کسی به دل راه نده، همیشه مهربان باش پر از مهربانی بمان حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند... این ذات و سرشت توست ڪه مهربان باشی... تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin