eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ 📚 🤔🤔🤔 🔻 داستان ضرب المثل ✍قهر شغال به نفع باغبانه معنا: قهر شغال به نفع باغبان خواهد بود. كاربرد: وقتي كسي كه حضورش در جائي تنها موجب زحمت ديگران باشد و با اين وجود به سبب ين حضور بر سر آنها منت مي گذارد و ناز مي كند شغالي بود كه هر روز به باغ پيرمرد مهرباني مي رفت و يك شكم سير ميوه مي خورد. پيرمرد هم از آنجائي كه او را مخلوق خدا مي دانست، مزاحمش نمي شد. اما كم كم خوشي به دل شغال زد و هر بار كه به باغ مي رفت يك شكم ميوه مي خورد و چند بغل ميوه را هم زير دست و پا لِه مي كرد. يك روز، پير مرد جلوي او را گرفت و گفت: فلاني، هر چه ميوه خواستي بخور، ولي ديگر آنها را زير دست و پا له نكن! كفر نعمت درست نيست. شغال در پاسخ به او گفت: يك بار ديگر مرا نصيحت كني قهر مي كنم و ديگر به باغت نمي آيم! پير مرد گفت: قهر تو، به ضرر من نيست به نفع من است. شغال قهر كرد و تصمصم گرفت ديگر به باغ او نيايد. فرداي آن روز به باغ ديگري رفت او تا پايش به باغ رسيد، صاحب باغ دوم با بيل او را كتك زد. او هم زخمي و رنجور گريخت. روز دوم بازهم سراغ باغ ديگري رفت و باز به جاي ميوه كتك خورد. چند روز به همين منوال گذشت و با گرسنگي و رنج ضربي كه از ديگر باغبانان ديده بود، چاره‌اي نديد كه سراغ پيرمرد مهربان برود و از او عذرخواهي كند. پيرمرد به او گفت: نگفتم قهر تو باعث منفعت من است. مي تواني بازهم سراغ ميوه‌هاي من بيائي مشروط به اينكه فقط به خوردن ميوه ها كفايت كني و نعمت‌ خدا را لگد مال نكني! شغال پذيرفت و بعد از چند روز توانست دلي از عزا درآورد. ✍ ‌‎‌‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕🤔🤔🤔 🔶️ داستان 🔺️ «ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ ﺍﺳﺖ» ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﻏﺪﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﻏﺪﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ: ‏ «ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ». ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﭘﺰﺷﮏ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ، ﺍﺻﻐﺮ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺟﺮﺍﺡ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻟﻘﺒﺶ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ‏«ﺍﺻﻐﺮ ﺑﯽﻏﺪﻩ» ﺻﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ‏ «ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺍﺻﻐﺮ ﻏﺪﻩ ﺍﺳﺖ» ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 در روزگاران قدیم پیرزنى بود که دو پسر داشت؛ یکى از آنها و دیگرى بود. یک شب تاجرى در خانهٔ پیرزن ، بیتوته کرد و از او خواست ده تا تخم‌مرغى را که دارد برایش بپزد. پیرزن ده تا تخم مرغ را پخت و به تاجر داد تا بخورد. تاجر خورد و پرسید: پولش چقدر مى‌شود؟ پیرزن گفت: با نانى که خوردى سى شاهی. تاجر گفت: صبح موقع رفتن سى شاهى را به تو مى‌دهم. صبح شد، پیرزن زودتر از تاجر بلند شد و به رفت. تاجر که برخاست پیرزن را ندید. با خود گفت: سال دیگر سى شاهى را با سودش به پیرزن مى‌دهم.  سال دیگر تاجر رفت در خانهٔ پیرزن و به‌جاى سى‌شاهى یک تومان به او داد. پیرزن خوشحال پیش همسایه‌اش رفت و ماجرا را براى او تعریف کرد. همسایه گفت: تاجر سر تو را گذاشته است. اگر آن ده تا تخم ‌مرغ را زیر مرغ مى‌گذاشتی، جوجه مى‌شدند، جوجه‌ها مرغ مى‌شدند، مرغ‌ها تخم مى‌کردند و پولشان یک عالمه مى‌شد! پیرزن رفت پیش کدخدا و از تاجر شکایت کرد. کدخدا تاجر را به انداخت.  از قضا بهلول سرى به زندان برادرش زد و تاجر را در آنجا دید. تاجر ماجراى خودش را براى بهلول تعریف کرد. بهلول رفت و دو لنگه بار گندم از برادرش گرفت. بعد پیش مادرش رفت و از او دیگ خواست. مادرش پرسید: چه کار مى‌خواهى بکنی؟ بهلول گفت: مى‌خواهم گندم‌ها را بپزم، بعد بکارم تا شوند. پیرزن به نزد پسر دیگرش، کدخدا رفت و گفت: این برادر تو واقعاً است. مى‌خواهد بکارد! کدخدا و مادرش رفتند پیش بهلول. کدخدا گفت: گندم پخته که نمى‌روید. بهلول گفت: از جوجه درنمى‌آید! بهلول دانا گفت: اگر درنمى‌آید چرا تاجر بیچاره را زندانى کردی. کدخدا نتوانست جوابى بدهد و ناچار تاجر را از زندان آزاد کرد. بهلول دانا، یک تومان را از مادرش گرفت و به تاجر داد و گفت: این هم غرامت زندانى شدن ناحق تو ✓ 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
‏دارن نفت رو صادر میکنن به خودمون😂 اونم بشکه ای 50 دلار وقتی ازشون 10 دلار هم کسی نمیخره ما چیکار میکنیم؟ میریم صف میبندیم میخریم. پراید هم یه موقع تو ایران 6 تومن بود، به جاهای دیگه صادر میکردن 2-3 میلیون تومن دیگه بقیه دیدن آشغاله نخریدن ولی ما هنوز صف میکشیدیم شد صد تومن ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 ساعت سه‌ نیمه‌شب بود..صدای زنگ تلفن پسر را بیدار کرد پشت خط مادرش بود ..پسر با عصبانیت گفت: "چرا این وقت شب منو از خواب بیدار کردید؟! " مادرگفت: ۲۵ سال قبل درهمین ساعت تو مرا از خواب بیدار کردی خواستم بگم: تولدت مبارک پسرم پس از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد ..صبح سراغ مادر رفت وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته یافت .ولی مادر دیگر در این دنیا نبود. هرگز دل کسی را نشکن ،هرگز. همیشه زمان برای جبران وجود ندارد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 جماعتی بوزینگان در کوهی بودند چون شب شد سرما بر آنان هجوم آورد ، کرم شب تابی دیدند گمان کردند آتش است هیزم بر او می نهادند و می دمیدند ... برابر آنها مرغی داد می زد که این آتش نیست ، به او توجه نمی کردند مردی از آنجامی گذشت به مرغ گفت رنج مبر اینان حرف ترا نمی شنوند مرغ سخن او نشنود و جلوتر آمد تا به بوزینگان بفهماند که آتش نیست او را بگرفتند و سرش را جدا کردند ... 🔻برگرفته از: 📚 ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔆همیشه مهربان باش 🔅روزی حکیمی به فرزندش گفت : «از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری و از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده» روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و حکیم گفت: «هر جا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن» 🔅 فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت می‌کند. 🌕حکیم پاسخ داد : «این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری. این کینه، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد. ✅پس کینه کسی به دل راه نده، همیشه مهربان باش پر از مهربانی بمان حتی اگر هیچکس قدر مهربانیت را نداند... این ذات و سرشت توست ڪه مهربان باشی... تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند.. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔دعايی زیبا از بابا طاهر : خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم . بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم . خدایا ازشهامت بی نصیبم، شهامت ده که آرامش بگیرم. خدایا ؛این تفاوت بر من آموز. که در گمراهی مطلق نمیرم. ابرها به آسمان تكيه ميكنند درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست. جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك، و غم را شريكند نه دليل... ‌‎‌‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
پدر شوهر با عروس😱 یک روز پسر فریب خورده که به ماموریت رفته بود قبل از موعد مقرر به خانه برگشت و ماشین پدرش را در پارکینگ دید. از پله های طبقه بالا که اتاق خواب در آنجا بود بالا رفت و پدر و همسرش را به گونه ای در کنار هم یافت که حاکی از ارتباط حرام میان آنها داشت و هنگامی که آنها وجودش را احساس کردند طوری رفتار کردند که گویی هیچ چیز میانشان نبوده است. مهندس مهران بسیار خشمگین شد و دانست که ارتباط حرام میان همسر و پدرش وجود دارد و منتظر ماند تا پدرش.... 🔴 ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
📔دعايی زیبا از بابا طاهر : خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم . بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم . خدایا ازشهامت بی نصیبم، شهامت ده که آرامش بگیرم. خدایا ؛این تفاوت بر من آموز. که در گمراهی مطلق نمیرم. ابرها به آسمان تكيه ميكنند درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست. جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك، و غم را شريكند نه دليل... ‌‎‌‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘داستان تاریخی 📞ماجرای الو تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش "آلساندرا لولیتا اوسوالدو " وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند. گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد "آله لول اس"! و دفعات دیگر نیز کوتاهتر : الو . از آن پس بل با گفتن "الو" تلفن جواب میداد. بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن "الو" می‌گفتند. امروزه از هر نقطه دنیا صدای "الو" شنیده می‌شود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی‌کنند ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚🤔🤔🤔 📘داستان ضرب المثل ✍آهسته که آسمان نداند. مرد تنهایی بود که همه ی کارهایش را خود می کرد ؛ پختن غذا ، شستن ظرفها و لباس ها... او کنار رودخانه لباس هایش را می شست و روی طناب خشک می کرد. اما مدتی بود که تا تصمیم می گرفت لباس بشوید باران می بارید و لباس ها خشک نمی شد . لباس های کثیفش رفته رفته زیاد شد. او فکر می کرد که آسمان با او لج کرده است که تا می آید رخت بشوید باران می بارد. روزی هوا آفتابی شد و او تصمیم گرفت تا بارانی نشده به بقالی رفته و صابونی بخرد . در راه با خود گفت ، کاش آسمان نفهمد که من می خواهم لباس بشویم وگرنه با من لج می کند . به بقّالی که رسید ، در حالیکه به صابون اشاره می کرد به بقال گفت : یکی از آن بده مرد بقال نفهمید روغن را نشان داد ، مرد گفت : نه ! لوبیا را نشان داد ، مرد گفت نه . خلاصه مرد با دستش صابون را برداشت و گفت ازین ، بقال گفت : پس صابون می خواهی. مرد آهی کشید و گفت کاش اسمش را نمی بردی الان باز آسمان می فهمد و هوا ابری می شود. از آن روز به بعد وقتی بخواهند به کسی بگویند که این حرف یک راز است و نباید جایی مطرح شود می گویند : آهسته که آسمان نداند. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔دعايی زیبا از بابا طاهر : خدایا دانشی ده ؛؛غم نگیرم . بده آرامشی ؛ ماتم نگیرم . خدایا ازشهامت بی نصیبم، شهامت ده که آرامش بگیرم. خدایا ؛این تفاوت بر من آموز. که در گمراهی مطلق نمیرم. ابرها به آسمان تكيه ميكنند درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست. جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك، و غم را شريكند نه دليل... ‌‎‌‌‌‎‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘داستان تاریخی 📞ماجرای الو تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد اولین خط تلفن را به خانه معشوقه اش "آلساندرا لولیتا اوسوالدو " وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند. گراهام بل مدتی بعد نام معشوقه اش را کوتاه کرد "آله لول اس"! و دفعات دیگر نیز کوتاهتر : الو . از آن پس بل با گفتن "الو" تلفن جواب میداد. بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشید و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن "الو" می‌گفتند. امروزه از هر نقطه دنیا صدای "الو" شنیده می‌شود اما بیشتر افراد ماجرای الو را یا نمی‌دانند و یا اصلاً کنجکاوی هم نمی‌کنند ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
👈اینو به خاطرت بسپار : همیشه به آدما به اندازه‌ای محبت کن که بعدش مجبور نشی ثابت کنی که ، یه احمق نبودی ...! 👌 به هر کس اندازه خودش بها بده نه مرام خودت! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌❖ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر پهلوون دیده بودین؟؟؟ 👌😊 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌸 دو قطره که به هم نزدیک می شوند تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند اما دو تکه سنگ هیچگاه یکی نمیشوند پس هر چه سخت تر باشیم، امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد…. آب در عین نرمی و لطافت، در مقایسه با سنگ به مراتب سر سخت تر و در راه رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است . سنگ، پشتِ اولین مانع جدی می ایستد. اما آب… بی اعتنا به موانع ، راه خود را به سمت دریا ادامه می دهد. در زندگی معنای واقعی سر سختی، استواری، و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت باید جستجو کنیم . آنگاه بخشیدن را خواهیم آموخت … 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📕داستانک ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺳﺶ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ. 15ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ… ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﺵ ﺩﯾﺪ. ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ ! ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ! 😂😂 فحش بدین دیگه براتون داستان تعریف نمیکنم ها !!! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📘 حدود هزار سال پیش، لیدی گودایوا همسر یکی از بزرگان و کارگزاران حکومتی انگلیس، در اعتراض به افزایش بی رویه ی مالیات برای مردم شهر خود، هر روز به سراغ همسرش میرفت و عاجزانه تقاضا میکرد که مالیاتها کاهش پیدا کند. همسر او که سیاست و تصمیم های سیاسی خود را بر خواسته ی همسر خود ترجیح میداد، به همسرش گفت: اگر یک روز، برهنه سوار اسب شوی و تمام شهر را از سمتی به سمت دیگر بروی، مالیات‌ها را کاهش خواهم داد!! گودایوا اسبش را زین کرد. لباس هایش را بر زمین ریخت؛ در شهر گفتند: گودایوا در حمایت از مردم، برهنه در میان شهر میگردد! تمام مردم، مغازه ها را بستند و به خانه ها رفتند. پرده ها را کشیدند و با چشمانی اشکبار، منتظر شدند این گردش شوم به پایان برسد. گودایوا به خانه برگشت و مالیات ها کاهش یافت. مجسمه اش در کاونتری ساخته شده است... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزی یک شهرنشین به روستائی رفت و به منزل رعیتی ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. چشمش به ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ افتاد ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮشه حیاط است ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ای از ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ باشد صد تومان میفروشم؟ آنوقت ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ صد تومان را داد و ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ میﺷﻮﺩ ﻛﺎﺳﻪ آبش ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭش. ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ، عتیقه است... نکته: ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﻘﻨد... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🏴 ویژه 📡 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🏴 ویژه 📡 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
پدر شوهر با عروس😱 یک روز پسر فریب خورده که به ماموریت رفته بود قبل از موعد مقرر به خانه برگشت و ماشین پدرش را در پارکینگ دید. از پله های طبقه بالا که اتاق خواب در آنجا بود بالا رفت و پدر و همسرش را به گونه ای در کنار هم یافت که حاکی از ارتباط حرام میان آنها داشت و هنگامی که آنها وجودش را احساس کردند طوری رفتار کردند که گویی هیچ چیز میانشان نبوده است. مهندس مهران بسیار خشمگین شد و دانست که ارتباط حرام میان همسر و پدرش وجود دارد و منتظر ماند تا پدرش.... 🔴 ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
از سخنان بهلول : کسی که راست و دروغ برای او يکی است، چاپلوس است کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد، دلال است کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد، گدا است کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، قاضی است کسی که جز راست چيزی نمی گويد، بچه است کسی که اصلا دروغ نمی گويد، مرده است کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد، بازاری است کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد، پرحرف است کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، ديوانه است ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
یک دقیقه مطالعه هیچ می دانستی گیلاس ها برای رشد کردن نیازی به توجه تو ندارند؟!! همان طور که همه ی میوه ها همان طور که تمام جانوران! اصلا بودن یا نبودن تو به کجای جهان بر میخورد؟! باور کن هیچ کجا! دنیا به کارش ادامه میدهد. پس چرا انقدر همه چیز را جدی گرفته ای؟! بدبختی ما از همین جدی گرفتن ها شروع میشود! شروع تمام شاد نبودن ها و محافظه کارانه زندگی کردن ها همین جدی گرفتن هاست. و حالا محوریت زندگی ات را پول در اختیار میگیرد. حالا دیگر جای آسایش را با آرامش عوض نمیکنی. دیگر جرات نمیکنی بدون مقدمه چینی به مسافرت بروی! دیگر جرات نداری زندگی شلوغ شهری را با زندگی در روستا تعویض کنی. دیگر جرات قدم زدن زیر باران را نداری. جرات خندیدن به بازی گوشی های کودکانه در اتوبوس. جرات گریه کردن تو جرات عاشق شدن را هم نخواهی داشت. یک سر به آلبوم خاطرات اگر بزنی میفهمی که هیچ چیز این زندگی جدی نیست. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود ساخته می شود ... ! بی سوادیِ حقیقی ، ربطی به معلومات و تحصیلات ندارد ! بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی ؛ تمامِ صفحات ، پر باشد از روزمرگیِ آدم معروف ها ، مسخره بازیِ معروف نماها ، قضاوت هایِ بی سر و ته ، و توهین هایِ شرم آور ... ! نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد ، نه از چهار کلام حرفِ حساب ... ! بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه و روی پروفایلت بنویسی ؛ به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد و کمی آن طرف تر ، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی ، اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ... این بی سوادیِ مدرن ؛ دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد حواستان هست ؟! ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🕊🕊 شخصی نزد سقراط آمد و گفت: میدانی راجع به شاگردت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن. آیا کاملا مطمئنی که آنچه که می خواهی بگویی حقیقت دارد؟ مرد: نه، فقط در موردش شنیده ام. سقراط: آیا خبرخوبی است؟ مرد پاسخ داد: نه، برعکس. سقراط: آیا آنچه که می خواهی بگویی، برایم سودمند است؟ مرد: نه واقعا. سقراط: اگر می خواهی به من چیزی را بگویی که نه حقیقت دارد، نه خبر خوبی است و نه حتی سودمند است، پس چرا اصلا آن را به من می گویی؟ مراقب نقل قولهایمان باشیم ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
می ترسم از آدم ها آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات، مجوزِ ورود می گیرند و تنهاترت می کنند آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان و آنها مدام  تو را می لرزانند با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی و آنها به یک اشاره، پاک می کنند همه گذشته ها را آدم هایی که شروع رابطه را عاشقانه و پایان رابطه را به فاجعه ختم می کنند آدم هایی که قرار بود برایت یک دوست خوب بمانند اما تاریخ مصرف زدند روی دوستی هاشان می ترسم از آدم ها آدم هایی با جیب هایی پُر از نقاب که برای هر بار سادگیِ دلت، یکی را به صورت می زنند ظاهرا خوشایندند و همین بسیار می ترساند مرا ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin