eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
mahdiranaei-@yaa_hossein.mp3
5.81M
99 🎵 تو آسمونا دنبالت بودم 🎤مهدی 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
😭💔 □•من تو را در همه کرب و بلا می‌بینم □•هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
53.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی ‌| لحظه های اذان مغرب بامداحی: حاج مهدی شب هفتم الحرام ۱۴۴۲ چهار‌شنبه پنجم شهریورماه ۱۳۹۹ هیئت‌ثاراللّه‌(رهروان‌امام‌وشهدا) 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
🔴این یک داستان واقعی😱 است همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، مرا دید و با هم ازدواج کردیم. وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی ... یه روزی تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم، دختر خاله همسرم هم دعوت بود. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که ...... ✂️ادامه داستان در کانال زیرسنجاق شده است👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕 سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خداچه میخورد؟ سوال دوم: خداچه می پوشد؟ سوال سوم: خداچه کارمیکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم. اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟ غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟ خداغم بندهایش رامیخورد اینکه چه میپوشد؟ خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام... ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍❤️ دنیا دار مکافات است وقتي پرنده اي زنده است.. مورچه ها را مي خورد! وقتي ميميرد مورچه ها او را مي خورند! زمانه و شرايط در هر موقعي ميتواند تغيير کند.. در زندگي هيچ کسي را تحقير يا آزار نکنيد. شايد امروز قدرتمند باشيد.. اما يادتان باشد. زمان از شما قدرتمندتر است يک درخت ميليونها چوب کبريت را ميسازد.. اما وقتي زمانش برسد.. فقط يک چوب کبريت براي سوزاندن ميليونها درخت کافيست.. پس خوب باشيد و خوبي کنيد ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 برای گردش و سرکشی به طرف ساختمان های جدید خود رفت. در کنار یکی از قصرها به بهلول برخورد، از او خواست خطی بر دیوار قصر بنویسد. پاره ای از زغال برداشت و نوشت: گل بر روی هم انباشته شده ولی دین خوار و پست گردیده. گچ ها بر هم مالیده شده اما دستور صریح دین از بین رفته است. اگر این کاخ را از پول و ثروت حلال خود ساخته ای اسراف و زیاده روی نموده ای که خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد و چنان چه از مال مردم باشد به آن ها ستم کرده ای که خداوند ستمکاران را دوست ندارد. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎✓ 📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده 📚 @Bohlol_Molanosradin
پیش از هر چیز برایت " عشق " آرزو می‌کنم و اینکه هم‌پای دوست داشتنت، تو را دوست بدارند. آرزو می‌کنم برای خودت و دیگران جایگزین‌ناپذیر باشی. و در لحظات تلخ زندگیت، وقتی دیگر چیزی برایت باقی نمانده، بر پاهای خودت استوار بمانی. فرصت نوازش حیوانی را هم برایت آرزو می‌کنم. اینکه به پرنده‌ای غذا بدهی یا با آواز سرخوشش از خواب بیدار شوی. آرزو می‌کنم یک بذر بکاری. هر چند کوچک و رویش را با آن همراه شوی‌. و در نهایت آرزو می‌کنم آنانی که دوستشان داری جاودانه برایت بمانند. اما اگر اینطور نشد امیدوارم اشک‌هایت از روی تأسف یا احساس گناه برای ناگفته‌ها و ناکرده‌هایت نباشد. 📚آرزوهای ویکتور هوگو این یک دقیقه ویدیو از قصه‌ی کریستین میگه. اهل رومانی؛ کسی که به قول خودش با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنه. و ما آدمها چقدر دردها، قصه‌ها و غصه‌های مشترک داریم‌...♥️✨ (ترجمه و زیرنویس فارسی: رادیو صدای زمین) ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍🌸 از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش تماشای رنگ و نقش و آفتاب را، از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش چند ثانیه ایستادن زیر جشن پر شُکوه باران را، از مرگ برگشته‌ها می‌فهمند ارزش طلوع را، غروب را، رود را، کوه را، دشت را، حضور را... آنان می‌فهمند چه لذتی دارد بی‌دریغ بخشیدن، بی‌دلیل خندیدن و بی واسطه انسان بودن. آنان می‌فهمند چگونه می‌توان انسان بود و بدون دغدغه زیست، که زیستن بدون حرص و اندوه، عبادت است و انسان بودن، بزرگترین رسالت. آنان می‌فهمند "دنیا محل گذر است" یعنی چه، عبور یعنی چه، وابسته نبودن و خلوص حضور یعنی چه. آنان می‌فهمند در گذرهای بعد، دنیاهای بهتری هم هست، جایی که روح آدمی آزاد است از هر قید و بند و چهارچوبی، جایی که عشق هست، نور هست، شعور هست. آنان می‌فهمند که این گذرگاه، مکانی‌ست برای پروردن روح، نه پروار کردن جسم، که دنیا و مال دنیا به جا می‌مانَد، جسم می‌میرد و روح است که فنا نمی‌پذیرد. که مقصد ارواح رشد یافته، زیباست، شعور زیباست، نور زیباست، عبور زیباست... آنان که از مرگ بازگشته‌اند می‌فهمند که این جهان گذرا، ارزش یک ثانیه وابسته شدن و غصه خوردن هم ندارد. ✍ ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
متاسفانه این یک داستان واقعیست...😔 ۲۷ مرداد ۱۳۸۸ دختر جوانی در دادگاه کرج حاضر شد... زری حدود ۱۴ سال داشت که کم کم رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالامی آورد. زنهای همسایه او را که می دیدند پچ پچ می کردند. بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری حامله است! . نگاهش کردم صورتش زرد بود و نگاهش معصوم. او گریه کرد و به قاضی ماجرا رو گفت... برای ادامه داستان کلیک کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای حرم حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها در آستانه تاسوعا و عاشورا 📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇 📚 @Bohlol_Molanosradin