📚#حکایتی_زیبا_از_بهلول_دانا
بهلول بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی رسید و زیر درختی مشغول به استراحت شد.او پاهای خود را دراز کرد و دستانش را زیر سرش قرار داد.پیرمردی با مشاهده او به طرفش رفت و با ناراحتی فریاد کشید:تو دیگر چه کافری هستی؟بهلول که آرامش خود را از دست داده بود جواب داد:چرا به من ناسزا می گویی؟به چه دلیل گمان می کنی که من کافر و گستاخ هستم؟
پیرمرد جواب داد:تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتی که پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای! بهلول دوباره دراز کشید و در حالی که چشم های خود را می بست گفت:اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آن جا نباشد.
📙کانال حکایتهای بهلول و ملانصرالدین 👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📔#راز_مثلها🤔🤔🤔
🔻داستان ضرب المثل
✍فرستادنش دنبال نخود سیاه
هرگاه بخواهند کسی از مطلب و موضوعی آگاه نشود و او را به تدبیر و بهانه بیرون فرستند و یا به قول علامه دهخدا:"پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد." از باب مثال می گویند: "فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم." یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی گردد.
اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید.
انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم
نمی دهند مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود.
مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و سوپر و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی شود و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی رود، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود.
فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود.
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
زندگی هرگز به "اگر" و "اما" های تو پاسخ نمی دهد..
زندگی هیچ نمیگوید؛
نشانت میدهد پس ؛
سلطان باید ها باش
نه بنده شاید ها..
👤الهی قمشه ای
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸سلام ای یار دور از ما نشسته.
🌿سلام ای بدتر از ما دل شکسته.
🌸سلام ای آشنا همچون غریبان.
🌿سلام ای عشق من ای بهتر از جان.
🌸سلام سالار گلهای بهاری.
🌿سلام ای برتر از صوت قناری.
🌸سلام خورشید من در روز سردم.
🌿سلام ای مرهم و داروی دردم.
🌸سلام ای با وفا ای با مروت.
🌿سلام ای ساز و گیتار محبت.
🌸سلام کردم نگی در یاد ما نیست.
🌿سلام کردم نگی اهل وفا نیست.
🌸سلام کردم نگی تو بی وفایی.
🌿سلام کردم بگم خوب نیست جدایی.
🌸سلام جانا صبحت به عشق عزیزم
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_چاهی_که_انتها_ندارد!
بر اساس یک افسانه محلی در منطقهای به نام «ماناستاش ریج» در نزدیکی ایالت واشینگتن، چاه مرموزی وجود دارد که داستان آن به یک معما تبدیل شده است. مردم این منطقه برای سالها از این چاه به عنوان یک زبالهدان استفاده میکردند.
- در سال 1997، مالک جدید زمین که «میل» نام داشت، متوجه شد هرچقدر هم که زباله داخل این چاه میریزد، نه تنها چاه پر نمیشود، بلکه صدای برخورد زباله با انتها چاه را هم نمیشنود! حتی او وقتی به دهانه چاه میرفت و فریاد میکشید، پژواک صدای خودش هم نمیشنید.
- همین امر باعث شد او تصمیم به متر کردن ارتفاع چاه کند. میل که ماهیگیر بود، یک وزنه به سر قلاب بست و آن را به داخل چاه انداخت. وقتی نخ هر قرقره تمام میشد، قرقره جدیدی به انتهای آن گره میزد. او تمام ۱۸ قرقره ۱۵۰۰ متری نخ ماهیگیری که داشت را به هم وصل کرد. ولی باز هم به انتها چاه نرسید!
- بعد این ماجرا بود که میل متوجه شد چرا هرموقع حتی نزدیک این چاه میشد، ناخودآگاه احساس رعب و دلشوره به او دست میداد. و یا اینکه چرا سگ خانگی او نزدیک چاه نمیشد و وقتی هم که خود او نزدیک چاه میرفت، سگش پارسهای بلندی میکرد.
- میل در یک مصاحبه خبر این چاه را منتشر کرد و بعد از مدتی چاه بسیار معروف شد و نهایتاً کل منطقه و حتی خانهی میل در اختیار ارتش آمریکا قرار گرفت و کسی به هیچ عنوان اجازه نزدیک شدن به آن را ندارد.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📚#داستان_خواندنی
مهاجمان ترک به روستایی حمله کردند و دو نفر از ثروتمندان را اسیر کردند وچون محل گنج خود را نگفتند، مهاجمان تصمیم گرفتندیکی از آن دو را بکشند تا دیگری به محل مخفی زر و سیم خود اعتراف کند. اسیری که در معرض کشته شدن بود به مهاجمان گفت :او که مال و مکنتی ندارد که جای آن را به شما نشان دهد. مهاجمان گفتند: او صاحب صاحب زر و سیم فراوان است ولی خود را به فقر زده است. اسیر گفت : حال که وضعیت حقیقی من و او مورد تردید است، شما رفیقم را بکشید تا من از قتل او بترسم واز سرنوشت او عبرت بگیرم و جای گنج خود را نشان دهم !
آن غزان ترک خون ریز آمدند
بهر یغما ، در یکی ده در شدند
دوکس از اعیان آن ده یافتند
در هلاک آن یکی بشتافتند
چیست حکمت؟چه غرض درکشتنم؟
چون چنین درویشم و عریان تنم ؟
گفت :تا هیبت بر این یارت زند
تا بترسد او و، زر پیدا کند
گفت چون وهم است ،ماهردو یکیم
در مقام احتمال و در شکیم
خود ورا بکشید اول ای شهان
تا بترسم من، دهم زر را نشان
مولانا در این حکایت توصیه میکند اگر از فرجام دیگران، نیک عبرت آموزی شود آدمی را از تباهی می رهاند
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
آنکه هوای بهشت داشته باشد مرد نیست، مرد آنست که بهشت آرزوی دیدن وی را داشته باشد....
✍بایزید بسطامی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
کردم از عقل سوالی که بگو ایمان چیست
عقل بر دوش دلم گفت که ایمان، ادب است
آدمیزاد اگر بی ادب است، انسان نیست
فرق مابین بنی آدم و، حیوان ادب است...
✍سعدی
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
اولین گواهینامه رانندگی
در سال ۱۳۰۸ سیف الله خان اولین ایرانی است که موفق به دریافت گواهی نامه رانندگی در 1308 شده است. این گواهینامه روی کاغذی به قطع کاغذ A3 است که در بالای آن با خط درشت نگاشته شده است "کورس شوفری ایران" و کمی پایین تر با خط نازک تری عنوانی به نام "تصدیق نامه " روی آن درج شده است. این گواهینامه به دو زبان فارسی و انگلیسی به نام آقای سیف الله خان در 9 مرداد ماه 1308 صادر شده است . در تصدیق نامه قید شده است که فرد مذکور در 3 مرحله با نمره خوب موفق به دریافت گواهی نامه شده است. از نکات برجسته این گواهی نامه این است که اولین گواهی نامه بعد از گذراندن مرحله فنی اعطا شده است کاری که جدیدا به مرحله آزمون رانندگی در عصر حاضر اضافه شده است.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_طنز
شخصی نزد شیخی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد
شیخ گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت: زهرمار بخوری، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی
حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!😂
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#حکایت_بهلول_و_شیخ
شیخی در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است.
بهلول که در آن جمع بود گفت؛ ای شیخ!!؟تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی! و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان
درک درست از یک پند
سرآغاز یک تغییر درست است
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#داستان_کوتاه_آموزنده
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.
شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.
پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم.
ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم.
شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.
❣جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت .
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin