eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
✍اينو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کن : بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد ، یادش بخیر ...😃 یادتونه❗ توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز 😁 ✅یادتونه موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم😁 ✅یادتونه یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود😀 ✅یادتونه زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم 😁 ✅یادتونه تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.😉 یادتونه وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😁 ❤❤یادش بخیر❤❤ یادت میاد؟؟؟ 👈وقتی کوچیک بودیم... 📺 تلویزیون... 🍵با شام سبک... 🌬 با پنکه شماره 5... مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین 👈اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت. یادت میاد؟؟؟ وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم... می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈... می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم✏... یادت میاد؟؟؟ فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡ یادت میاد؟؟؟😍 در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه... ☺? یادت میاد؟؟؟ برای دیگران بفرست تا لبخند رولب همه جاری کنی. اين متن آرامش خوبی به آدم میده.، ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم😔😊 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟…. بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی! 📚حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 #حکایت_فروختن_خانه_ملانصرالدین 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت : اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!! شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود بهلول به او گفت : تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است!؟ آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود . 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍ وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد، می‌شود ... یک لحظه آفتاب در هوای سرد ، می‌شود ... خدا در مواقع سختی ها ، می‌شود ... یک قطره نور در دریای تاریکی ، می‌شود … یک عزیز وقتی که از دست رفت ، می‌شود … پاییز وقتی که تمام شد ، به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود... و ما همیشه متوجه می‌شویم! قدر داشته‌هایمان را بدانیم… چرا که خیلی زود، دیر می‌شود 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
✍ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ: ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ! ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﮔﺪﺍﮔﺸﻨﻪ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ! ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺗﻨﺒﻞ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﮐﻠﻪ ﺧﺮ! ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻣﺸﻨﮓ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ! ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻫﺎﻟﻮ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭﻟﺨﺮﺝ! ﯾﺎ ﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺧﺴﯿﺲ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﮔُﻨﺪﻩ ﺑَﮏ! ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻓﺴﻘﻠﯽ! ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡدﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ! ﯾﺎ ﺭﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺍﺣﻤﻖ! ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ؛ ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ!!! ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ... 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 ✍نَه خانی آمد، نَه خانی رفت... مرد خسیسی، خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبرد. در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود... عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است، و چنین کرد. البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت، گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند... سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت: این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت: اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است. 📔امثال و حکم ✍ دهخدا 📙حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📚 روزي ملانصرالدین در بالاخانه بود كه صداي در خانه بلند شد.ملا از بالا پرسيد:كيست؟كسي كه در مي زد، گفت بي زحمت بياييد پايين در را باز كنيد.ملا پايين آمد و در را باز كرد . چشمش به گدايي افتاد كه گفت: محض رضاي خدا يك لقمه نان به من بده. ملا گفت: با من بيا بالا. مرد فقير به دنبال ملا از پله ها بالا رفت، چون به بالاخانه رسيدند ملا گفت: خدا بدهد، چيزي ندارم. گدا گفت: خوب مرد حسابي تو كه نمي خواستي چيزي به من بدهي چرا همان پايين به من نگفتي و از اين همه پله مرا بالا آوردي!؟ ملا گفت: تو كه چيزي مي خواستي ، چرا از همان پايين نگفتي و مرا تا دم در كشاندي؟! 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
📔 #حکایت حسین بن منصور حلاج را در ظهر رمضان، گذر به کوی جذامیان افتاد! جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج بر سر سفره نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند. حلاج گفت آنها روزه اند و سپس برخاست. غروب، هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما. شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی! حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم... 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
صبور باش آرى باز هم صبر ڪن آنچه برایت پیش مےآید و آنچه برایت رقم میخورد به دست بزرگترین نویسندهٔ عالم ثبت شده! اوڪه بدون اِذنش حتّي برگي از درخت نمي‌افتد 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🌼 صبحتون بخیر🌤🌸 یکشنبه تون بےنظیر لحظه هاتون سرشار ازعطرگلهاےتابستونی ... با آرزوے اينكه آتش مهر در آتشكده قلبتان همواره فروزان روزتون پر ازمهر روزگارتون مهربان...❣ 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
📚 بازرگانی غلامی نیرومند دید و به هوای جثه تنومندش او را خرید و از فروشنده عیبش را پرسید. فروشنده گفت: فقط یک عیب دارد آن اینکه اول باید سر غیرتش آورد تا دلاوری کند. بازرگان مال التجاره اش را بار زده و به همراه غلام به راه افتاد و هنوز یک منزل راه نرفته بود که راهزنان به کاروان حمله کردند و بازرگان هر چه غلام را به دفاع فرا خواند جز داد و فریاد هنری از غلام ندید. رئیس دزدان دستور داد تا صدایش را قطع کنند و بی حرمتش کنند، پس سی و نه تن از راهزنان به ترتیب خدمت غلام رسیدند و چون نوبت به چهلمین دزد رسید غیرت غلام جنبید و برجسته چوبی برداشت و همه دزدان را تار و مار کرد. بازرگان در برگشت به بازار برده فروشان رفت و غلام را پس داده و گفت: مال بد بیخ ریش صاحبش، من از کجا همیشه چهل دزد حاضر داشته باشم که او را سر غیرت بیاورند!😁 📗حکایتهای بهلول و ملانصرالدین👇 📚 @Bohlol_Molanosradin