✋سلام آقای مهربونم♥️، حضرت مهدی☀️
🌤امروز میخوام سلامی به شما هدیه بدم که با یکی از نامهای زیبای شما، یعنی رشید، تزیین شده.🌺🌸
🌼رشید یعنی شجاع و دلیر و بلندبالا...🌺
☀️❤️آقای خوبم، تمام بهترین ها در شما جمع شده است. شما بهترینید☀️❤️
✋☀️✋☀️✋☀️✋☀️✋
https://eitaa.com/hodhof
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چگونه با کودکان در مورد وجود خدا صحبت کنیم؟
🔹 توضیحات حجتالاسلام رضا محمدی
💌
https://eitaa.com/hodhof
💪 عاملی که باعث میشود کودک قوی و توانمند و در عین حال گرم و مهربان بار بیاید "حضور داشتن و درگیر بودن والدین درزندگی اوست" یعنی پدرومادر باید کارهای زیادی به همراه او انجام بدهند .
🔗در آغوش گرفتن بوسیدن و حرف زدن با کودک کافی نیست والدین باید با او بازی کنند ، آموزش دهند و کمکش کنند برنامههایش را حتی اگر با برنامه های پدر مادر تفاوت دارد با موفقیت به انجام برساند
🌀 نکته بسیار مهمی که ما والدین به خصوص پدر ها باید به آن توجه ویژه ای داشته باشیم بازیکردن باکودکانمان است.
#تربیت_فرزند #نوجوان
💌
https://eitaa.com/hodhof
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
لذت مادری
✂️#کاردستی
اینم یه جعبه فانتزی مناسب هدیه روز معلم و دختر و ...🎁🎁
#بازی_با_وسایل_ساده
#همبازی خوب_نه_اسباب بازی
#کارگاه-مادر و کودک - هدهدفاطمی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/hodhof
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 #چی_چی_بازی 🤔
لذت مادری
🤩#بازی
ایده بازی بازی مناسب برای تقویت و تحریک حس شنوایی و مهارت های شناختی کودک.
#بازی_با_وسایل_ساده
#همبازی خوب_نه_اسباب بازی
#کارگاه-مادر و کودک - هدهدفاطمی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/hodhof
💡#قصه_چی_بگیم 🤔
📚قصه امشب:
💭وقتی تپلی گم شد
ثمین حسابی حوصله ش سر رفته بود. برای همین تصمیم گرفت سراغ عروسکش تپلی برود اما تپلی را پیدا نکرد. با ناراحتی سرش را پایین انداخت،اخم هایش را تو هم کشید و به حیاط رفت ،هیچ کدام از دوستانش را ندید و تنها گوشه ای از حیاط نشست. یکهو چشمش به یک عروسک افتاد چشمانش از خوشحالی برقی زد و عروسک را برداشت. گفت: سلام کوچولو تو چقدر نازی! چرا تنها موندی؟ کسی دوستت نداره؟ من که دوستت دارم!
بعدم دستی به موهای عروسک کشید و گفت: اسمتو چی بذارم؟ بهارک! اسمتو می ذارم بهارک !
بعد هم مشغول بازی با بهارک شد. مامان از پنجره ثمین را صدا کرد : ثمین بیا عصرونه تو بخور دخترم.
ثمین چشمی گفت و با بهارک به خانه رفت.
زهرا کوچولو به حیاط آمد .این طرف و ان طرف را نگاه کرد و زد زیر گریه!
ثمین که صدای زهرا را شنید از پنجره سرک کشید گفت:چی شده زهرا؟ چرا گریه می کنی؟
زهرا با گریه گفت: عروسک جدیدمو تو حیاط جا گذاشته بودم الان پیداش نمی کنم .
ثمین که تازه فهمید بهارک مال زهراست غصه دار شد . باید بهارک را پس می داد اما او بهارک را خیلی دوست داشت.
یادش افتاد وقتی دنبال تپلی گشته بود و پیدایش نکرده بود چقدر ناراحت شده بود. حالا زهرا همان حال را داشت. سریع عروسک زهرا را برداشت و به حیاط رفت . زهرا که عروسکش را دید از خوشحالی جیغی کشید و عروسک را گرفت بعد هم از ثمین تشکر کرد.
همان موقع مامان ثمین از پنجره او را صدا کرد و گفت: ثمین جان بیا تپلی رو هم ببر اونو روی مبل جاگذاشته بودی !
ثمین از دیدن تپلی خیلی خوشحال شد..
💌https://eitaa.com/hodhof