هو
میفرمودند که شیخ خاوند طهور - قدّس الله سرّه - فرمودهاند که توحید در شریعت؛ حق تعالی را یکی دانستن است و یکی اعتقاد کردن و یکی گفتن.
اما در طریقت؛ جدا کردن دل است از غیر حق تعالی.
احوال و سخنان خواجه عبیدالله احرار
@yarekhaksar
هو
و هیچ بندی سالک را قویتر از حبّ جاه و قبول خلق نیست و چون سالک از این ورطه عبور کند دیدۀ دل به نور عقل منور گردد، از آن سبب که عقل در حجاب نفس است و نفس در بند هوی، و چون حجاب مرتفع شود آنگاه در هر چه نظر کند در آن آیتی از آیات حق مشاهده نماید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود که «مانظرت فی شیء الا و رأیت الله فیه». و به زبان حال از جمیع ذرات کائنات به گوش هوش آن رسد که «انا لله و انّا الیه راجعون».
شیخ محمود شبستری
@yarekhaksar
هو
شبلی گفت از یوسف اسباط پرسیدند: غایت تواضع چیست؟
گفت: آن که از خانه بیرون آیی هر که را بینی چنان دانی که بهتر از تو است.
تذکرة الأولیاء
ذکر حضرت یوسف اسباط
@yarekhaksar
هو
بهلول را گفتند: دیوانگان بصره را بشمار گفت: آن از حیز شمار بیرون است، اگر گویید عاقلان را بشمارم که معدودی چند بیش نیستند.
هرکه عاقل بینی او را بهره است
نقد وقت از مایه دیوانگی
می زید از آفتاب حادثات
شادمان در سایه دیوانگی
#بهارستان_جامی
#روضهٔ ششم (در مطایبه)
#بخش ۵
هو
✨﷽✨
نهجالبلاغه
حکمت " ۱۹۳ "
قال علی عليهالسلام:
إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً
وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً،
فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا،
فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ.
حضرتعلىعليهالسلام میفرماید:
دلها را میلی است
گاه به چیزی روی میکنند
و گاه روی بر میتابند
پس از ناحیه میل و اقبال آنان داخل شوید
که دل اگر به چیزی مجبور شد کور میشود.
هدایت شده از لینک
👤 کانال حجت الاسلام استاد سید محمد موسوی بایگی
📜 آموزش اصیل حکمت و فلسفه اسلامی
✍ تدریس:
آشنایی با فلسفه اسلامی
بدایة الحكمة
نهاية الحكمة
شرح المنظومه
شواهد الربوبیه
بعضی مجلدات اسفار اربعه
شرح حکمة الاشراق
قبسات
و...
🕋 دروس تفسير قرآن
🕌 شرح زیارت جامعه کبیره
💡به همراه پاسخگویی به پرسش های مخاطبان
🆔 نشانی ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4013555736C0511f88b5f
🆔 نشانی تلگرام
https://t.me/+Q0r8hlZ2J-_ioZlM
هو
توجه خود را بر کوتِستا متمرکز نگه دار ، و همیشه در چیداکاشا (قلمروی درونی هشیاری) ساکن باش. به دنبال نتایج اعمال خود نباش ، حتی کوشش های معنوی خود در مراقبه. سرانجام (در مرتبهی سامادی) ، نَفَس آرام و در نهایت ذهن خاموش میشود. ذهن نیز ، آن زمان که به کوتِستا (در پیشانی ، جایگاه چشم معنوی) نفوذ کند و در ویندو ساروبار (نقطه اسرارآمیز ، مرکز چشم معنوی ، که روزنهایست به منبع هشیاری کیهانی در ساهاسرارا) غرقه شود ، به هشیاری خالص تبدیل میگردد. این مرتبه شکوه ذهن ، یوگا است. این مرتبه را نمیتوان با کلمات توصیف کرد.
-پاراماهانسا یوگاناندا
هو
از او ، خدا از او خشنود باد ، شنیدم که می گفت :
" برمرید واجب است همه ی رخدادهایش (وقایع) را به استادش بگوید ، چرا که او به مقام و مصالح و مفاسدِ شاگردش از خود او آگاهتر است ، زیرا بسی امور را آزموده و احوال را تجربه کرده و بسی احوال را پشت ِ سر گذاسته و به جایگاه مردانِ راه رسیده است."
از رسائل عرفا
هو
مرا کیفیت چشم تو کافیست !
استاد معنوی گرچه در علوم اکتسابی سرآمد هم باشد ، ولی در حقیقت او مثل یک استاد دانشگاه نیست و خدمت ایشان محل چون و چرا و سوال و جواب نیست ، استادمعنوی در فضای یکتایی ساکن است و قداست معنوی وی برای مریدان در درجه اول اهمیت است چرا که همین قداست معنوی از مهمترین نردبان های اعتلای معنوی بوده و هر حرکت و حرفی که این قداست را خدشه دار کند بمثابه خلل در نردبان است و مرید معنوی باید با استمداد قلبی در حفظ و تحکیم مخلصانه ی آن بکوشد تا طریق رستگاری هموار باشد و اگر قصوری رفته است از خدای تعالی بخشش طلب کند و در این راستا در باطن هماره طلب مدد داشته باشد. و البته این سنت طریق و روش کار است.
@sharabehsorkhab آ.ق
هو
الهی به مستان میخانه ات
به عقل آفرینان دیوانه ات
الهی به آنانکه در تو گُمند
نهان از د ل و دیده مردمند
به دریاکش لُجّه کبریا
که آمد به شأنش فرود إنّما
به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقیّ کوثر ، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شاد ی به اندُه گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه د ل
به انده دل پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کز آن خوبرو،چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خُم
به مخمور با مرگ در اشتُلم
به شام غریبان به جام صبوح
کز ایشانْست شام و سحر را فتوح
که خاکم گِل از آ ب انگور کن
سراپای من آتش طور کن
خدا را به جان خراباتیان
کزین تهمتِ هستی ام وا رهان
به میخانة وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر سو شدم سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا می به گردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
مِی ده که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
از آ ن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان تر از دل کند
از آ ن می که چون عکسش افتد به باغ
کند غنچه را گوهر شب چراغ
از آ ن می که گر شب ببیند به خواب
به شب سر زند از دلِ آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد به جان
تواند در آن دید حق را عیان
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد حباب
از آن می که چون ریزیش در سبو
برآرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در خم چو گیرد قرار
برآرد خم آتش ز دل همچو نار
می صاف ز الودگیِّ بشر
مبدّل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز و صورت گداز
می گشته معجون راز و نیاز
از آن آب،کاتش به جان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند
می را کز و جسم جانی کند
به باده ،زمین آسمانی کند
می از منیّ و توئی گشته پاک
شود جان،چکد قطره ای گر به خاک
به یک قطره آبم ز سر در گذشت
به یک آه بیمار ما درگذشت
چشی گر از آن باده کوکو زنی
شدی چون از آن مست هوهو زنی
دماغم ز میخانه بوئی شنید
حذر کن که دیوانه هوئی شنید
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دماغم پریشان شد از بوی می
فرو نایدم سر به کاوس و کی
پریشان دماغیم ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
بزن هر قدر خواهیم پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد به غیر از می معرفت
تو در حلقة می پرستان درآ
که چیزی نبینی بغیر از خدا
کنی خاک میخانه گر توتیا
ببینی خدا را به چشم خدا
به میخانه آ و صفا را ببین
ببین خویش را و خدا را ببین
بیا تا به ساقی کنیم اتّفاق
درونها مصفّی کنیم از نفاق
چو مستان به هم مهربانی کنیم
دمی بی ریا زندگانی کنیم
بگیریم یک دم چو باران به هم
که اینک فتادیم یاران به هم
مغنّی! سحر شد خروشی برآر
ز خامانِ افسرده جوشی برآر
که افسردة صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو ، تو و من همه گم کنیم
سرم در سر می پرستانِ مست
که جز می فراموش شان هر چه هست
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدین سان چرا کوتهیّ و کمی
چه افسرده ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده ای آب حیوان بگیر
از این دین به دنیا فروشان مباش
بجز بنده باده نوشان مباش
چه درمانده دلق و سجّاده ای
مکش بار محنت بکش باده ای
مکن قصّه زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
حدیث فقیهان برِ ما مکن
زقطره سخن پیش دریا مکن
که نور یقین از دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سَبَق
بشویان کتاب و بسوزان ورق
که گفته که چندین ورق را ببین
ورق را بگردان و حقّ را ببین
تعالی اللَهْ از جلوه آفتاب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
بدین جلوه از جا نرفتی چه ای
تو سنگی کلوخی جمادی چه ای
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
نماز ارنه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت پرستی کنی
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده ای ما در آب
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذّت اشک و آه
همه مستی و شور و حالیم ما
ز تو چون همه قیل و قالیم ما
دگر طعنه باده بر ما مزن
که صد مار زن بهتر از طعنه زن
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخانه آ و طهارت ببین
به میخانه آ و حضوری بکن
سیه کاسه ای کسب نوری بکن
چو من گر از آن باده بی من شوی
به گلخن در آ ن رشگ گلشن شوی
چه آب است کآتش به جان افکند
که گر پیر نوشد جوان افکند
#رضی الدین آرتیمانی
هو
به نزد آنکه "جانش در تجلی" است
همه عالم،
کتاب حق تعالی است.....
#شیخ_محمود_شبستری