eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
739 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو    هزار بار پیاده طوافِ کعبه کنی    قبولِ حق نشود گر دلی بیازاری دیوان شمس از ۳۱۰۴
هو سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
هو حلقه طره او در شکنست و خم و تاب                  باید اندر سر این سلسله دیوانه شویم
هو در گفتن ذکر حق زبان از همه به طاعت که به شب کنی نهان از همه به خواهی ز پل صراط آسان گذری نان ده به جهانیان که نان از همه به - رباعی شمارهٔ ۶۰۴
هو تو را بی‌کس یافتم همه‌ی یاران رفتند به سوی مطلوبانِ خود، تنهات، رها کردند، من یار بی‌یارانم. .
هو خنک آنکه چشمش بِخُسبد و «دلش» نَخُسبَد. وای بر آنکه «چشمش» نخسبد و دلش بخسبد. گزیده «مقالات شمس»
هو طعم وقت مریدی از مریدان شیخ، سرسر(قاچ‌قاچ‌)خربزه شیرین به کارد بر می‌گرفت و در شکر سوده می‌گردانید و به شیخ می‌داد تا می‌خورد، یکی از منکران این حدیث بر آنجا بگذشت، گفت: ای شیخ! این‌که این ساعت می‌خوری چه طعم دارد و آن سر خار و گز که در بیابان هفت سال می‌خوردی چه طعم داشت؟! و کدام خوش‌تر است؟! بوسعید گفت هر دو طعم وقت دارد، یعنی اگر وقت را صفت بسط باشد، آن سرگز و خار خوش‌تر از این بود و اگر حالت را صورت قبض باشد(و اللَّهُ یَقْبِض وَیَبْسط بقره/257- و خداوند است که در همه چیز از جمله جان شما گرفتگی و گشایش می‌آورد ) و آنچه مطلوب است در حجاب،این شکر ناخوش‌تر از آن خار بود. اسرارالتوحید، فی مقامات الشیخ ابی‌سعید ابوالخیر، تصحیح استاد شفیعی کدکنی(جلد۱ص۳۶)
هو مولوی و مثنوی (استاد جلال‌الدّین همایی) مولانا هرچند اصلاً ايرانىِ خراسانى و مقيم كشور روم بوده، بى‏‌شبهه يكى از نوابغ بزرگ عالم بشريّت است كه مانند ديگر نوابغ متعلّق به يك قوم و ملّت و محدود به يك كشور و يك اقليم نمى‏‌شود؛ بلكه متعلّق به همه دنيا و عموم اهل عالم است. مَثَل نوابغ از اين جهت مانند گُلى است كه در يك آب و خاك پرورش مى‏‌يابد امّا بوى عطرش در مشام همه جهانيان خوش‏ايند است؛ يا مانند چراغى است كه در يك نقطه افروخته مى‏‌شود امّا شعاع نور و پرتو فيضش‏ به مواضع دوردست مى‏‌رسد؛ پيداست كه هر قدر سرمايهٔ نور و روشنايى چراغ بيشتر باشد، دامنهٔ نفوذ اثر و روشنايى آن وسيع‏‌تر و گسترده‏‌تر خواهد بود. بارى، مولانا جلال‌الدّين و مثنوى شريف وى متعلّق به عموم ملل و اقوام بشرى است؛ و ليكن باوجود اين حال، باز اين افتخار براى ايران و سرزمين شعر و ادب فارسى در جاى خود باقى و محفوظ است كه نابغه‏‌اى بى‏‌همتا و صاحب چنان اثرى گران‌بها را كه به حق و انصاف تالى كتبِ مُنزَلهٔ انبيا شمرده شده است، در مهد تمدّن و محيط نادره‏‌زاى خويش به‌ وجود آورده و او را به جهان بشريّت تحويل داده است. آرى درست است؛ ما اين افتخار را داريم كه مولوى هم‏‌وطن و ه‌م‏زبان ما بوده و اصل و نژادش در كشور ما ريشه داشته است؛ و ليكن ما نبايد تنها به همين عنوان بسنده و در خودستايى بارنامه كنيم و به خود بباليم كه مولوى از ميان ما ظهور كرده و به زبان ما سخن گفته است؛ بلكه در استحقاق اين مباهات به عقيدهٔ من رعايت شرایط ديگر نيز لازم است. ما وقتى به‌حقيقت درخورِ اين مفاخرت هستيم كه اوّلا مبانى علمى و ادبى را كه براى شناختن مولوى و لااقل فهم ظواهر گفته‏‌هاى او دربايست است، به قدر امكان تحصيل كنيم؛ و ثانیاً مولوى را هرچند مطابق سطح ظاهر تاريخ علم و ادب و عرفان باشد بشناسيم؛ و ثالثاً آثار او عَلَى‌الخصوص مثنوى شريف را كه بزرگ‌ترين كتاب علم و تربيت انسانى و عزيزترين يادگار شعر و ادب و عرفان فارسى است بخوانيم و قدر اين ميراث گران‌بها را بدانيم و در حفظ و نگاه‌دارى آن بكوشيم؛ و نيز تا آن‌جا كه ميسّر و به دسترس ماست، كارى كنيم كه تحصيلات علمى و ادبى دانشجويان اين كشور چندان مايه‏‌دار؛ و پايهٔ ذوق و شعر و ادب در ايشان به قدرى قوى و استوار باشد كه خود از روى ميل و رغبت نه به كُره و اجبار، طالب خواندن و فهميدن مثنوى باشند؛ و از عهده فهم آن، هرچند كه مُفادِ ظاهر ابيات باشد، برآيند. تفسير مثنوى مولوى، جلال‌الدّین همایی، ص ۵-۶
هو ﺭﺍز ﺩﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺍﺯ ﺑﻴﺨﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﻣﭙﺮﺳﻴﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﺳﻴﻪ ﻫﺎﻥ ﻗﺼﻪ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺑﻮﻳﻰ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺨﺎﻧﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﺪ ﺍﻯ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ! ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﻧﺎ ﺍﻟﺤﻖ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﻗﻒ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﺩ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﺭﺍﺯﻯ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﺴﺖ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺸﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ به ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ فخرالدین عراقی
هو گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد ور فکر مجال می‌کنی می‌گذرد دنیا همه سر به سر خیال است، خیال هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد …
هو و گفت: در شب باید بخسبیم و در روز بخوریم و بخرامیم پس به منزل کی رسیم؟ شیخ ابوالحسن خرقانی
هو عالم، بس بزرگ و فراخ است. تو در حقه کردی که همین است که عقل من ادراک می‌کند... در عالمِ اسرارِ اندرون، آفتابهاست، ماه‌هاست، ستاره‌هاست. در اندرون من، بشارتی هست. مرا عجب از این مردمان است که بی‌ آن بشارت، شادند. اگر هر یکی را تاج زرین بر سر نهادندی بایستی که راضی نشوندی که: «ما این را چه کنیم؟». ما را، گشادِ اندرون می‌باید. مقالات شمس (موحد، محمد علی.شمس تبریزی