eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
726 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◀️نشست علمی پژوهشی «منجی در کتب آسمانی» 🔰 به زبان انگلیسی ⏰زمان: شنبه 5 اسفندماه 1402 ساعت 14 🌐لینک حضور در جلسه: https://meet.murtaza.ir/%d8%ac%d9%84%d8%b3%d8%a7%d8%aa-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d9%88%d9%86%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4/ رمز ورود جلسه 1234 ☎️ 09934474795
هو مرغی خواهد که بر آسمان پَرَد، اگر چه بر آسمان نرسد، الّا دَم به دَم از زمین دور می شود و از مرغانِ دیگر بالا می گیرد. پس یادِ حق همچنین است: اگر چه به ذاتش نرسی، الّا یادش جلّ جلاله اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکرِ او حاصل شود! فیه ما فیه
هو اگر حواس پریشان خویش جمع کنی تو را نمازِ فُرادی کم از جماعت نیست!
هو در احوال ابراهیم ادهم آورده اند که وقتي به مستي برگذشت. او را می شناخت ، مسلمانی بود اینک به حلقه غفلت دهانش آلوده بود. آب آورده دهان آن مست بشست و مي گفت: «دهاني که ذکر حق بر آن  رفته باشد، آلوده بگذاري بي حرمتي بُوَد». چون آن مرد هوشیار شد، او را گفتند: «زاهد خراسان دهانت بشست ». آن مرد گفت: «من نيز توبه کردم ». پس از آن ابراهيم به خواب اندر ندایی شنید که  گفتند: «تو از براي ما دهانی بشستي. ما دل تو را از نقشِ غیر بشستيم »
هو بُشر حافی گوید از بازار بغداد می گذشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نمی کرد او را به زندان بردند از پی وی برفتم ، پرسیدم این زخم بهر چه بود ؟ گفت : از بهر آنکه شیفتۀ عشقم ! گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند ؟ گفت : معشوقم به نظاره بود ! به مشاهدۀ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم گفتم آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیده بودی ، چون بودی ؟ همان دم نعره ای زد و جان نثار این سخن کرد !  
هو خدای را نپرست! که پروردگار سزاوار بیش از آن است. او را عاشق باش! حضرت_شمس
هو دو درويش در راهی با هم می‌رفتند. يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت. درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد. بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست و زير سايه‌ی درختی آرميد. در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند! برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم. مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه تا چاره‌ی تو كنم. پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو، که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد...
هو عارفی را گفتند؛ آینده دنیا تاریک است. گفت؛ وظیفه ما روشن است.
هو از جهانگردی ظاهر نشود کار تمام ... هر که در خویش سفر کرد، جهاندیده شود... صائب تبریزی
هو گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می‌رفت و ارزن می‌پاشید. ذالنون گفت: ای دهقان! چه دانه می‌پاشی؟ گفت: مرغکان چینه نیابند. دانه می‌پاشم تا این تخم به برآید و خدای  بر من رحمت کند. گفتم: دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد. گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه می‌کنم. گفتم: بیند. گفت: مرا این بس باشد. پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟ ذوالنون از آن سخن در شور شد. گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می‌فروشی. هاتفی آواز داد: که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند. تو ای ذوالنون! فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.