هو
چون دل ذاکر شود هر چه غیر حق تعالی باشد ، فراموش کند ...
و چون اندرون صافی شود ، حقایق در لباس خیال بر او متجلّی شود .
شیخ شهاب الدین سهروردی
عوارف المعارف
هدایت شده از راهِ صواب
🔸 سیر إلی اللّٰه (۱۶)
📌 اشعار مرحوم آیة اللّٰه بهجت (۱)
🔹 ... در سالهای اخير بخش عمدهای از اوقات شريفهشان صرف نوشتن کتابی با نام «النور الساطع و البرهان القاطع» میشد که سه جلد از آن تنظيم گرديد. محتوای اين کتاب، اشعاری است به سبک مثنوی که به موضوعات گوناگون پرداخته؛ عمدهٔ آنها در زمينهٔ «سير إلی اللّٰه و معرفت حقّ متعال» و ديگر امور مربوطه به همين مقصد والا است، و نيز در موضوعات «اعتقادی» بهخصوص مبحث «امامت»، و اثبات حقّانيّت خلافت امير مؤمنان (علیه السّلام)، و بيان فضائل و مناقب حضرات معصومين (علیهم السّلام) و مطاعن و مثالب معاندين آنها، و نيز اظهار عشق به امام زمان (علیه السّلام)، بيانات بلندی به روش و برداشت ويژهٔ خودشان دارند، و همه را خود ايشان میسرودند و مینوشتند و به اين امر اهتمام داشتند.
🔺 ... در جايی با صراحت، وصول خود به مقام معرفت شهودی خداوند متعال ـ که قرّة العين سالکان و اولياء حقّ است ـ را اينگونه بيان میفرمايند:
مـا خــدا را بـا خــدا بـشـنـاخـتـيـم
بعد از آن دل را به او پـرداخـتـيـم
چون معرِّف، هم معرَّف کامل است
احـتـيـاجِ ما به غيرش باطـل است
✔️ اشاره است به روايت معروف از امام صادق (علیه السّلام) که در کتب متعدّده (اصول کافی، توحيد صدوق و ...) آمده که فرمود: «... فَكَيْفَ يُوَحِّدُ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيْرِهِ؟ إِنَّمَا عَرَفَ اللّٰهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللّٰهِ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ بِهِ فَلَيْسَ يَعْرِفُهُ؛ إِنَّمَا يَعْرِفُ غَيْرَهُ».
[چگونه موحِّد است کسی که میپندارد خدا را به غیر او شناخته است؟ جز این نیست که خدا را کسی شناخت که او را به خودش شناخت؛ بنابراین کسی که او را به خودش نشناخت، او را نشناخته؛ بلکه غیر او را شناخته است.]
🔺 ... در بيان اينکه «خداوند هميشه برای همه مشهود است اما به واسطهٔ توجّهات و اشتغالات دنيوی، از شهود و علم خود غافلند» فرمود:
چند گويی: يوسفا، يوسف کجاست؟
گـويـدت: چشـمانت آلـوده چـراست؟
📚 یادنامهٔ حضرت آیة اللّٰه حاج شیخ محمدتقی بهجت، نوشتهٔ حجة الإسلام والمسلمین سیدمجتبی جزائری (مخطوط)
#سیر_إلی_الله #معرفت_شهودی
#النورالساطعوالبرهانالقاطع
#آیةالله_محمدتقی_بهجت
#سیدمجتبی_جزائری
🔹 @rahesavab
هو
بنده باید بر این اعتقاد باشد که اعمالش او را به مقامات واصل نمیگرداند بلکه رحمت خدا باعث وصول او به مقامات است که به بنده توفیق عمل و توانایی بر انجام آن را عطا میکند.
همانا داخل شدن به بهشت نیز بهوسیلهٔ رحمت خدا ممکن است.
رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می فرمایند: «احدی بوسیلهٔ اعمالش به بهشت داخل نمیگردد.» پرسیدند: حتی شما یا رسول الله؟ فرمودند: «و حتی من، مگر اینکه خداوند به رحمتش مرا در بر میگیرد.»
شیخ الاکبر محییالدین ابن العربی قدس سره مواقع النجوم
هو
[ذكر لا اله الا الله شیخ (حسن بلغاری) و تجربه به سدره بردن روح شیخ ]
و می فرمودند - قدس سره - که از اینجا که ناف من است دهانی پیدا شد و الله الله گفتن آغاز کرد، همچو آواز کودکان و آن ذکر همچنان زیاده می شد تا به جایی که همه ذرات وجود بدین ذکر الله گویا شدند. بعد از آن به زبان آمد و لا اله الا الله گفتن آغاز کرد و در این حال ستانا خفته بودم و آواز ذکر خواندن من همچنان بلند شده بود که غلغله در لشکرگاه افتاده بود، چنانک همه مغولان از آواز من هیبت خوردندی و در آن حال دو مغول بهادر را فرستادند تا مرا فرو گیرند. در آن حال من دستی افشاندم. ایشان هر یکی به طرفی افتادند و از پیش من بگریختند و به نزدیک مغولان دیگر رفتند و گفتند که ما او را می دانیم و بارها آزمودیم این قوت او از جایی دیگر است و سه شبانه روز این ذکر لا اله الا الله میگفتم به آواز بلند که هیچ قطع نکردم و هر بار که لا اله الا الله می گفتم گوینده ای از سوی آسمان می گفت هان! تا نبُری که خواهی رسید؛ و من همچنان می گفتم و آن گوینده در مقابله هر ذکری همچنان می گفت که هان تا نبُری که خواهی رسید. بعد از سه شباروز آوازی شنودم که می خواهی که روح تو را همچنانک موی را از خمیر بیرون آرند، ببریم یا همچنانک فصّادی فصد کند بده تا ببریم. و روح مرا چنان بردند که فصّادی فصد کند و به مقدار آن حلق من درد کرد و روح من از دهان به در آمد و می بردند، اما من دستی نمی دیدم که او را برد و همچنین روح مرا از آسمان ها گذرانیدند و به سدرة المنتهی بردند. روح من از هیئتی که داشت از نور همچون هیئت انسان و از روح من تا دهان من نوری به مانند ریسمانی متصل بود و من در آن حال جسم خود را می دیدم و چون از سدره در گذرانیدند، بیش قالب را ندیدم و آن قالب انسانی که داشت از روح خلع کرد و بعد از آن روح گوهری بود همه بینایی و همه شنوایی و همه گویایی و همه دانایی چنانک از فرض عدم یکی است صفات فرض عدم لازم آید. }(کتاب مقامات شیخ حسن بلغاری صص ۴۸ و ۴۹)
هو
یکی از بزرگترین افات طریق اقدام به سنجش اهل معنی وباطن با یکدیگر وترازو بدست گرفتن ویکی را بر دیگری ترجیح دادن است
هو
انچه که مهم است عبور از تعینات است نه شناخت مراتب اشخاص
حقیقت استاد که ظهور اسم هادی است تنها از باطن قابل شناخت ودسترسی است نه با گفتار این و آن
هو
قسمتی از فرمایشات جناب تهرانی حفظه الله تعالی:
حالا به هر دلیلی خودت را بزرگ می بینی بخاطر جنگ و جبهه به خاطر شهادت به خاطر شهامت به خاطر علم ات به خاطر سیر و سلوک، خودت را بالا می بینی تو باختی، باختی، باختی.
خودت را باید کوچک ببینی آن سیر و سلوکی حقیقی است که تو را بیاورد کوچک بکند تو واقعاً در نفس خودت هر چه حساب بکنی تو هیچ نقطه امتیازی نداری،نه اینکه بگویی حالا ما چیزهای خوبی داریم نه! نباید ببینی اصلاً چون هرچه خوبی میبینی مال خودت نیست مال اوست همه مال اوست هرچه بدی هست از من است آن وقت این جاست که رشد پیدا می کنید
پیر طریقت
هو قسمتی از فرمایشات جناب تهرانی حفظه الله تعالی: حالا به هر دلیلی خودت را بزرگ می بینی بخاطر جن
می گویند یک عده ای قرار شد پیش بزرگی بروند حرکت کردند،فکر کنم در آثار عطار من خوانده ام. خب آنهایی که اهل راه اند اهل طریق اند اینها رفتند رسیدند در خانه آن بنده ی خدا .
گفتند: آنهایی که اهل راه هستند و مستعد هستند، بیایند آنهایی که استعدادی در خودشان نمیبینند بروند یک گوشه که خدایی نکرده این آقا اذیت نشود که حالا یک عده ای رفتند جلو که خود را، اهل استعداد اهل سیر و سلوک وراه رفته می دانستند شق و رق آمدند خواستند بروند هیچ کدام شان را قبول نکرد، اشاره کرد به آن آخر نگاه کردند یکی می گفت: من که نیستم من هیچی ندارم خوشا به سعادت اینها ،اینها الحمدلله دارند آن بزرگ گفت او را بیاورید او به درد من می خورد.
در روایت داریم این بعد از قصه کشتی نوح اتفاق افتاد دریا ها متلاطم بود و این ها قرار شد این کشتی یک جا آرام بگیرد خدای متعال وحی کرد به کوه ها، آن ها همه زیر آب بودند فرمود کوه ها کشتی نوح را میخواهم بیاورم روی یکی از شما لنگر بیاندازد (روایت از کافی است)
کدام یک از شما حاضر هستید؟ همه کوه ها سر هایشان را بردند بالا آن یکی گفت من، آن یکی گفت من کوه عقیق ام ،آن یکی گفت من فلان ام آن یکی گفت من فلان دارم، هر کسی یک چیزی گفت یک کوهی بود به نام جودی او رفت پایین کوچکتر شد فرمود جودی تو دیگر چرا ؟ گفت من هیچ ام. خدایا کوه های بزرگ هستند ( حیوانات هم سیر و سلوک دارند نباتات و جمادات اینها هم سیر و سلوک دارند ) رفت پایین
خدا فرمود :
☘ اِستَوَت عَلَی ااجوُدی ( هود آیه ۲۲)
فرمود: تو به درد این کشتی می خوری که همان نجف است که کشتی حضرت نوح آمد در کنار همان جودی به زمین نشست چون این کوه خودش را کوچک دید آنها خودشان را بزرگ دیدند
هو
عشق را آتشی است که چون در دل افتد هرچه در دل یابد بسوزد، تا حدی که صورت معشوق را نیز از دل محو کند. مجنون مگردر این سوزش بود، گفتند: لیلی آمد، گفت:من خود لیلیام و سر بگریبان فراغت فرو برد، لیلی گفت:سر بر آر که منم محبوب تو.
عراقی قدس سره
هو
مراقب نفستان باشید.
اگر شما آنرا به تصرف درنیاورید
او شما را متصرف خواهد شد.
گفت:
عجب دارم از تو و از من،فنا کردی مرا از خویشتن به تو
نزدیک کردی مرا بخود
تا ظن بردم که من توأم و تو من
#منصور حلاج
#شطحیات
https://t.me/Analhaghhoo