هو
حکایت مریدی که برای دیدن پیرش به درب منزل او رفت ولی او را اجازه ورود ندادند
روزی مریدی بعد از مدتی فراق تصمیم گرفت به زیارت پیر خودش برود به درب خانه استاد رسید و در زد.
استاد از پشت در پرسید: کیستی؟
شاگرد پاسخ داد: منم.
استاد عارف گفت : بازگرد زیرا هنوز خامی و منیت را در وجود خود ازبین نبرده ای!
مرید بیچاره بازگشت و سال دیگر در فراق یار خویش سوخت و برای از بین بردن منیات و رسیدن به یک رنگی مشغول ریاضت شد.
بعد از یک سال فراق و ریاضت دوباره به در خانه مرشد خویش آمد و با ترس و لرز که مبادا حرفی خلاف ادب بر زبانش جاری شود در زد.
استاد پرسید : کیستی؟
شاگرد پاسخ داد : بر در هم تویی ای دلبر عزیز من!
پیر بزرگوار فرمودند: اکنون که با هم یکی شده ایم داخل شو. زیرا دو شخص هم زمان نمی توانند در یک محفل حاکم باشند.
حکایت، اشاره به اصل وحدت وجود و همچنین پاک کردن وجود انسان از نفسانیات و منیات برای تجلی عشق و نور حق.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
هو
بدی مکن که درین
کشت زار زود زوال
به داس دَهر همان
بِدرَوی که میکاری ...
#حضرت_مولانا
هو
ای دل پاره پارهام
دیدن او است چارهام
او است پناه و پشت من
تکیه بر این جهان مکن
#حضرت_مولانا
هو
قهرش همه رحمت شد
زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد
تا باد چنین بادا
#حضرت_مولانا
هو
هرچه تو در دل پنهان داری از نیک و بد حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند هرچه بیخ درخت پنهان میخورد اثر آن درشاخ و برگ ظاهر میشود
سِیْمَاهُمْ فِیْ وُجُوْهِهِمْ وقوله تعالی سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ اگر هر کسی بر ضمیر تو مطلّع نشود رنگ روی خود را چه خواهی کردن.
#حضرت_مولانا
#فیه_مافیه
هو
شوق دیـدار تـو سر رفت
ز پیمانهٔ ما
کی قدم مینهی ای شاه به
ویـرانهٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانهٔ ما
#حضرت_مولانا
گمشده اصلی انسان، خداوند است و تا او را بدست نیاورد،
عطش و طلب درونی اش فرو نخواهد نشست،
هرچند که هزاران سال مشغول نفس و نفسانیات و ایگوها باشد، عاقبت، خسته از همه چیز با شور و شوق به سوی خداوند خواهد رفت.
وگر به خشم روی، صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی، که منتهات مـنم
#حضرت_مولانا
https://t.me/Analhaghhoo
#دکتر_کریم_زمانی:
همه عارفان گفتهاند كه سالك
بايد اهل طلب باشد
طلب يكى از مهمترين وادىهاى سلوك است
طلب اگر حقيقى باشد، شخص آماده است،
بهاى آن را بپردازد
وگرنه با كوچكترين مانع از جا در مىرود.
پرداخت بهاى طلب همان قربانىكردن است چون هيچ كمالى مفت و بىهزينه به دست نمىآيد.
ما انسان ها هر لحظه در حال قربانى كردن هستيم منتهى بعضىها خوبى را قربانى بدى مىكنند و بعضى برعكس بدىها را قربانى خوبىها...
با اين كه همهٔ آیينهاى معنوى داراى رسم قربانى هستند، ولى غالباً اين رسم در پوسته و قشر ظاهر خلاصه مىشود
حال آن كه قربانى بايد درونى باشد
يعنى زشتىهاى نفس قربانى والايىها
و كمالات اخلاقى گردد
دروغ، قربانى راستى گردد،
كينه ، قربانى مهربانى
بدين ترتيب با قربانى كردن بدىها
جامعهاى بهشتى بر پا مىگردد
پس:
چو اسماعيل قربان شو در اين عشق
#حضرت_مولانا
#میناگر_عشق
هو
آمد قدح روزه بشکست قدحها را
تا منکر این عشرت بیباده طرب بیند...
#حضرت_مولانا