هو
به تعداد آدمهای روی کره ی خاکی، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد.
پس این را بپذیر:
کسی که تفکرش با تو متفاوت است،
دشمنت نیست؛ انسان دیگریست!
@yogavahdat
هو
🔰نکته ۱۸۴:
🔶متن:
اعلم حفظك اللّه أن الإنسان الكامل هو القطب الذي تدور عليه أفلاك الوجود من أوله إلى آخره،و هو واحد منذ كان الوجود إلى أبد الآبدين،ثم له تنوّع في ملابس و يظهر في كنائس،فيسمى به باعتبار لباس،و لا يسمى به باعتبار لباس آخر؛ فاسمه الأصلي الذي هو له محمد،و كنيته أبو القاسم،و وصفه عبد اللّه،و لقبه شمس الدين،ثم له باعتبار ملابس أخرى أسام،و له في كل زمان اسم مّا يليق بلباسه في ذلك الزمان...!
فهو الإنسان الكامل و الباقون من الأنبياء و الأولياء و الكمل صلوات اللّه عليهم ملحقون به لحوق الكامل بالأكمل،و منتسبون إليه انتساب الفاضل إلى الأفضل،و لكن مطلق لفظ الإنسان الكامل حيث وقع في مؤلفاتي إنما أريد به محمدا صلّى اللّه عليه و سلم،تأدبا بمقامه الأعلى و محله الأكمل الأسنى...!
🔷ترجمه:
بدان_که خدا تو را حفظ کند_همانا انسان کامل آن قطبی است که فلکهای هستی از آغاز تا پایان به دور او میچرخند.
و او از زمانی که هستی تحقق داشته تا ابد یکی بیشتر نمیباشد.
انسان کامل در لباسها و عبادتگاههای گوناگون ظهور کرده و در هر لباسی اسمی به خود گرفته است که در لباس دیگر آن اسم را ندارد!
نام اصلی انسان کامل که مختص اوست محمد است و کُنیهاش ابوالقاسم و صفتش عبدالله و لقبش شمس الدین!
[گرچه]انسان کامل به لحاظ لباسها[و جلوات] دیگرش نامهای دیگری دارد و در هر زمانی نامی دارد که مناسب است با لباس[و جلوه]اش در آن زمان!
پس محمد انسان کامل است و باقی انبیاء و اولیاء و کاملان_که درود خدا بر ایشان باد_مُلحَق به او [و فرعِ] او هستند از باب لحوقِ کامل به کاملتر و به او منسوبند از باب انتساب فاضل به فاضلتر ولی لفظ "انسان کامل" هرگاه به طور مطلق در نوشتههای من واقع گردد فقط و فقط منظورم محمد_که درود خدا بر او_ میباشد[نه کس دیگری از انبیاء و اولیاء]!
و این به جهت[حفظ]ادب نسبت به بلندای مقام و جایگاه کمال ایشان میباشد!
📚الانسان الکامل،باب ۶۰
✏️متن:عبدالکریم جیلی
✏️ترجمه:سینا رستم زاده
https://t.me/tooresina1166
هو
عده ای هستند که نه می توانند از زیبایی های عرفانی و سیر و سلوک دست بردارند و نه می توانند نزدیک آن شوند.
هم دلشان می خواهد باشند و عاشقانه زندگی کنند و هم توان و طاقت آن را ندارند.
اینکه انسان در حد و مرز باشد
هم باشد و هم نباشد، امر بی فایده ای است.
کسانی که صدای عشق را میشنوند اما جرأت وارد شدن در محرمیت عشق ندارند، هنوز به اطمینان و یقین قلبی نرسیده اند و هنوز در محاسبات خیر و شری و محاسبات سود و زیانی خود گرفتارند.
چاره ای وجود ندارد جز اینکه انسان یک یا الله بگوید، یک یاهو و یک یا پیر بگوید و در این راه قدم بگذارد.
#زنده یاد دکتر_علی_حاجی_بلند
https://t.me/Analhaghhoo
هو
حضرت محمد خاتم الانبیا ء و المرسلین( ص ):
« اگر نبود پرحرفی ها و حرف های اضافی شما و اگر نبود تمریج در دل شما ( كه دلتان حالت چمن را دارد و هر حیوانی در آن می چرد )،
می توانستید آنچه را كه من می بینم ببینید و صداهایی را كه من می شنوم بشنوید. »
https://t.me/Analhaghhoo
هو
به ثبوت پیوسته که پیش از وفات سید کاینات به سه روز جبرئیل نازل گشته گفت: ای محمد! پروردگار ترا سلام میرساند و از تو چیزی میپرسد که او اعلم است به آن چیز، میپرسد که خود را بر چه سان مییابی؟ سیدالمرسلین فرمود که خویشتن را محزون و اندوهناک و متألم مییابم. روز دویم و سیّم نیز جبرئیل آمده سؤال و جواب به دستور روز اول به وقوع انجامید. اما در روز سیّم عزرائیل با فرشتهای دیگر موسوم به اسماعیل که حاکم هفتادهزار فرشته بود بر در حجرۀ همایون حاضر گشت و جبرئیل بعد از پرسش معروض داشت که اینک ملکالموت بر در ایستاده رخصت درآمدن میطلبد و پیش از این نسبت به هیچ متنفسی این امر از وی صادر نگشته و بعد از این نیز صدور نخواهد یافت. حضرت فرمود که ای امین خدا! او را دستوری ده تا درآید، و عزرائیل پس از حصول اجازت درآمده زبان به سلام بگشاد و گفت: ای محمد! من بنابر فرمـان حـق - عزوعلا - مطیع امر و نهی توام، اگر رخصت فرمائی روح مطهر ترا قبض کنم و الا مراجعت نمایم. رسول - صلّیالله علیه و آله - به جانب جبرئیل نگریسته روحالامین گفت: ای احمد! حضرت پروردگار مشتاق دیدار تو است. لاجرم سید عالم، ملکالموت را اشارت کرد تا به کاری که متعلق به اوست مشغول شود، و چون عزرائیل آغاز قبض روح مطهر آن سرور کرد سکرات موت بر آن حضرت چنان غالب گشت که رنگ رخسار همایونش گاهی سرخ و گاهی زرد می شد و عرق بر روی فرخندهاش نشسته ساعتی به دست راست و لحظهای به دست چپ میگشت. عایشه روایت کند که حضرت رسول - صلّیالله علیه و آله و سلم - در وقت نزع در سقف خانه نظر انداخته و دست خود را برداشته میگفت: مع الرفيق الاعلی که ناگاه دست مبارکش مایل به زمین شده روح پرفتوح سید اواخر و اوایل به جوار مغفرت پروردگار منتقل گشت.
خلاصةالاخبار فی بیان احوالالاخیار
خواندمیر (غیاثالدّین بن همامالدّین حسینی شیرازی هروی)
تصحیح میرهاشم محدث
@yarekhaksar
هو
و اندر حکایات یافتم که اعرابیی از بادیه درآمد و او [امام حسن] بر در سرای خود نشسته بود اندر کوفه. اعرابی وی را دشنام داد و مادر و پدرش را. وی برخاست و گفت: «یا اعرابی، اگر گرسنهای تا نانت آرند و یا تشنهای تا آبت آرند، یا تو را چه رسیده است؟» و وی میگفت: «تو چنین، و مادر و پدرت چنین و چنین.» حسن -رضی الله عنه- فرمود غلام را تا یک بدره دینار بیرون آورد و بدو داد و گفت: «یا اعرابی، معذور دار که اندر خانهٔ ما بیش از این نمانده است و الا از تو دریغ نداریمی.»
چون اعرابی این سخن بشنید، گفت: «اشهدُ اَنّک ابنُ رسولِ الله، صلّی اللّه علیه و سلّم. می گواهی دهم که تو پسر پیغمبری و من اینجا به تجربت حلم تو آمدم.»
و این صفت محققان مشایخ باشد رضوان الله علیهم که مدح و ذمّ خلایق به نزدیک ایشان یکسان شده باشد و به جفا گفتن متغیر نشوند و الله اعلم.
کشف المحجوب
علی بن عثمان هجویری
@yarekhaksar
#جلسات_توحید
در آیات 4 و 5 سوره حدید می فرماید وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
هر کجا باشید،
در هر حالی باشید،
در هر وصفی باشید،
او با شماست
این باشما بودن مثل با شما بودن من و شما نیست که من بگویم من اینجا هستم شما هم کنار من هستید
نه
این مَعیّت به نحو خاصی است
یعنی ما او نیستیم و او هم ما نیست ولی نه ما بدون او هستیم و نه او بدون ما
فرض کنید شما در ذهن خود یک افرادی را تصور میکنید ، خلق میکنید یا درختی، کوهی، زمینی را در ذهن خود خلق میکنید ، تصور می کنید
آیا الان می توانید بگویید من با اینها هستم ؟
مسلما بله
اما آیا اینها در کنار شما هستند و شما در کنار این ها؟
یا آیا آنها در درون شما هستند یا شما در درون آنها؟
خیر
فراتر از این حرفهاست
اصلا آنها وجودشان منوط به وجود شماست
حقیقت وجود آن ها از شماست
شما به آنها وجود دادید
و حول وقوه آنها از شماست
اینجاست که شما با آنها و آنها با شما مَعیّت دارید
و وجود اینها چیزی جز وجود شما نیست
این معیت معیت قیمومیه است
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ
خدا قَیّوم همه چیز است
این مخلوق جدا از خالق نیست و نمیتواند جدای از او وجودی داشته باشد
لذا خدا و موجودات اصلاً جدا از هم نیستند
و از یک نظر هم جدا هستند چون هیچ شباهتی به هم ندارند
این معیت معیت حقیقی است
هو معکم اینما کنتم
منتهی آنقدر ما دور خودمان از آن اول که وارد دنیا شدیم پرده کشیدیم و گرفتار حجابهای مختلف شدیم که نمی توانیم الان ماهیت یک موجود را قائم به آن وجود حقیقی ببینیم
این دیدن کار ما نیست
کار اولیاء خداست آنها که درست برگشتند وتزکیه کردند
و خودشان را از حجابها پاک کردند و چشم قلب باز شد
آنها وقتی درختی را نگاه میکنند سنگی را نگاه میکنند
فرشی را نگاه می کنند
دیگر آن فرش بودن،
سنگ بودن،
درخت بودن،
یعنی ماهیت آن را نمی بینند
از آن ظاهر و پرده عبور می کنند،
آن پرده را کنار می زنند به عمقش میرسند
و جزو وجود حق چیزی نمی بینند
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
لذا من و شمایی که این همه منیت داریم،
ادعا داریم،
برای خودمان حساب ها و برنامه ها داریم
بدانید اصلاً منی در کار نیست
این من مال ما نیست
ما چیزی نداریم
عدم هستیم هستی نما
این منِ من
روحِ من
حقیقتِ من
این وجودِ من مرتب دارد از ذات خدا نازل میشود
این فیضِ خدا این قِیمومیّت خدا مرتب دارد می آید که من، من هستم و من منی برای خودم درست کردم
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
ما عدمهاییم هستیها نما
تو وجود مطلقی فانینما
حالا در نظر بگیرید حتی آن معصیت کاری که در حال معصیت و مخالفت با خداست و مقابل حق ایستاده و هرکار دلش می خواهد انجام میدهد ببینید با مدد چه کسی گناه میکند
حتی لذت گناه را از او میگیرد
لذت گناه را او میچشاند
لحظه به لحظه تمام هستی و وجودش قائم به خداست
اصلاً وجودی از خود ندارد
اگر آن نور اگر آن آفتاب رخ بردارد
می شود عدم...
#در_حرم_یار
#سیدعربی
Eitaa.com/darharameyar
https://t.me/AyatollahShojaee1389
هو
احمدبن خضرویه نقل کرد که:
پروردگارِ عزّت را به خواب دیدم
به من گفت:
ای احمد همهی مردم از من میطلبند مگر بایزید [بسطامی]
او مرا میطلبد
@bayazidbastami
رسول اللّه(ص) : إنَّ اللّهَ یبغِضُ الصَّحیحَ الفارِغَ، لا فی شُغلِ الدنیا ولا فی شُغلِ الآخِرَةِ.
پیامبر خدا(ص): خداوند از شخص تن درستِ بیکاره که نه سرگرم کارِ دنیاست و نه سرگرمِ کار آخرت، نفرت دارد.
شرح نهج البلاغة: ج ۱۷ ص ۱۴۶، حکمت نامه پیامبر اعظم(ص)، جلد ۸
سعدی > مواعظ > غزلیات > غزل ۳
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سرست ایشان را
گنج آزادگی و کنج قناعت ملکیست
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل
عاقل آنست که اندیشه کند پایان را
جمع کردند و نهادند و به حسرت رفتند
وین چه دارد که به حسرت بگذارد آن را
آن به در می رود از باغ به دلتنگی و داغ
وین به بازوی فرح می شکند زندان را
دستگاهی نه که تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را
جان بیگانه ستاند ملک الموت به زجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را
چشم همت نه به دنیا که به عقبی نبود
عارف عاشق شوریدهٔ سرگردان را
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را
عاشقی سوخته ای بیسر و سامان دیدم
گفتم ای یار مکن در سر فکرت جان را
نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد
گفت بگذار من بیسر و بی سامان را
پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چه کنم درمان را
سعدیا عمر عزیزست به غفلت مگذار
وقت فرصت نشود فوت مگر نادان را
هو
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین میزندش
#خیام_نیشابوری