هو
درویش را دیروز و فردا چه بود ؟
درویش در وقت است،
او ابن الوقت است،
تو از پدر زادی و درویش از وقت.
تو در خانه نشستی و درویش در وقت.
تو در مرکب سواری و وی در وقت.
درویش و سالک را دیروز و فردا نبود،
او به وقت قایم است
و بر وقت موقوف...
و گفت : وقت، آن است که
جز حق در او نگنجد...
#خواجه_عبدالله_انصاري
@FEshragh
هو
✨﷽✨
شیخ را گفتم که رقص کردن بر چه میآید؟
شیخ گفت:
جان قصدِ بالا کند،
همچو مرغی که خواهد که خود را از قفس به در اندازد.
قفسِ تن مانع آید؛
مرغِ جان قوت کند و قفسِ تن را از جای برانگیزاند.
اگر مرغ را قوت عظیم بود، پس قفس بشکند و برود.
و اگر آن قوت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود میگرداند.
#سهرودی، شهابالدین
https://t.me/donyaye_darvishi
هو
ای عبد ! از آنجا كه هر دم از من راه گريز ميطلبی، پس برايم تعيين تكليف نكن ! (و تسليم باش) !
ای عبد ! حفاظت خود را از من بخواه ، كه راضی نيستم كس ديگر حافظ تو باشد !
ای عبد ! توكّل بر من ، به واقع طلب كردن از من است !
ای عبد ! جز به توكل ، اگر از من طلب كنی ، يعنی هنوز "غيبت" مابين ما باقی است !
ای عبد ! حقيقت گفتگو بر قرار نميشود مگر بين ناطق و صامت !
توضیح مترجم : ( ناطق، گوينده به حق است و صامت، شنونده به حق ! امـا "صـامت"، هر شنونده ای نيست بلكه شنونده ای است كه به سكوت درونی نائل شده است.
كاملاً نرم و پذيراست . او بدون هـيچ پـيش ذهنـی ، گـوش مـيسـپارد و قبـل از شنيدن ، موضع نگرفته است. چنين كسی سخن ناطق را آنچنـان كـه هسـت بـه تمامی دريافت ميكند. او اجازه نميدهد كه دانستنی های پيشـين اش، در آنچـه اكنون ميشنود، اعوِجاج ايجاد كنند . صامت، شنونده ای است كـه تنهـا زبـانش خاموش نيست ، بلكه ذهن اش نيز در سكوت بسر مـيبـرد، بلكـه قلـب اش نيـز آرام و پذيراسـت. و ايـن را "شـنيدن متعـالی" گوينـد . جـز سـالكان فرهيختـه ، ديگران از حقيقت شنيدن باخبر نيستند. ديگران وقتی ميشنوند ، تصميم شان را از قبل گرفته اند ! اين شنيدن نيست ! ديگران ميشنوند تـا ببيننـد چـه چيـزی بـا ذهنيات شان موافق است و كدام مخـالف اسـت ! ايـن شـنيدن نيسـت ! ديگـران ميشنوند تا بهانه ای برای انكار بيابند ! اين شنيدن نيست ! ديگران ميشنوند تا به گوينده برچسبی بزنند ! اين شنيدن نيست ! يك سـالك ، بايـد هنـر شـنيدن را بـه تمامی بياموزد جز اين باشد، سلوكی در كار نخواهد بود) !
المخاطبات
هو
صوفی را گفتند: سر بر آر انظر الی آثار رحمه الله.
گفت: آن آثارِ آثار است، گلها و لالهها اندرون است.
#شمس_تبریزی
و هم از جعفر (صادق) - رضی الله عنه- میآید که روزی نشسته بود با موالی خود، و مر ایشان را میگفت: بیائیت تا بیعت کنیم که، هر که از ما فردای قیامت رستگاری یابد، در قیامت همه را شفاعت کند. گفتند: یا ابن رسول الله - صلی الله علیه و سلم- تو را به شفاعت ما چه حاجتست که جد تو شفیع همهٔ خلایق است. فرمود: «با این افعال خود شرم دارم که به قیامت در روی جد خود - صلی الله علیه و سلم- نگرم»، و این جمله رؤیتِ عیوب نفس است؛ و این صفت از اوصاف کمال است. و جمله متمکنان در حضرت خداوند -تبارک و تعالی و تقدس و تعظم- برین بودهاند از انبیاء -صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين- و رسل و اولیاء -رضى الله عنهم اجمعین- که رسول -صلی الله علیه و سلم- فرمود: «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً بصّرهُ بعيُوبِ نَفْسِهِ». و هر که از روی تواضع و عبودیت سر فرود آرد، خداوند تعالی ذکر وی در دو جهان بر آرد.
📗 فصل الخطاب لوصل الاحباب
تصنیفِ قطب العارفین حضرت خواجه محمّد پارسا - قدس الله سرّه العزیز-
@salvatia
هو
حکایات مکتوبات مولانا
ذرهای عمل خیر در راه دین ضایع نگردد.
شخصی را گرگ فرزندش ربوده بود و در آن آشوب درویشی آمد، نان خواست.
نانِ گرم از تنور برآورد، در آن سالِ قحط به درویش داد و آنگه به سوی کوه روی نهاد که از فرزندش از خوردنِ گرگ استخوانی مانده باشد، آن را جایی دفن کند و گوری سازد و نوحهگاهی کند.
چون پیشتر آمد، دید فرزندِ خود را که از کوه فرود میآمد به سلامت، نعرهای زد و بیهوش شد.
فرزند پای پدر را مغمّزی۱ میکرد. چون به هوش آمد، احوال میپرسید. گفت:
گرگ مرا بر سر راه آورد و بنهاد به سلامت و گفت: لقمةٌ بلقمةٍ و بازگشت.
و یقین است که هیچ ذرّهای خیر در راهِ دین ضایع نیست. خنک آن کس که از این درگاه ناامید نشود.
#حکایات_مکتوبات_مولانا
۱- مشت و مال
۲- لقمهای در مقابل آن لقمه
هو
💠"عتاب" با دوستان کنند،
با بیگانه عتاب نکنند
پس مادام که در خود دردی
و پشیمانیای میبینی
" دلیل عنایت و دوستی حق است"....
💠فیه ما فیه
هو
روزی مگفت الله الله الله بسی بر زبان همی رفت جوانی سوخته دل گفت چرا لااله الا الله نگویی ؟ شبلی آهی بزد و گفت از آن میترسم که چون گویم لا به الله نرسیده نفسم بریده شود و در وحشت فرو شوم این سخن در ان جوان کار کرد بلرزید و جان بداد و اولیای جوان بیامدند و شبلی را به دارالخلافة بردن
و شبلی در غلبات وجد خویش چون مستی همی رفت پس به خون بر او دعوی کردن .
خلیفه گفت ای شبلی تو چی مگویی .؟
گفت یا امیرالمومنین جانی بود از شعله آتش عشق در انتظار لقاء جلال حق ، پاک سوخته و از همه علایق بریده ، از صفات و آفات نفس فانی گشته ، طاقتش طاق اماده ، صبرش گم شده ، متقاضیان حضرت در سینه و باطنش متواتر شده ، برقی از جمال مشاهده این حدیث بر نقطهء جان او جست .
جان او مرغوار از قفس قالب بیرون پرید شبلی را ازین چی جرم و گناه ...؟
خلیفه گفت شبلی را زودتر به خانه اش باز فرستید که صفتی و حالتی از گفت او بر دلم ظاهر گشت که بیم آنست که ازین بارگاه در افتم ..
📚 ــ تذکرة الالیاء
@salvatia