eitaa logo
پیر طریقت
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
726 ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هو ما که رندیم، قدح بر سر بازار کشیم تو که در پرده ی زهدی به نهانخانه بنوش طالب آملى
هو فیض کاشانی ساقی قدحی بده که مستی، بهتر ز عبادتِ ریائی‌ست...
هو و فرمود : قبضِ دلها در بسط نفوس است و بسط دلها در قبض نفوس است. این قصه را اَلَم باید که از قلم هیچ نیاید. جناب سلطان بایزید بسطامی
هو                   تنها با قلب است           که می توان به درستی دید،   چیزهای مهم با چشم قابل مشاهده نیستند.           دو سنت اگزوپری                  شازده کوچولو
هو گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر معرفت نیست در این قوم خدا را مددی تا برم گوهر خود را به خریدار دگر راز سربسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هو دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
هو معاشران ز حریف شبانه یاد آرید حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق به صوت و نغمه چنگ و چغانه یاد آرید چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید چو در میان مراد آورید دست امید ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید سمند دولت اگر چند سرکشیده رود ز همرهان به سر تازیانه یاد آرید نمی‌خورید زمانی غم وفاداران ز بی‌وفایی دور زمانه یاد آرید به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
هو آزمودم عقلِ دوراندیش را بعد از این، دیوانه سازم خویش را
هو هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست کو مست خرابست به فرمان خرابات صد زهره ز اسرار به آواز درآمد کز ابر برآ ای مه تابان خرابات ما از لب و دندان اجل هیچ نترسیم چون زنده شدیم از بت خندان خرابات
هدایت شده از آسمانیان
ابراهیم ادهم پیش از آن که مُلک بلخ بُگذارد، مال‌ها بَذل کردی و به تن طاعت‌ها کردی، و گفتی: «چه کنم؟ و این چگونه است که گشایش نمی‌شود؟» تا شبی بر تخت خُفته بود، ناگاه بانگِ قدم نهادنِ تند بر بامِ کُوشک بِدو رسید. گفت: «این پاسبانان را چه شد؟ نمی‌بینند این‌ها را که بر این بام می‌دوند؟» در این میانه یکی از بام کوشک سر فرو کرد، گفت: «تو کیستی بر این تخت؟» گفت: «من شاهم. شما کیستید بر این بام؟» گفت: «ما دو سه قطار اُشتُر گم کرده‌ایم. بر این بام کوشک می‌جوییم.» گفت: «دیوانه‌ای؟ اُشتُر را بر بام کوشک گم کرده‌ای؟ گفت: «دیوانه تویی. خدا را بر تخت مُلک جویند؟ خدا را اینجا می‌جویی؟» این شد که دیگر کس او را ندید. برفت و جان‌ها در پی او. مقالات شمس تبریزی با اندکی تصرف و تلخیص @Asemaniannnnn
هو درویش کسی است که پیوسته، درون خود را از اوصاف نفس و طبع، پاک گرداند. آنگاه مدد جذبه الهی، وی را دریابد و او را اتصال بجهان الهی دست دهد... 📗 مقالات 🍀