|حجره نامه|🕊🇵🇸🇮🇷
آتشبس شد آقاسید.
حالا مردان بیروت بر ویرانههای خانهشان قلیانی چاق کردهاند و دور یک پیت حلبی پر از آتش نشستهاند به کامگرفتن و مرور خاطره و آه. مردم به خانههاشان برگشتند؛ زنان به آغوش محبوبهایشان؛ کودکان به مدرسهها. روی دیوارهای آبادی، همهجا با اسپری رنگ، رسمالخط کثیف عبری نقش بسته. بدوبیراه است شاید. ویرانه بر ویرانه. آوار بر آوار. رد خون روی زمین. عروسک دخترکان گمشده. پسربچهها، مَرد برگشتهاند. کمی که بگذرد، زندگی به حالت قبل، شبیهتر میشود. بوی باروت که برود، بوی قهوه عربی باز در شهر میپیچد. بوی تنباکو هم. صدای جولیا باز از ضبط ماشین جوانها بلند خواهد شد. همه چیز به جای خودش بازخواهد گشت. همه چیز، جز شما. جز شما، که دیگر هرگز در این شهر نخواهید بود. و آن زخم عمیق نشسته بر پیشانی ضاحیه، آن گودال بزرگ، هرگز پر نخواهد شد. هرگز. شهر که آرام شود، تازه جای خالی شما در سوز زمستان بیروت، تیر خواهد کشید. تلوزیونها که باز روشن شوند، دیگر شما در قاب، رجز نمیخوانید. خانهها که باز ساختهشوند، قبل از چیدن اثاث، تصویر شما بهدیوارها کوبیده خواهد شد. و رسمالخط کثیف عبری که از شهر پاک شود، جوانان «قطعا سننتصر» بر جای آن خواهند نوشت. آتشبس شد آقاسید. همه برگشتهاند. شما چرا نمیآیید؟
«مهدی مولایی»
@hojre_name
🔻حلب کجاست و اهمیت آن به لحاظ جغرافیایی چیست؟
🔹حلب یکی از بزرگترین و مهمترین شهرهای سوریه است که در شمال غرب این کشور واقع شده است. این شهر در نزدیکی مرز ترکیه و در دل یک منطقه استراتژیک قرار دارد. حلب به دلیل موقعیت جغرافیاییاش و تاریخ طولانیاش، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
@hojre_name
شیوه عملکردی و رسانهای تحریر الشام با داعش بسیار متفاوت است؛ اکثرا با ظاهر و لباسهای تمیز و مرتب؛ سر و صورت آراسته با محاسن آنکارد شده؛ لبخند بر لب؛ در خیابانها هم به بچهها خوراکی میدهند و تصویری متفاوت از خود به نمایش میگذارند؛
دشمنان مقاومت عملا #پیشروی_رسانه_ای میکنند ...
✍میثم ایرانی
@hojre_name
.
#شهید_چمران
«بین سعادت و شقاوت،
یک قدم بیشتر
فاصله نیست
و آن قدمیست که
بر هوای نفس گذاشته شود !»
@hojre_name
4_5990034250273918805.mp3
16.99M
- روضه، لطفاً با شرایط مناسب گوش کنید.
#فاطمیه
@hojre_name
|حجره نامه|🕊🇵🇸🇮🇷
- روضه، لطفاً با شرایط مناسب گوش کنید. #فاطمیه @hojre_name
این چند وقته زهرا، مشغول دوختن بود،
دلواپس علی و در فکر پیراهن بود...
در خانه کار کردم، اما به دل نچسبید،
از بس که دستم از صبح، بر شانهی حسن بود...
روزیِ خویش را صبح، از دست من گرفتهست،
شهری که هیزمِ آن، پشت حیاط من بود!
شهری که آتش آورد، جای عیادت و دید،
زهرا به جای آن در، مشغول سوختن بود...