هدایت شده از مجله مجازی محفل
-📮
ما دومین شمارهای است که به سراغ آدمها با حرفههاشان رفتهایم. میخواهیم کتاب پرپیچوخم آدمها را در ارتباط با مشاغلشان ورق بزنیم. زیر کرسی خاطراتشان گرم شویم و با غم و شادیشان بخندیم و اشک بریزیم.
شماره هشت محفل درباره #پستچی هاست.
انسانهایی که همه ما کموبیش با آنها سروکار داشتهایم. زنگ خانهمان را زدهاند و به انتظارمان پایان دادهاند.
چند ساعتی را خالی کنید. یک فنجان قهوه یا دمنوش تازهدم کنارتان بگذارید. کفش خیال را به پا کنید و در دنیای #پستچی ها قدم بگذارید.
🗞️ @mahfelmag
هدایت شده از مجله مجازی محفل
-🪴
محفل شماره هشت رو از اینجا دانلود کنید 🙂👇🏻👇🏻؛
📥 https://mabnaschool.ir/product/mahfel8/
هدایت شده از چیمه🌙
.
«درباره ضرورت پول برای نویسنده»
۱.پول یعنی امکان بیشتر نوشتن
۲.پول یعنی آزادی برای نویسنده
۳.پول یعنی امکان بهتر نوشتن
۴.پول رهایی از قیدوبند همنشینی با این و آن به امید انتشار آثار نویسنده است.
۵.پول یعنی قدرت انتخاب برای نویسنده
این را همبگویم که نویسنده کتاب «آخرین اغواگری زمین» در اثر فقر ناشی از انقلاب روسیه و مهاجرت اجباری دخترش را به خاطر گرسنگی و قحطی از دست داده است.
#پول
@chiiiiimeh
.
.
ننهجانم میگفت: «خدا اگر بندهای رو بخواد به دل بقیه میندازه براش دعا کنند.»
امروز با دیدن این عکسها و خوندن چندتا پیام محبتآمیز از دوستانم خودم زورکی هم که شده جا دادم بین همه کسانی که خدا هواشون رو داره.
.
ننه پیرزن بچهها یا همون ننهجان ما بزرگترها چند ماهی هست که لبهاش به حرف باز نمیشه. چشمهای سبز قشنگ مهربونش سرد و بیروح شدند. یه جوری نگاهت میکنه انگار هم آشنایی براش و هم غریبه. امشب از خدا خواستم به دل دوست و آشنا بندازه براش دعا کنن. همیشه میگفت: «ننه خدا کنه عاقبت بخیر بشیم»❤️
لطف میکنید اگر براش حمد شفا بخونید🌱
#ننه_پیرزن
@homsaaa
• این ششمین حلقه کتاب مبناست و شما دعوتید به این جمعخوانی. در این حلقه، چهار کتابی را که در تصویر میبینید، باهم میخوانیم.
روش کار به این صورت است که بعد از برنامه مطالعه جمعی و معرفی نویسنده کتاب، هر روز در کانال حلقه در پیامرسان ایتا و تلگرام(میتوانید عضو یکی یا هردو شوید)، قسمتهایی از کتاب را مشخص میکنیم و درباره نقاط قوت و ضعف آن بخش، گفتوگو میکنیم. بعد از مطالعه کتاب، تلاش میکنیم تا دیدار حضوری یا مجازی با نویسنده،مترجم یا ناشر را ترتیب دهیم.
در میان خوانش دستهجمعی کتاب، فعالیتهایی مثل ماراتن کتاب و گپوگفت درباره کتابخوانی هم خواهیم داشت. این دوره تاکنون، پنج تجربه موفق داشته و به امید خدا از اول تیرماه، آغاز به کار میکند.
♻️ اگر شما هم تمایل دارید در حلقه کتابخوانی مبنا همخانهٔ ما باشید، تا ۳۱ خرداد فرصت ثبتنام دارید.
إنشاءالله از اول تیر تا ۱۵ شهریور چهارکتاب را جمعخوانی خواهیم کرد. پس حواستان باشد از برنامه عقب نمانید.
ثبتنام و توضیحات تکمیلی👇
https://mabnaschool.ir/product/halghe6/
🟢 اگر سؤالی داشتید، میتوانید از آقای سیبویه ( @mrsib66 )، خانم جاسبی ( @Mehrabanii ) یاخانم اختری ( @MoHoKh ) بپرسید.
.
مککورت تازه در شصتوششسالگی به لحن کودکانه و عاری از قضاوتی رسید که برای گفتن قصهی هولناکش لازم بود. او این لحن را با اتفاقی عادی پیدا کرد؛ تمرینی کلاسی در دانشگاه نیویورک که دانشجوها در آن باید دربارهی تختِ دوران کودکیشان مینوشتند.
«دربارهی تختی نوشتم که روی آن میخوابیدیم. همهمان. من و سه برادرم. تختمان تشک نیمجریبی عظیمی داشت که تارهای قرمزمو از آن بیرون زده بودند. از لحاف و ملافه و این جور چیزها هم خبری نبود. استادم گفت:« چه متن جونداری. میتونی برای کلاس بخونیش؟» نمیتوانستم. چون از پس زمینهام، از فقرم، شرمنده بودم. اما نوشتهام را نگه داشتم و یادم ماند که استادم گفته متن جانداری است. کمکم چیزهای کوچک دیگری هم نوشتم، یادداشتهایی دربارهی بزرگ شدن در لیمریک.»
.
#اجاق_سرد_آنجلا
#فرانک_مککورت
#رهاوناهشیارمینویسم
#لحن_عالی_نگو_نشان_بده_عالی
#کتاب_خوب
@homsaaa
.
بسمالله🌱
دو هفتهای میشود که به خاطر منع پزشکی ورزش را بوسیدهام و گذاشتهام کنار. روزهای فرد ساعت دو تا سهونیم بعدازظهر یکی از بهترین ساعات عمرم بود. ساعتی که سخت عرق میریختم و هر بار با دیدن خودم توی آینهی روبرو حرکات را جدیتر و با شور بیشتر انجام میدادم. نه فقط از دیدن خودم که هر هشت نفرمان از دیدن یکدیگر سر ذوق میآمدیم.
ورزش برای من فقط انجام یک سری حرکات با ریتم تند یا کند نبود. یک کلاس درس تمام بود. کلاسی که ۵۰ درصد با مربی بود و ۵۰ درصد دیگر تلاش خودت را میطلبید. اینکه هر چقدر انرژی بگذاری همان اندازه نتیجه میگیری.
برای اولین بار که پلانکت را بیشتر از یک دقیقه زدم بلند گفتم: یه دیقهوپنج ثانیه... طوری که ه ثانیه چسبید به ته گلویم. از خوشحالی بازدمم را بیرون ندادم و با همان ه چسبان قورتش دادم و صدای خندهام را بیحال و بیجان آزاد کردم. انگار رکورد شش دقیقه زده باشم یا تمام بیست دقیقه هوازی را بدون یک لحظه توقف انجام داده باشم یا حرکت با وزنه را بدون لرزش دست انجام داده باشم. بیشتر از من خوشحالی مربیام بود که به جانم مینشست.
.
امروز عجیب دلتنگ مربی روخند و پرانرژیام شدهام. دلم میخواهد فردا سر همان ساعت همیشگی بروم و موقع انجام حرکات ورزشی یک دل سیر تماشایش کنم. من از این دست مربیهای کار بلد کم نداشتهام.
.
#ورزش
#دلتنگی
@homsaaa
.
.
همه چیز تمام شد. بهمن 1401 استعفا دادم و از همهی گروهها خارج شدم. مانده بود موافقت استان. آخرین جلسهای که رفتم افطاری یک سازمان بود که مهم بود من باشم. من مهم نبودم. مهم جایگاهی بود که دو سه سالی به اصرار دیگران از آن من شده بود. امانتی بود سخت و نفسگیر. کلی صغری و کبری قطار کرده بودند که اگر نباشی کار خدا زمین میماند و فلان و بهمان.
روز عید غدیر پیامی دریافت کردم با این مضمون: اگر برای رفتن دلیل محکمی دارید که هیچ اگر نه.... . از این دست پیامها فراوان بدستم رسیده و همه این معنی را دارد که در این زمانه کسی با خانه نشین شدن نمیتواند خودش را ولایت مدار بخواند. قبلتر منظورم زمستانی است که گذشت پیامهای این چنینی هم به دستم میرسید که: «این کار پرستیژ اجتماعی دارد.»، «حتما یک روز پشیمان خواهی شد.» و ...
کلمه به کلمهی پیامهای که شیرینی عید ولایت را به کامم تلخ کردند هنوز توی سرم چرخ میخورند. حرف زیاد دارم اما همه پشت پیامهای نیشدار و تیز و گزنده دیگران خانه کردهاند. هر چه بگویم همه از روی احساساتم خواهد بود. نیاز دارم به زمان. گذر زمان درمان همه چیز است. شاید یک روز با حوصله از تجربهام نوشتم. شاید به کار کسی بیاید. شاید!
#زمان_شفا_دهنده_بزرگی_است
@homsaaa
هدایت شده از مجله مجازی محفل
نوبتی هم باشه نوبت رونمایی از شمارهٔ ۹ محفله🙃
کلمهٔ «خیاط» رو که میشنویم؛ بیشتر وقتها حاصل کارشون؛ یعنی لباسها رو به خاطر میاریم؛ ما اینجا زاویه نگاهمون رو بردیم عقبتر. به جای بررسی چگونگی دوخت لباسهامون؛ خود شخصیت خیاطها رو کندوکاو کردیم.
این شما و این هم محفل «خیاط»☺️
https://mabnaschool.ir/product/mahfel9/
#محفل_خیاط
@mahfelmag