🚩 سوگواره هنر هیأت تهران
🔺نخستین سوگواره تولیدات هنری رسانهای هیأتهای مذهبی شهر تهران در قالبهای عکس، پوستر، دکور، صوت و ویدیو برگزار میشود.
🔸عکس
🔸پوستر اعلان
🔸دکور
🔸تولیدات صوتی
🔸تولیدات ویدیویی
هیأت داوران
- محمد روح الامین
- روحالله رفیعی
- مهدی طاهری
- احمد یونسی
جوایز هربخش:
نفر اول ۱۰۰ میلیون ریال
نفر دوم ۸۰ ملیون ریال
نفر سوم ۵۰ میلیون ریال
به همراه ۱۰۰ اعتبار شرکت در دوره آموزشی
📮 فعالان هنری رسانهای جهت ارسال اثر و کسب اطلاعات بیشتر از طریق سایت هنرهیأت به آدرس Honareheyat.com اقدام نمایند.
📣 مهلت ارسال آثار تا بیست و پنجم دی ماه میباشد و اختتامیه سوگواره در اسفند ماه خواهد بود.
#هنرهیأتتهران
#مرکزرسانهایوصل
#خیمهگاهتهران
طراح پوستر هنرمند هیأتی احمد یونسی
💠هنرهیأت
شبکههنرمندان فعال در عرصه هیأت
@honareheyat
هدایت شده از ققنوس
«وقتی که آینه مرتضی شکست...»
(چندخطی برای آقااحسان)
قسمت ۱از۲
درست ایام سالگرد دیدار حضرت آقا با بچههای جبهه فرهنگی، ابتدای ایام فاطمیه، در بحبوحه درگیریهای رزمندگان مقاومت، خبر رفتن #احسان_محمدحسنی «از اوج» یا «در اوج» آمد... این خبر، خبری نبود که بتوان راحت از کنار آن عبور کرد... حداقل در زیستبوم فرهنگ و هنر کشور...
همان روز این یادداشت را پهن کردم، اما جمعکردنش زمان لازم داشت... وسط درگیری و نبرد بودیم (و البته هستیم...)، از خیلیها هم که سؤال میکردی، بهت و حیرت، تحویلت میدادند (و میدهند...)، دعواهای زرگری فضای مجازی هم قانعت نمیکرد... صبر کردم کمی از التهابات کم شود، شاید ابعاد مسأله روشن شود... که هرچه گذشت، ابریتر شد... فرصتی برای تأخیر بیش از این نبود... آفتاب داشت میزد... وسط اخبار ضدونقیض و تصاویر تلخی که از حلب میرسد، کلماتی را که از قم و تهران تا زینبیه و دمشق و بیروت ریخته بودم در داریه، سعی میکنم مرتب کنم و سامان دهم... هرچند خودم سامان ندارم...
در زمانه غریبی و غربت فرهنگ و اهالی و اصحاب و اعوانش، تجلیل و قدرشناسی از آنانی که پرچم فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی را در اهتزاز نگاه داشتند، اقلِ وظیفه ماست، در این دوران قهرمانکشی...
بدون شک #احسان یکی از پرچمداران جبهه فرهنگ و هنر انقلاب در این سالها بوده و خواهد بود...
▫️▫️▫️
وقتی آینه آقامرتضی شکست، تکههایش را اینسو و آنسو مییافتیم... در «روایت فتح»، «میثاق» و... یکی از قطعههای ازقضا بزرگش افتاده بود در «عاشورا»... بماند که عدهای هم شیشه دردست، ادعای آینگی میکردند... از دشمنان دیروزش تا دوستنماهای روزهای پس از حیات زمینیاش... از... تا... نامهایشان را نوشتم و پاک کردم... به امیدی، شاید، روزی...
اما میان تمام آینهها، «عاشورا» رنگوبوی خودش را داشت... این را از خیمههای ظهر عاشورای فکه بازپرس...
از نشریه تکصفحهای که پشتش عکس صددرهفتاد شهیدی بود یا از عکس صددرهفتاد شهیدی که پشتش نشریهای تکصفحه بود...
همان روزها هم دنبال کارهای متفاوت بودی... آن روزها که بسیاری از مدعیان امروز، هنوز سر از تخم درنیاورده بودند... روزگار غربت فرهنگ... روزگار غریب کار فرهنگی... این را که میگویم، آنان که دردش را نچشیده باشند و رنجش را نکشیده باشند، نمیفهمند چه میگویم... آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم... اما تو خوب درک میکنی! من روزگار غربت عاشورا را دیده بودم... روزهایی که بچهها برای روشننگهداشتن چراغ عاشورا تهمانده حسابشان را خالی میکردند... روزگاری که از حقوق و اضافهکار و حق مأموریت و... خبری نبود... روزگاری که هیچ تکلیفی را «پروژه» نمیکردیم، بلکه اگر لازم میشد خودمان را برای تکلیف «پروژه» میکردیم! در همان روزهای ناداری، تو دنبال کارهای متفاوت بودی... در همان روزگار نداری، تو با دستان خالی کارهای شیک میکردی! اعتقادت این بود که باید برای انقلاب اسلامی، بهترین کارها را انجام داد... در وسط همه آن نداریها، هم کار شیک میکردی، هم خودت شیک بودی! مثل حال آوارگان لبنانی! ببخشید منی که آنقدر پرهیز دارم از واژگان فرنگی، اینقدر شیکشیک میکنم... هر واژه دیگری را از توصیف این معنا عاجز یافتم...
آری، تو خودت را، بچههای عاشورا را، ذائقه مخاطبانت را عادت دادی به کارهای فاخر... و این عادت بعدها هم کار دستت داد!
▫️▫️▫️
گفتم #قهرمان_کشی... این سنت سخیف دنیای دنی است... از جبر روزگار گریزی نیست... قصه هم قصه امروز و فردا نیست... تو سالها با این قصه زیستهای...
میگویی نه! از سردار #باقرزاده بازپرس، آن روزها که هنوز #میرفیصل بود! در دوران اوج «معاونت هنری بنیاد حفظ»... از آن روزی که به جرم دیدار #سید_حسن_نصرالله اخطار گرفتید، هم خودت و هم سردار! و سردار سینه سپر کرد در حمایتت...
از حال این روزهای #سید_کمیل که بیش از دوسال است پدر را ندیده، از روزی که آمد لبنان و ایستاد پای آرمان حزبالله تا امروزی که داغ مُهر بیمهریها را بر سینهاش تحمل میکند...
از آن سفر حجی که همسر و دخترت را تنها روانه کردی و خودت از فرودگاه روانه بازجویی و سینجیمهایشان شدی...
از «بنیاد روایت» و غمها و غصههایش... از آرشیو به یغمارفته و بازگشته جنگ هشتساله...
از حاج #حسین_یکتا... که شباهتهایتان به هم کم نبوده و نیست... متن اصلی یکی بوده، نسخهها کمی فرق کرده، یکی نسخه قم و یکی تهران! از #حاج_حسین و راهیاننورش، از #حاج_حسین و جبهه فرهنگی، از بنیاد کرامتش، از ستاد اربعین و...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2
هدایت شده از ققنوس
«وقتی که آینه مرتضی شکست...»
(چندخطی برای آقااحسان)
قسمت ۲از۲
نه، نه، بیا و از #حاج_قاسم بازپرس... حاج قاسمی که دارد آن بالابالاها میخندد به ما زمینیها... پروندههای حاجی که یکیدوتا نبود... نمیدانم... بود؟
اما میدانم #حاج_قاسم اهل بغلکردن بود، آغوشش گشوده بود و ابروانش گشاده... در این طوفانهای آخرالزمانی، زیر رگبار فتنهها و شبههها و بیمهریها و کجسلیقگیها، چتر #حاج_قاسم خیلیها را زیر خودش جمع میکرد... آنچنانکه آقا هم در آن دیدار تاریخی از امثال بنده و شما خواستند... که «عمده نظر و هدف شما باید این باشد که چتر گفتمان انقلابی را در کشور باز کنید...»
«مخاطبان خودتان را مشخص کنید و افزایش دهید؛ یعنی مخاطبتان فقط آن جوانی که از پیش به شما معتقد است، نباشد. «اگر بیگانه هم با ما نشیند، آشنا خیزد» اگر بیگانه هم با شما نشست، باید آشنا بلند شود. به تعبیر رایج، قشر خاکستری و حتی قشر خاکستری متمایل به طرف سیاه را هم باید بربایید و جذب کنید...»
آه! چه میگوید آقا... با که میگوید؟
تو که بهتر میدانی... نگو که نمیدانی... از #عطاءالله_مهاجرانی بگویم یا از حاجی #پروازی... یا...؟
▫️▫️▫️
در این میانه عدهای لاشخورمسلک هم فرصت را مناسب دیدند تا هر کدام از گوشهای لگدی روانه کنند... عدة بالسیوف، عدة بالرماح... آن هم به بهانه انتقاد و نقد...
نقد البته اشکالی ندارد...
من هم از «آقازاده» خوشم نیامد، همچنان که پیشتر هم از آقازادگی و فرهنگ بالانشینش... من هم از اینکه به بهانه «آقازاده»، بزرگراههای تهران، آلبوم پرتره تکراری خانم کریمی شده بود، ناراحت بودم...
من هم از دیدن «مستوران» حالم یک جوری شد! و شاید اصلاً دوست نداشتم باور کنم این کارها ربطی به اوج دارند... حتی به بهانه «هفتخوان اسفندیار» و «رستم و سهراب» هم نمیتوانستم قبول کنم این حجم از بزک و آرایش و... بپاشد در سطح تابلوهای شهر یا روی صحنه تالار وحدت... من هم به بردن #امیرحسین_مقصودلو روی ناو جماران انتقاد داشتم، من هم به نوع تحویلگرفتن #حامد_زمانی که به رهاکردنش ختم شد، انتقاد داشتم... و شاید دهها مورد دیگر...
نقد البته اشکالی ندارد...
اما نقد، دیدن سره و ناسره، سالم و ناسالم، ضعف و قوت، خوبی و بدی، هر دو کنار هم است... وگرنه نقد نیست، هرچه میخواهد باشد...
▫️▫️▫️
دو خروار نقد هم اگر باشد، یک «چ» از چمران و یک نفر از آن «بیستوسه نفر» کافی است تا کفه سره بر ناسره و قوت بر ضعف بچربد... من اگر هرچه هم نقد داشته باشم، رد #حاج_قاسم را در چهره #حیدر نمیتوانم فراموش کنم... گمانم خود #پرویز_پرستویی هم هنوز نسبتش را نه با حیدر که با حاج قاسم فراموش نکرده باشد... اصلاً «بادیگارد» را فراموش کنم، «بهوقت شام» را چه کنم؟ «تنگه ابوقریب» را فراموش کنم، «غریب» را چه کنم؟ «هیهات»، اگر «منصور» را فدای «مصلحت» کنم!
«ایستاده در غبار»! «تنهاتر از مسیح»! ای «آسمان من»! لامصب! آنقدر کار کردهای که با عناوینش میشود شعر گفت و شاعر شد!
کارنامه این سالهای تو و همسنگرانت، همسنگ دهها سازمان و ساختار عریض و طویل و سنگین و خپل دولتی است...
تو یکی از مصادیق جگر بودی در عرصه فرهنگ... در روزگار کرختی و بیغیرتی... و ما مگر چهقدر جگر داریم؟!
برپاکردن آن ترکیب متفاوت از نور و صدا و تصویر از «شب آفتابی» تا «فصل شیدایی»، از «سرزمین خورشید» تا «روشنای شب تار»، جگر میخواست که تو داشتی...
راهاندازی یک شبکه تلویزیونی مستقل، آن روزها که برای خیلیها حتی در خواب و رویا هم نمیگنجید، جگر میخواست که تو داشتی...
بالابردن بزرگترین دیوارنگاره کشور، جگر میخواست که تو داشتی...
ورود جسورانه و فاتحانه در جشنواره فیلم فجری که سالها بود از نام و نشان خود فرسنگها فاصله گرفته بود، جگر میخواست که تو داشتی...
و بسیاری از کارها و اتفاقات دیگر که گزارش هرسالهات برای تقدیم محضر آقا، خود کتابی میشد... چیزی حدود ۱۴ جلد کتاب...
▫️▫️▫️
برادر احسان! آقای جگر! هر کجا هستی، هر کجا رفتی...، به سلامت...
چه گاوداری بزنی یا با حاج خانم ترشی بیاندازی یا دست نوههایت را بگیری، به باغ و بوستان ببری...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2